دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

جمعه‌ها با شاهین (10): بهترین ثانیه‌ها

پیش‌نوشت:

مدتی است تمرین #فقط3خط در کانال تلگرامی شاهین کلانتری منتشر نمی‌شود. گویا قرار است سبک تمرینات به نسبت قبل کمی تغییر کند. اگر چنین روندی ادامه پیدا کند، کم‌کم باید برای جمعه‌هایم یک فکری بردارم.

سینا شهبازی ۳ نظر ۱

قوانین مقایسه کردن

چندی پیش دیدگاه و البته تنفرم را در مورد مقایسه کردن (تحت عنوان دن اریلی، نسبیت و مقایسه‌های بی‌جا) نوشته بودم.

امروز اما می‌خواهم همان دیدگاه را نقد کنم.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

علم بهتر است یا عقیده؟

چندی پیش داشتم مطلبی می‌خواندم (با عنوان قورباغه‌ای درون تخم مرغ یا ماجرای تناسخ) که دیدگاه نویسنده برایم جالب بود. آنقدر اسم این نویسنده و سایتش را آورده‌ام که

سینا شهبازی ۳ نظر ۰

اوجِ احساسات در صدا

چندان اهل گوش دادن به آهنگ خارجی نیستم. نه اینکه نخواهم که احتمالاً بیشتر به دلیل اینکه نمی‌توانم.

سینا شهبازی ۶ نظر ۰

کتاب راهنمای من (10): اندر مزایای به یادِ خدا بودن

آیه‌ای که این هفته تصمیم گرفتم کمی در مورد آن فکر کنم، برای خودم کمی عجیب به نظر می‌رسید.

عجیب از این نظر که هرچه فکر کردم، نتوانستم مفهوم آن را درک کنم. یعنی یک‌جورهایی درک کردم ولی احساس کردم به دلم ننشسته است.

رفتم و مختصر جستجویی در فضای اینترنت انجام دادم و به نتایج جالبی دست یافتم. احساس کردم کمی بیش‌تر از گذشته، مفهوم این آیه را درک می‌کنم و سخت خوشحال شدم. دوست دارم این خوشحالی را با شما نیز به اشتراک بگذارم.

خداوندِ حکیم در آیۀ 152 سورۀ بقره می‌فرماید:

فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی‏ وَ لا تَکْفُرُونِ

پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم؛ و شکر مرا به جای آورید و (نعمت‌های مرا) کفران نکنید. [ترجمۀ آیت‌الله مکارم شیرازی]

پس مرا با عبادت و اطاعت خویش یاد کنید که من نیز شما را با دادن نعمت ها یاد خواهم کرد، و سپاسگزار من باشید و نعمت های مرا ناسپاسی نکنید. [ترجمۀ آقای صفوی (بر اساس المیزان)]

ترجمۀ جناب آقای صفوی بیشتر به دلم نشست. برای همین فکر کردم بد نیست علاوه بر ترجمۀ آیت‌الله مکارم، ترجمۀ ایشان را نیز در اینجا آورده باشم.

راستش را بخواهید، تا قبل از امروز فکر نمی‌کردم یاد کردن خدا اینقدر تأثیر داشته باشد. جایی نوشته بود در هنگامی که فکر می‌کنید درحال انجام معصیت هستید، خدا را یاد کنید.

اگر بگویم در شرایط معصیت قرار نگرفته‌ام (و از آن بدتر مرتکب معصیت نشده‌ام)، دروغ بزرگی را مرتکب شده‌ام. ولی هروقت در چنین شرایطی گیر می‌کردم یا خودم را گیرانداخته‌شده تصور می‌کردم، یاد کردن خدا را چندان مؤثر نمی‌دیدم و فکر می‌کردم که یاد کردن خدا فایده‌ای ندارد و من بی‌بروبرگرد مجبور به انجام این معصیت خواهم شد ولی وقتی امروز این آیه را مرور کردم، احساس کردم چقدر کوته‌فکرانه و خودسرانه برای خودم می‌بُریدم و می‌دوزیدم. فراموش می‌کردم در این عالم خدایی هم هست و فراموش می‌کردم که انگار باید از او طلب کمک کنم و فکر می‌کردم که به تنهایی از پس این اتفاقات برخواهم آمد ولی امروز که به گذشته‌ام نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر خوش‌خیال بوده‌ام. بگذریم.

