دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

علم بهتر است یا عقیده؟

چندی پیش داشتم مطلبی می‌خواندم (با عنوان قورباغه‌ای درون تخم مرغ یا ماجرای تناسخ) که دیدگاه نویسنده برایم جالب بود. آنقدر اسم این نویسنده و سایتش را آورده‌ام که فکر می‌کنم دادن همان لینک برای کسی که مثل خودم کنجکاو است، احتمالاً کافی خواهد بود.

نمی‌خواهم همان حرف‌ها را اینجا تکرار کنم. می‌خواهم برداشت خودم را از آن حرف‌ها -که ناچاراً قسمتی از آن، تکرار همان حرف‌هاست- را بیان کنم تا بتوانم راحت‌تر بحثم را ادامه دهم.

نویسندۀ منتخب و محبوب من، معتقد است که باید حوزۀ «علم» و «عقیده» را کاملاً تفکیک کنیم چرا که ویژگی اصلی بحث‌ها و سؤالات علمی، اثبات‌پذیری و انکار‌پذیری آنهاست حال آنکه من فکر می‌کنم بحث‌ها و سؤالات عقیدتی، چیزی از جنس تجربه و برداشت ماست که احتمالاً به تفکرات ما نیز آلوده شده است و هرچند علمی نیستند ولی این به معنای مهم نبودن آنها نیست بلکه بیشتر به این معناست که ما نتوانسته‌ایم درست‌بودن یا نبودن آنها را تأیید یا رد کنیم.

اجازه بدهید مثالی بزنم تا این بحث برای خودم قابل فهم‌تر باشد. بحث علمی مثل آن است که من از شما بپرسم: آب در چند درجه به جوش می‌آید یا در چند درجه یخ می‌زند؟ شما هم لابد پیروزمندانه به من جواب این سؤال سخت را می‌دهید و حتی می‌توانید آن را برای من و بقیه اثبات کنید.

اما اگر از شما بپرسم: آیا معتقدی که اگر از امروز، هرشب به مدت 10دقیقه به اهدافت (که دوست داری تا 10 سال بعد به آنها رسیده باشی) فکر کنی، یقیناً آن اهداف با همان کیفیت برایت محقق خواهد شد؟ شاید یکی بگوید بله و دیگری بگوید خیر. ولی بعید می‌توانم هیچ‌یک بتوانند دلیلی علمی برای این ادعای خود بیاورند. شاید بتوانند به تجربه‌های قبلی خود و بقیه رجوع کنند یا حتی مصادیق زیادی برای تأیید یا رد این مسأله عنوان کنند ولی بعید می‌دانم بتوانند به صورت علمی، آن را تأیید یا رد کنند.

به نظرم این مسأله هم بسیار مهم است ولی تنها عیب کار این است که ما نمی‌توانیم درست یا نادرست بودن این گزاره‌ها را تأیید یا رد کنیم. مثال دیگری که از این مورد به خاطرم آمد، ماجرای 4بار خواندن آیت‌الکرسی است. فکر می‌کنم این نمونه هم از جنس همان عقیده است که هرچند برای من مهم است ولی نمی‌توانم با دلایل و شواهد آن را اثبات یا انکار کنم.

حال باید چه کنیم؟ به مواردی از این دست اعتقاد داشته باشیم یا نه، آنها را زیر سؤال ببریم و فقط عقاید علمی‌مان را حفظ کنیم؟

پاسخ به این سؤال کمی شخصی است. من هم قاعدتاً سوادی در این زمینه ندارم برای همین به ناچار، پاسخی که آن نویسنده مطرح کرده است را عیناً اینجا نقل می‌کنم:

«آیا این باور مفید است؟ آیا به سلامتی و آرامش من کمک میکند؟ آیا به من امنیت میدهد؟ آیا مرا به انسانی بهتر، مفیدتر و کامل تر تبدیل میکند و باعث تعالی من میشود؟». اگر چنین است،‌ هرگز صحت آن باور را زیر سوال نمیبرم و اگر چنین نبود، هرگز زیر بار آن باور نمیروم…

فکر می‌کنم چنین دیدگاهی، برای من (و شاید شما) بسیار منطقی به نظر بیاید. برای کسی مثل من که به آن ماجرای آیت‌الکرسی اعتقاد دارد، 4بار خواندن این آیات در ابتدای صبح احتمالاً آرامشی را برای وی به ارمغان بیاورد حال آنکه ممکن است کسی باشد تا این فرد را به سخره بگیرد. به نظرم هر دو هم درست رفتار می‌کنند چون این دیدگاه علمی نیست و معلوم نیست که واقعاً چنین چیزی درست است یا نه ولی چون منِ نوعی حالم با اینکار خوب است، چنین کاری را انجام می‌دهم و دیگری که به چنین مواردی اعتقاد ندارد، این کار را نمی‌کند.

