دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

قوانین مقایسه کردن

چندی پیش دیدگاه و البته تنفرم را در مورد مقایسه کردن (تحت عنوان دن اریلی، نسبیت و مقایسه‌های بی‌جا) نوشته بودم.

امروز اما می‌خواهم همان دیدگاه را نقد کنم. البته شاید نتوان اسم نقد را روی آن گذاشت ولی دستِ کم می‌خواهم دیدگاهم را تعدیل و تکمیل کنم و به تعبیری آن را تغییر دهم.

امروزه‌روز اگر کسی از من بپرسد:
«مقایسه کردن» خوب است یا بد؟ احتمالاً چنین جوابی به او می‌دهم:

به نظرم عمل مقایسه کردن فی‌نفسه خنثی است یعنی نه خوب است و نه بد. بسته به محیط و بستری که برای مقایسه کردن انتخاب می‌کنیم، می‌تواند خوب یا بد باشد (به طور خلاصه و به قول اساتید دانشگاه، "بستگی دارد").

مقایسه کردن در نگاه من به دو گروه تقسیم می‌شود: گروه اول یا قیاسِ با دیگران و گروه دوم یا قیاسِ با خود.

در مورد گروه اول (قیاس با دیگران)، امکان خطای ما معمولاً افزایش می‌یابد و نمی‌توانیم به جمع‌بندی درست و درمانی برسیم. تصور بفرمایید که من می‌خواهم خودم را با یک فردی که همسن خودم است مقایسه کنم. به فرض اینکه او در خوش‌بینانه‌ترین حالت هم‌جنس و هم‌شهری من نیز باشد، احتمالاً نمی‌توانم بفهمم گذشتۀ او چه بوده است؟ پدر و مادر او هنوز در قید حیات هستند یا نه؟ با چه افرادی دمخور بوده؟ و موارد دیگری که احتمالاً از چشم من پنهان خواهد ماند.

حال شما به من بگویید. آیا مقایسۀ سطحی خودم با چنین آدمی می‌تواند مثمرِ ثمر باشد؟ گمان نمی‌کنم چنین باشد. هرچند که در مرحلۀ حرف آسان است ولی هنوز که هنوز است، مبتلا به چنین خطایی هستم. خطایی که اهل فن آن را قیاس مع‌الفارق می‌نامند به این معنا که دو چیزی را باهم مقایسه کنیم که چندان ارتباطی (به لحاظ منطقی) بین آنها وجود نداشته باشد.

اگر بخواهم مثالی از این قیاس مع‌الفارق بزنم، شاید بتوان مقایسه کردن سیب و پرتقال را با یکدیگر نوعی از این قیاس دانست چرا که هرچند هر دو میوه هستند ولی چندان ارتباطی منطقی بین آنها شاید وجود نداشته باشد یا شاید بتوان مقایسۀ وضعیت اقتصادی ایران (به عنوان یک کشور درحال‌توسعه) با وضعیت اقتصادی اِمریکا (به عنوان یک کشور توسعه‌یافته) را مقایسه‌ای از این نوع دانست. اساساً در این مقایسه‌ها یا راه به جایی نمی‌بریم یا با دلایل سطحی و نادرست، به صورت مقطعی شاد یا سرخورده می‌شویم. به نظرم حتی مقایسه کردن دو نفر از اعضای یک خانواده نیز از این نوع است، چه رسد به دو نفری که از دو خانواده مختلف یا دو شهر مختلف هستند. هرچند که شاید بتوان در این مقایسه‌ها ارتباطی منطقی پیدا کرد که مثلاً هر دو همشهری هستند یا هردو همسن و سال هستند ولی در این گونه قیاس‌ها نیز احتمالاً راه به جایی نخواهیم برد و همانطور که عرض کردم، بی‌دلیل شاد یا سرخورده می‌شویم.

در مورد گروه دوم (قیاس با خود)، اوضاع کمی متفاوت خواهد بود. من فکر می‌کنم کاری بسیار ارزشمند و البته ضروری است که امروز خودمان را با دیروز خودمان مقایسه کنیم همچنانکه امسال‌مان را با پارسال‌مان. کما اینکه امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید (+): مَنْ اِسْتَوى یَوْماهُ فَهُوَ مُغْبُونٌ (کسی که دو روزش یکسان باشد، ضرر کرده است).