***

به نوشتۀ جالبی برخوردم که فکر می‌کنم ارزش خواندنش را دارد. دستِ‌کم برای من که چنین بود. قسمتی از آن نوشته را در اینجا عیناً نقل می‌کنم تا بیشتر به آن فکر کنم.

"فخر رازی" در تفسیر کبیر خود چگونگی یاد آوری خداوند را در ده موضع خلاصه کرده است:
1- مرا به اطاعت یاد کنید , تا شما را به رحمتم یاد کنم .
2- مرا به دعا یاد کنید , تا شما را به اجابت یاد کنم .
3- مرا به ثنا و اطاعت یاد کنید , تا شما را به ثنا و نعمت یاد کنم .
4- مرا در دنیا یاد کنید تا شما را در جهان دیگر یاد کنم .
5- مرا در خلوتگاهها یاد کنید تا شمارا در جمع یاد کنم . [کاش نوشته بودند: مرا در خلوتگاه‌ها یاد کنید تا شما را در همان خلوتگاه‌ها یاد کنم.]
6- مرا به هنگام وفور نعمت یاد کنید , تا شما را در سختیها یاد کنم . [جایی می‌خواندم که نوشته بود: اگر در هنگام سرخوشی و وفور نعمت از خدا یاد نکنید، به نظرتان توقع زیادی نیست اگر از خدا توقع داشته باشید تا او نیز در هنگام سختی و نیازمندی شما، یادی از شما کند؟]
7- مرا در عبادت یاد کنید , تا شما را به کمک یاد کنم .
8- مرا به مجاهدت یاد کنید , تا شما را به هدایت یاد کنم .
9- مرا به صدق و اخلاص یاد کنید , شما را به خلاص و مزید اختصاص یاد کنم .
10- مرا به ربوبیت یاد کنید , شما را به رحمت یاد می کنم .

بارالها، دل‌ها و دیدگان ما را به نور این کتاب عظیم‌الشأن‌ات منور بگردان. باشد که همگی رستگار شویم.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۳ نظر ۱

عبادت و تفکر

چند مدتی می‌شود که به ترکیب "دوستِ خوب" فکر می‌کنم. احساس کردم که این ترکیب، فراتر از حد فکر و خیال من است ولی یک چیز را عمیقاً باور دارم. نیازی نیست حتماً من باشم و تو باشی و یک فنجان چای، تا حال خوب را تجربه کنیم.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

تجربۀ تلخِ صداقت

(لینک عکس: برای دوستانی که احیاناً موفق به دیدن آن نشده‌اند)

دوستی از من پرسید: "تا حالا زهرماری خوردی؟" گفتم: نه.

دوباره پرسید: "سیگار چی، کِشیدی؟" گفتم:‌ آره (راستش اومدم بگم نه ولی گفتم چه کاریه، راستش رو بگم بهتره، جرم که نکردم. بعدشم، من نمی‌خوام کسی از من توی ذهنش بت بسازه و فکر کنه خیلی سالم زندگی کردم).

یک جوری تعجب کرد که انگار تجاوز به عُنف کرده باشم. البته برایم چندان مهم نبود، چون مدل ذهنی من هم تا مقطعی از زندگی، شبیهِ او بود.

