دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

جلال آل احمد و دغدغۀ غرب‌زدگی

چند صفحۀ اول کتاب را که می‌خواندم، چیز خاصی دستگیرم نشد. ترس بَرَم داشت که نکند این کتاب هم به سرنوشت شوم کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم، دچار شود که خدا را شکر چنین نشد.

اوایل کمی احساس خنگ بودن به من دست داده بود ولی رفته رفته بهتر شد و می‌توانستم بفهمم که هدف جلال آل احمد از این مقاله (یا به قول خودش، از این دفتر) چه بوده است.

سخت است که بخواهم قسمتی از کتاب (به قول آقای جراحی: مُستَطابِ) غرب‌زدگی را اینجا بنویسم. چون قسمت‌های جالب بسیاری دارد که می‌توان ساعت‌ها در مورد آن حرف زد ولی دستِ کم برای اینکه چیزی نوشته باشم، ترجیح می‌دهم قسمتی از پاراگراف فصل چهارم این دفتر را (یعنی نخستین ریشه‌های بیماری) در اینجا نقل کنم:

اکنون دیگر احساس رقابت در ما فراموش شده و احساس درماندگی بر جایش نشسته است و احساس عبودیت. ما دیگر نه تنها خود را مستحق نمی‌دانیم یا بر حق (نفت را می‌برند چون حقشان است و چون ما عرضه نداریم، سیاستمان را می‌گردانند چون خود ما دست‌بسته‌ایم، آزادی را گرفته‌اند چون لیاقتش را نداریم)؛ بلکه اگر در پی توجیه امری از امور معاش و معاد خودمان نیز باشیم، به ملاک‌های آنان و به دستور مستشاران و مشاوران ایشان ارزشیابی می‌کنیم. همانجور درس می‌خوانیم، همانجور آمار می‌گیریم، همانجور تحقیق می‌کنیم؛ اینها به جای خود، چرا که کار علم، روش‌های دنیایی یافته و روش‌های علمی رنگ هیچ وطنی بر پیشانی ندارد؛ اما جالب این است که عین غربی‌ها زن می‌بریم، عین ایشان ادای آزادی در می‌آوریم، عین ایشان دنیا را خوب و بد می‌کنیم و لباس می‌پوشیم و چیز می‌نویسیم و اصلاً شب و روزمان وقتی شب و روز است که ایشان تأیید کرده باشند؛ جوری که انگار ملاک‌های ما منسوخ شده است.

در مورد هر جمله‌اش می‌توان جمله‌ها گفت ولی من هنوز به درک چندان کاملی نرسیده‌ام و فکر می‌کنم بهتر است اظهار نظری نکنم. ولی آنچه برای من دردناک بود، قسمتی بود که خودم (بدون تأکید آن مرحوم) بولد کردم: عین ایشان ادای آزادی را در می‌آوریم.

فکر می‌کنم هرکدام‌مان مصداق‌های زیادی در ذهن‌مان داریم و بهتر است زیاده‌گویی نکنم تا خود، آنگونه که دوست دارید از این متن، برداشت کنید.

به عنوان حرف آخر، یک جمله‌ای را جلال در کتابش نوشته بود که متأسفانه پیدا نکردم دقیقاً کجا بود ولی اجازه بدهید آن را نقل به مضمون کنم تا علاوه بر اینکه در پس‌زمینۀ ذهن من همیشه حضور دارد، در پس‌زمینۀ ذهن شما نیز ماندگار شود.

جلال می‌گوید: اگر جوامع غربی از نابودی می‌ترسیدند و در نتیجه خودی نشان دادند، آیا هنوز وقت آن نرسیده که ما نیز در مقابل قدرت غرب، احساس خطر کنیم و به خودمان بیاییم؟

سینا شهبازی ۰
کبرا حسینی
از اونجایی که خیلی ساده‌دل هستم، تعارفت دربارهٔ یکی از بهترین وبلاگ‌های متممی رو به خودم گرفتم و عصر امروز اولین وبلاگ عمرم رو تو همین blog.ir راه انداختم. 

کبرای عزیز

جا خوردم. یعنی توقع نداشتم به این سرعت، وبلاگت رو راه بندازی. چقدر خوشحال شدم که اینقدر سریع اینکارو کردی.
فید وبلاگت رو اضافه کردم تا مطالب خوبت رو از دست ندم.
خیلی ممنونم که این حس خوب رو بهم منتقل کردی.
صد حیف که فراموش کردم اسم ردیفت رو بنویسم و توی همایش از نزدیک ببینمت.
برات بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم. می‌دونم که این قسمت وبسایت محمدرضا رو خوندی ولی احساس کردم بد نیست اینجا تکرارش کنم تا همونطوری که چراغ راه من بوده و هست، چراغ راه تو هم باشه.
بهترین‌ها رو برات آرزو می‌کنم.

کبرا حسینی
من این کتاب و چند کتاب دیگر از جلال آل احمد را خوانده‌ام. اخیراً کتاب «ما چگونه ما شدیم» نوشتهٔ صادق زیباکلام را هم خواندم. پیشنهاد متممی من به شما خواندن این کتاب است، مخصوصاً حالا که هنوز جملات جلال در ذهنت هست. 

کبرای عزیز، دوست خوبی متممی‌ام

ممنونم که به اینجا سر زدی و برام کامنت گذاشتی. راستش، مدتیه که اسمت رو کنار متمم می‌بینم و خوشحالم که در متمم اینقدر فعالی. امیدوارم بتونم مثل تو، فعالیتم رو بیشتر کنم.
بابت پیشنهاد خوبت ممنونم. اسم این کتاب رو در کنار بقیۀ کتاب‌های پیشنهادی دوستام نوشتم و حتماً می‌خونمش.
خیلی خوشحالم که اینجا اسمت رو دیدم. امیدوارم تو هم روزی وبلاگت رو راه بندازی تا منم بتونم از نوشته‌های خوبت استفاده کنم. منتظر خبرش هستم. مطمئنّم یکی از بهترین وبلاگ‌های بچه‌های متممی می‌شه :-)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)