شاید در این شرایط، راحت‌تر بتوانیم دو پرتقال را با هم مقایسه کنیم هرچند این مقایسه نیز خالی از اشکال نیست چرا که ممکن است این دو پرتقال از دو درخت متفاوت باشند و در اینجا هم احتمالاً مرتکب خطا خواهیم شد ولی اگر دو پرتقالی که از یک درخت هستند را در سال‌های مختلف مقایسه کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که پرتقال‌های امسال به نسبتِ پارسال، بهتر رشد کرده‌اند یا بدتر.

امیدوارم طولانی بودن متن را بر من ببخشید. وقتی می‌خواهم مطلبی برای خودم بیشتر جا بیفتد، ناچار می‌شوم از مثال‌های مختلف استفاده کنم تا احساس کنم چنین مطلبی برای خودم خوب جا افتاده است.

مسلماً عرایض بنده خالی از اشکال نیست و حتی ممکن است چند ماه یا چند سال بعد، همین عقاید را نیز به چالش بکشم. خوشحال می‌شوم اگر نظر مخالف یا موافقی با من دارید، آن‌ها را با من به اشتراک بگذارید تا من نیز بتوانم عقایدم را اصلاح کنم.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۰
زینب رمضانی
سلام سینا‌ی عزیزم :)

چقدر خوب که در مورد مقایسه کردن نوشتی و چقدر خوب‌تر که از مثال های متعدد استفاده کردی .
 علامه جعفری میگن که :
« انسان با مثال می‌آموزد ، مغز انسان در درک مجردات ضعیف است .»

شاید حدود یک سالی بشه که شدیدا مراقبم خودم رو باکسی مقایسه نکنم و خودم رو همینجوری بپذیرم که هستم 
هرکس توی این دنیا داره توی مسیر خودش حرکت می‌کنه پس مقایسه کردن بی معنیه !
توی وبلاگم یه متن با عنوان « زندگی برای شما چه معنایی دارد ؟» در این مورد نوشتم .
البته منکر این موضوع نمیشم که بعضی اوقات خواه یا ناخواه توی دام قضاوت کردن گیر می‌افتم ولی تا جایی که دست خودمه سعی می‌کنم ازش اجتناب کنم .

الان هم نگرانم که خواهر کوچولوی عزیزم که هنوز خیلی چیزا رو نمیدونه بخاطر اینکه خودش رو با دوستاش مقایسه می‌کنه دچار آسیب بشه ...
البته خودم مواظبش هستم ولی خب ممکنه حرف منو متوجه نشه 

بازهم سپاس بخاطر انتخاب موضوع هوشمندانه‌ت 
گوشت شد و چسبید :)

سلام زینب جان.

ممنونم که نوشته‌ام رو خوندی. خدا رو شکر که پسندیدیش. راستش از این به بعد هروقت به پرتقال بخوام فکر کنم، احتمالاً یاد این نوشته‌ام بیفتم. احساس می‌کنم شور پرتقال رو درآوردم دیگه.
چه جملۀ خوبی رو گفتی. با اینکه بارها و بارها این جمله رو شنیده بودم ولی اگر همون موقع یادم اومده بود، حتماً لابه‌لای نوشته‌ام جاش می‌دادم.
اتفاقاً این پست فوق‌العاده‌ات رو هم امروز خوندم. همون لحظه که خوندم، داشتم به خودم می‌گفتم: چقدر خوب اینا رو یه جا جمع‌بندی کرده. یه نیمچه حسادتی هم بهت کردم و فهمیدم اگر من می‌خواستم اینجوری بنویسم، به سختی می‌تونستم اینقدر منسجم بنویسم.
امیدوارم بهترین‌ها نصیب خواهر کوچولوت بشه. تا امروز فکر می‌کنم گوشزد کردن بیش از حد اطرافیان به بقیه معمولاً نتیجه که نمی‌ده هیچ، گاهی نتیجۀ عکس می‌ده. بعید می‌دونم این حرفم علمی باشه ولی برای من تجربه شده. برای همین سعی می‌کنم به طرف مقابل از تجربۀ خودم بگم و بگم من اینکار کردم و اینجور شد تا طرف بدونه. دیگه هم بهش هیچی نمی‌گم تا خودش بیاد به سمتم. اگه نیومد، حدس می‌زنم من رو آدم مناسبی ندونسته و بهش احترام می‌ذارم. این دیدگاه خوبم رو مدیون دوست خوبم حمید طهماسبی هستم.
همیشه تعریف‌هات برام دلچسبه. ممنون که خوندیش عزیزم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)