میان‌نوشت: چند روز پیش، از آدمی به نسبت مطمئن، نقل قولی شنیدم که همان فردی که از سیگار کشیدن من این‌چنین تعجب کرده بود، کاری به مراتب کثیف‌تر از این کار (البته به فرض اینکه سیگار کشیدن را کار کثیفی بدانیم) انجام داده که من حتی شرم دارم از آن اسمی ببرم. کمی با خودم کلنجار رفتم که بروم و ضایع‌اش کنم یا او را به خدای خودش بسپارم؟ بروم نصیحت کنم؟ اصلاً من در جایگاه نصیحت قرار دارم؟ پس نهی از منکر چه می‌شود؟ این همه سؤال در ذهنم بود ولی هرچه که بود، نتوانستم خودم را قانع کنم که به او حرفی بزنم. ضمن اینکه همان دوستی که چنین افشاگری‌ای انجام داده بود، از ما قول گرفت که به روی دوستم نیاوریم چرا که از راوی قول گرفته که به کسی این ماجرا را تعریف نکند.

نکتۀ جالب و تلخ ماجرا اینکه به مادر و خواهر بزرگوارش -که نیمچه اعتمادی به من داشته‌اند- هم گفته که من سیگار می‌کشم. آن دو بزرگوار هم در کمال ناباوری، جا خورده‌اند. بگذریم از اینکه تصویر من را در ذهن آنها خراب کرد هرچند که اگر بخواهم صادق باشم، اوایل کمی ناراحت شدم ولی به خودم یادآوری کردم که اگر کسی من را می‌پذیرد، بهتر است همۀ اخلاقیاتم را باهم بپذیرد و اگر کسی به خاطر چند نخ سیگار قرار است روی من خط بطلان بکشد، همان بهتر که هرچه زودتر این کار را انجام دهد.

همچنان سعی می‌کنم صداقتم را به خاطر کسی زیر سؤال نبرم. شاید یک جاهایی مجبور شوم کمی هم در حرف‌هایم غلو کنم ولی دستِ کم سعی می‌کنم در میان نزدیکانم و به خصوص در این خانۀ مجازی، دهانم به دروغ آلوده نشود. هرچند که می‌دانم همین حرفم نیز مصداقی از دروغ است ولی اجازه دهید دلم به چنین آرزویی خوش باشد.

پی‌نوشت (کاملاً نامربوط):

عکسی که انتخاب کردم، به خاطر جمله‌ای بود که از یکی از بهترین اساتید دانشگاهم شنیدم که می‌گفت: صداقت، بهترین سیاست است.

قبول دارم که یک جاهایی اگر صداقت داشته باشی و ساده لوحانه صادق باشی، ممکن است زندگی‌ات را ببازی ولی من هم مثل همان استاد بزرگوارم معتقدم که: صداقت، بهترین سیاست است.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۳ نظر ۰

جمعه ها با شاهین (9): بهترین نقلِ قول

پیش‌نوشت:

نکته‌ای که این هفته نظر خودم را جلب کرد، این است که من با نوشتنِ روی کاغذ گویا مشکل دارم.

سینا شهبازی ۰ نظر ۰

تلاشی مذبوحانه برای خود شرطی سازی

مواقعی که چیزی اعصابم را به هم بریزد (مرکز کنترل بیرونی) یا بهتر بگویم، مواقعی که از دست چیزی یا کسی ناراحت شوم و فکر کنم شرایط در کنترلم نیست (مرکز کنترل بیرونی)، یکی از چاره‌اندیشی‌های بدون فکر من که ناخودآگاه انجام می‌شود، ناخنک زدن به هله‌هوله‌ها و غذاهای مختلف است.

سینا شهبازی ۳ نظر ۰

در آرزوی تغییر پارادایم

پیش‌نوشت:

پارادایم برای من یک کلمۀ باکلاس و به اصطلاح لاکچری (Luxury) است.

سینا شهبازی ۲ نظر ۰

عطش (گرسنگی نوازش) و بانک نوازش

پیش‌نوشت:

هانیه خانم روزبهانی در شمارۀ 355 مجلۀ موفقیت به بررسی مفهوم "نوازش" از دیدگاه "نظریه تحلیل رفتار متقابل" پرداخته بود.

