دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

آقایان، دِ یاالله...

امروز داشتم از دکتر فردین علیخواه، جامعه‌شناس مطرح کشورمان، مقاله‌ای می‌خواندم با عنوان "مردان جهان! دارید از دست می‌روید" که جلال سیادت در مجلۀ موفقیت -نیمۀ اول مرداد 96، شمارۀ 354- آن را نقل کرده بود.

برداشت من این بود که ما آقایان داریم (از هرچیزی و هرکاری) کناره‌گیری می‌کنیم و پا پَس می‌کَشیم و راه را برای خانم‌ها باز و برای خودمون تنگ می‌کنیم. قاعدتاً با قسمت اولش مخالفتی ندارم (و در واقع، نمی‌توانم مخالفتی بکنم) اما اصل حرف من در مورد قسمت دوم این نوشته است.

دکتر علیخواه برای روشن‌تر شدن موضوع، چند مثال می‌زند از مردی که هنگام خرید کفش، چند متری عقب‌تر از همسران خود ایستاده‌اند و فقط سرشان را تکان می‌دهند و این زنان هستند که با فروشندگان، بگومگو می‌کنند.

مثال دیگری می‌زند با این مضمون که مرد و زنی به بانک مراجعه کرده‌اند و هربار که کارمند بانک چیزی می‌گوید، مرد از زن می‌خواهد که به او بفهماند که کارمند بانک دقیقاً چه گفت؟ و اینکه عملاً زن، نقش دیلماج شوهرش را انجام می‌دهد. (توی پرانتز بد نیست بگویم دیلماج برای من کلمۀ جدیدی بود و تا به حال آن را نشنیده بودم. اگر برای شما هم جالب بود، لطف کنید سرچ کنید و معنای آن را دریابید. لینک ندادنم تعمّدی است.)

و در پایان مایلم جمله‌ای از ایشان را نقل کنم که کمی تلخ است اما گویا باید بپذیریم که واقعیت دارد:

پیش‌بینی‌ام آن است که اگر این روند به همین شکل پیش رود، در یکی دو دهۀ آینده، شاهد مردانی آویخته در مقابل زنانی فرهیخته خواهیم بود.

پی‌نوشت (خانم‌ها لطفاً نخوانند):

آقایان عزیز و داداش‌های گلم. ظاهراً داریم گند می‌زنیم. بهتر است نرم‌نرمَک خودی نشان دهیم قبل از اینکه مجبور شویم خودی نشان دهیم (شاید بی‌ارتباط باشد ولی ناخودآگاه، یاد آیه‌ای از قرآن افتادم می‌گفت: بمیرید قبل از اینکه پیش از مرگ طبیعی بمیرید).
آقایان عزیز. دِ یاالله...

سینا شهبازی ۰
پرنیان
سلام دوباره بر نویسنده منظم متممی اقا سینا
خب منم خیلی متخصص نیستم تو این حوزه ولی بهش علاقه دارم، برای همین قد سواد خودم و خلاصه نظرم رو میگم.
خیلی خیلی خلاصه اش این میشه که خانم ها در طی این سالها با گوشت و خونشون متوجه شدن که برای استقلال(چه شخصیتی چه مالی) باید مهارت و دانش کسب کنند. این مهارتها شامل چک و چونه زدن با فروشنده میشه تا کارآفرینی و مدیریت. از طرف دیگه چون نقش همسری و مادری هم به عهدشون بوده باطبع مهارت مدیریت زمان و برنامه ریزی هم اضافه شد.(از جنبه های تاریخی و اجتماعی و انگیزه زنان برای این استقلال خواهی زیاد نگفتم که حوصلت رو سر نبرم.) اما این میون به گمانم اقایون شاید به دلیل کمبود انگیزه و متاسفانه کمی راحت طلبی از غافله عقب موندن که برای من هم ناراحت کننده است چون یه جامعه خوب احتیاج به انسان های فریخته داره، مرد و زنش فرقی نداره.
اما راهکار، که بازم من خیلی متخصص نیستم درباره اش، اما چیزی که فکر می کنم هر فرد می‌تونه انجام بده فرهنگ سازی و دادن آگاهیه. مثلا شما به عنوان یک اقای فرهیخته در حد توانت سعی کنی به اقایون اطرافت اگاهی بدی، درباره کتاب های خوب، موسیقی خوب، سایت خوب.
من هم به عنوان یک خانم، به اطرافیانم، پدرم برادرم همسرم، خوراک روحی مناسب برسونم و اونها رو با خودم همراه کنم حتی به قیمت عقب افتادن شخص خودم. این هم انگیزه میده به اونها و هم لذت بیشتری داره.
امیدوارم این حرفای بی سر و ته یکمی به دردت خورده باشه

درودی بی‌کران بر پرنیان عزیز.