دوستی دارم که بعد از نوشتن آن پست کذایی در مورد آیت‌الکرسی، به من می‌گفت:

من به خودم تلقین میکنم که اگه صبح تا چشممو باز میکنم هشتاد تا ملق بزنم تا شب حالم عالیه.
و تا شب حالم عالیه.

کاری که این دوست نازنین نیز انجام می‌دهد احتمالاً علمی نیست که به خاطر 80تا کله ملق زدن تا شب حالش عالی باشد ولی او به چنین چیزی معتقد است. البته به نظرم این کار به نسبت کاری که من انجام می‌دهم، بیشتر به سلامتی او کمک می‌کند برای همین او را تحسین می‌کنم.

بگذریم. بیش از آنچه قرار بود، حرف زدم. ولی دلم نمی‌آید چنین نوشته‌ای را بدون جمله‌ای از کتاب فوق‌العادۀ چهار اثر از فلورانس اسکاول‌شین تمام کنم.

فلورانس اسکاول‌شین در کتابش می‌گوید: "هر انسانی حلقه‌ای است طلایی در زنجیرۀ خیر و صلاح من."

از من اگر بپرسید، بعید می‌دانم چنین «عقیده»ای اثبات یا انکارپذیر باشید ولی اگر بپرسید آیا چنین دیدگاهی می‌تواند به آرامش و سلامتی من کمک کند؟ پاسخ من بی‌شک مثبت خواهد بود.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۰
حانیه
مرسی از لطفت و مهربونیت
برای من دوری به شدت سخت بود و میتونم بگم با اینکه خیلی ازش میگذره ولی هنوزم بهش عادت نکردم اما قبول دارم که مفید بوده.خیلی خوشحالم برای دختر خانمی که این طعمو تو دانشگاه تجربه نمیکنه و براش ارزوی موفقیت و شادی میکنم

راستی من بالأخره نفهمیدم کِی فارغ‌التحصیل می‌شی؟ یه جا خوندم که گویا فقط کارهاش مونده که انجام بدی.

به هرحال اگر هنوز به مراسم‌ش نرسیده، خوشحال می‌شم خبرم کنی تا یه جوری توی شادی‌هات ببینمت حانیه جان.
امیدوارم خاطرات این روزهای سخت در بهترین لحظات عمرت به کارت بیاد و بتونی همیشه ازشون استفاده کنی و حتی به این روزهای سخت و کم نیاوردن خودت هم افتخار کنی.

حانیه
بسیار مطلب زیبایی بود و جواب نویسنده بسیار دلنشین بود مرسی بابت این نوشته ی زیبا

حانیه جان،
ممنونم ازت که خوندیش و چقدر خوشحالم که دوباره اسمت رو می‌بینم.

راستی خانم مهندس، یه خانم مهندس دیگه هم به خوانندگان اینجا اضافه شده. البته با این تفاوت که احتمالاً من و تو برای مدت زمان زیادی، طعم تلخ دوری رو چشیدیم ولی این دختر خانم خوشبخت احتمالاً چنین طعمی رو توی دانشگاه تجربه نمی‌کنه و شاید از این نظر جای شکرش باقی باشه.
البته اگر بخوام منصف باشم، این دوری برای من که خیلی خوب بود. نمی‌گم دوست‌داشتنی بود، ولی خوب بود واقعاً. امیدوارم تو هم همیشه توی زندگی‌ات راضی باشی دوست خوبم.

زینب رمضانی
 چقدر فهمیدنش سخت بود ولی خب من بعد از دوبار خوندنش و چند دقیقه تامل فکرکنم فهمیدم چی گفتی :)


راستش خودمم که این پست رو خوندم، اومدم بخونم، حوصله‌ام نشد. گفتم بسه دیگه هرچی می‌خواستم رو یه جوری سرهم‌بندی کردم و گفتم دیگه.

ولی با اینکه یه خرده برای خودم هم سخت‌فهم بود اما دوستش داشتم.
امیدوارم برات مفید بوده باشه خواهر.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)