سینا شهبازی ۶ نظر ۰

کتاب راهنمای من (9): از من بترسید

پیش‌نوشت:

خدا این "پیش‌نوشت" را در آغوش اسلام حفظ کند. هر حرف اضافه‌ای که داری، می‌توانی در اینجا بنویسی و احتمالاً قرار نیست چندان مفید باشد. فقط از آن نظر مفید است که تو احساس می‌کنی گفتنش، احتمالاً بیشتر از نگفتنش می‌ارزد.

از آنجایی که تا به حال چندین بار تیتر این مجموعه را تغییر داده‌ام،‌ برای خیال راحتی‌ام، اسم خودم را (با افتخار) در گوگل سرچ می‌کنم و مثل بقیه در وبلاگ زیبایم می‌چرخم (بفرما نوشابه) و قسمت خود شناسی را پیدا می‌کنم و اسم آخرین عنوانم را نگاه می‌کنم تا از آن استفاده کنم. این بود پروسۀ کاری که هر هفته انجام می‌دادم.

این هفته یک نکتۀ جالب، نظر خودم را جلب کرد. "کتاب راهنمای من". احساس کردم کمی خودخواهانه، تیتر نوشته‌هایم را انتخاب کرده‌ام (از نگاه یک فرد گذری). می‌خواستم توضیح دهم که منظور از "من"، نه کتابی که صرفاً برای من باشد که بیشتر به این معنا که سعی کرده‌ام (عجالتاً) یک کتاب راهنما برای خودم انتخاب کنم و مثل یک بچۀ خوب،‌ آن را پیگیری کنم، باشد که من را به جاهای خوبی رهنمون سازد.

اصل نوشته:

همچنان فکر می‌کنم سورۀ بقره، بیش از آنچه توجه من را به خود جلب کرده، حرف برای گفتن دارد.

خداوند کریم در آیۀ 150 سورۀ بقره می‌فرماید:

وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنی‏ وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتی‏ عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ

... از آنها نترسید و از من بترسید ...

کاری به مابقی آیه ندارم چون فهم چندانی از آن قسمت ندارم. همان قسمتی را که فهمیده‌ام، بولد کرده‌ام تا بیشتر در خاطرمان بماند: بترسیم، ولی از هرکسی نترسیم.

حرف‌های زیادی در همین چند کلمه پنهان شده است. در حد فهم امروز من، برداشت من از حرف خداوند متعال (خطاب به ما انسان‌ها) این است که:

برای حرف (اکثریت) مردم تره هم خرد نکنید. آنها چندان حرف ارزشمندی نمی‌زنند.

از آنها نترسید. نترسید از اینکه ممکن است به خاطر انجام دادن یا ندادن کاری، شما را به جمع‌شان راه ندهند. از آن بترسید که به خاطر انجام دادن یا ندادن همان کار، منِ خدا نخواهم شما را نزدیک خودم راه دهم.

غولی به نام مردم را فراموش کنید. آنها حرف مفت زیاد می‌زنند. هرچیزی را که خواستند به خورد شما دهند، سبک و سنگین کنید و سپس آن را تأیید تا تکذیب کنید. هرچند اگر آن بزرگواران، پدر و مادر شما باشند. چه بسیار آیه‌هایی برای شما نازل کردم تا بدانید هیچ عذر و بهانه‌ای را از شما قبول نمی‌کنم. فرصتِ زندگی را غنیمت بشمارید و قدر لحظه به لحظۀ‌ آن را بدانید. فراموش نکنید که همین یکبار قرار است زندگی کنید. بهتر است حتی اگر اشتباه زندگی می‌کنید، دل و جرأت آن را داشته باشید که با ارادۀ خودتان اشتباه کنید و پذیرای اشتباهات‌تان باشید، نه اینکه بزدلانه بخواهید آن را بر گردن مردم بیندازید.