تحلیل جالبی رو برام نوشتی. من هم باهات موافقم که خانم‌ها اومدن روی کار و خواستن خودی نشون بدن. ولی نمی‌دونم چرا امثال من کناره‌گیری کردیم؟ خصوصاً برای مردها که می‌گن اینقدر غرور دارن، قاعدتاً می‌بایست تلاش می‌کردن که جلوی خانم‌ها کم نیارن و شونه به شونه‌شون کار کنن ولی وقتی می‌بینم یک کارفرما موقع استخدام، بهم می‌گه یه نیرویی می‌خوایم که ترجیحاً خانم باشه چون اونا نظم‌شون بیشتره، این باعث سرافکندگی من هست. یعنی ما داریم گند می‌زنیم که الآن می‌گن ترجیحاً خانم می‌خوایم. وگرنه هیچ لزومی نداره نیرویی رو به نیرویی دیگه، اون هم صرفاً به خاطر جنسیت (مگر برای کارهایی خاص)، ترجیح بدیم.
راستش از همون کامنت اولی که برام گذاشتی، یه درس گرفتم و با خودم عهد بستم دیگه از این تحلیل‌های خشک و خالی، برای پر کردن وبلاگم ننویسم. چون دیدم اصلاً بهش فکر نکرده بودم و فقط نِقّ زدم. اونم کسی مثل من که هنوز خودش سراپا مشکله. به هرحال از این درسی که بهم دادی، ازت ممنونم پرنیان.
ممنونم که برام نظرت رو نوشتی و دید خوبی بهم دادی و ممنونم که من رو به چالش کشیدی.
امیدوارم باز هم کامنت‌های خوبت رو اینجا ببینم و از حضورت انرژی بگیرم.

پرنیان
سلام سینای عزیز
تبریک میگم بهت بخاطر این نظم و تنوع در نوشته هات. جالبه که توی هر موضوعی یه نگاهی میندازی و ازش می‌نویسی.
بعد از خوندن این نوشتت داشتم با خودم فکر می کردم که چه دلیلی ممکنه باعث این اتفاق شده باشه؟ و از اون مهم تر چه راهکارهایی وجود داره برای بهبودش؟
نظر تو چیه؟

سلام علیکم پرنیان عزیز، دوست متممی خوبم.

چقدر خوشحالم که به اینجا سر زدی.
البته شاهین کلانتری یه جا نوشته بود خیلی خوب نیست اینجوری بنویسید، ولی من فعلاً دارم برای دل خودم می‌نویسم. امیدوارم زودتر مسیر زندگیم رو پیدا کنم و اکثر وقتم رو صرف اون بکنم.
راجع به سؤالت، باید اعتراف کنم که خودمم که متن رو نوشتم بهش فکر نکردم. سؤالت باعث شد یه بار دیگه برم بخونم ببینم چی نوشتم اصلاً.
اگر بخواهم در حدّ سواد خودم (که هیچ سوادی در این زمینه ندارم) حرف بزنم، بهتره در مورد قسمت دومش که چه راهکارهایی ممکنه وجود داشته باشه نظری ندم. احتمالاً اونایی که سواد داشته باشن، میان حرف می‌زنن.
ولی اگر بخواهم به عنوان یه جنس مذکر در مورد دلیلش بگم، شاید به این دلیل باشه که منِ نوعی فکر می‌کنم خانم‌ها بیشتر از ما آقایون می‌فهمن. شاید هم به این خاطر هست که اکثر ما آقایون داریم زن‌ذلیل می‌شیم و توی خونه حرف خانم‌مون باید اجرا بشه ولی وقتی میایم توی جامعه، چندان اعتماد به نفسی نداریم که اظهار وجود کنیم. البته این مورد صرفاً مِن‌باب مزاح بود.
راستش رو بگم، هرچی فکر کردم، دلیلی براش پیدا نکردم. ولی دیدم چنین واقعیتی وجود داره. نظر تو راجع به این موضوع چیه؟
راستی به وبلاگت سر زدم. خوشحالم که زوتر از من نوشتن رو شروع کردی. وجود دوستانِ خوبی مثل تو، برای نوشتن و ادامۀ مسیر، به من انگیزه می‌ده.
ممنونم ازت که به اینجا سر زدی و برام نوشتی. امیدوارم باز هم اینجا ببینمت.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)