پی‌نوشت:

یاد داستانی افتادم که از قضا داستان کاملش را نیز در خاطرم نمانده است. هرآنچه را که به خاطر می‌آورم، نقل می‌کنم.

اگر اشتباه نکنم، در یکی از کانال‌های تلگرام، در قالبِ شکوه و گلایه از خدا، نوشته بود:

خدایا. چرا هرکس پولدارتر است، اوضاعش بهتر است؟ چرا هرکس بی دین و آیین‌تر است، در زندگی‌اش پیشرفت بیشتری کرده است؟ چرا هرکس ظالم‌تر است، در زندگی‌اش جایگاه بهتری دارد؟ [کاری به درست و غلط این گزاره‌ها ندارم، چرا که اصلاً چنین چیزی نوشته نشده بود و من آنها را از خودم سرهم‌بندی کردم.]

خدا هم در جوابش گفته بود: در نگاه شما (مردم) یا در نگاه من؟

احساس کردم چنین داستانی، قرابت معنایی نزدیکی با آنچه نوشته‌ام دارد و احساس کردم ناقص ذکر کردن آن، خالی از لطف نیست. امیدوارم که کوتاهی‌های آن را بر من ببخشید.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۰ نظر ۰

ماجرای 4بار خواندنِ آیت‌الکرسی

دقیقاً خاطرم نیست چند سال پیش این موضوع را خواندم، اما خوبِ خوب مفهوم این مطلب در ذهنم نهادینه (و به قول فرنگی‌ها: Internalize) شده است. دقیقاً نمی‌دانم چرا. شاید به این خاطر که دغدغه‌های ذهنی‌ام در آن سال‌ها، با همین کار ساده (یعنی خواندن 4بارۀ آیت‌الکرسی) رفع و رجوع می‌شده است و خیالم از هرجهت راحت می‌شده است، همچنانکه الآن نیز.

نمی‌دانم این مطلب چقدر صحت دارد. درستی و غلطی آن را نتوانستم با سرچ کردن کلیدواژه‌هایی که در ذهن داشتم، پیدا کنم. حتی نتوانستم همان مطلب را پیدا کنم چه رسد به درستی و غلطی آن. بگذریم.

شاید اگر بخواهید کمی علمی‌تر در مورد آیت‌الکرسی بدانید و بخوانید، بد نباشد سری به این مطلب بزنید. ولی اگر حوصله ندارید شأن نزول این آیه را بدانید و صرفاً به توضیحات بنده بسنده می‌کنید، نیازی به کلیک کردن روی آن لینک نیست.

آیت‌الکرسی، آیات 255، 256 و 257 سورۀ بقره است که به صورت تک و تنها، حرف‌های بسیاری در دل خود دارد. متأسفانه نتوانسته‌ام قرآن را حفظ کنم ولی تنها بخشی از این کتاب را که از همان دوران درس و مدرسه به خاطر دارم، همین آیت‌الکرسی است. آن هم احتمالاً به خاطر جایزه‌ -یا اجباری- بود که معلم‌مان برای حفظ کردن آن قرار داده بود.

برگردیم به همان داستان معروفی که به آن اشاره کردم. داستانی که هنوز که هنوز است، در ذهنم مانده است و خوب به خاطرش دارم:

اگر یک‌بار آیت‌الکرسی بخوانی، خداوند یک فرشته برای مراقبت از تو قرار می‌دهد.

اگر دوبار آیت‌الکرسی بخوانی،‌خداوند دو فرشته برای محافظت از تو قرار می‌دهد.

اگر سه‌بار آیت‌الکرسی بخوانی، خداوند سه فرشته برای محافظت و مراقبت از تو قرار می‌دهد.

ولی اگر چهاربار آیت‌الکرسی بخوانی، خداوند به فرشتگانش می‌گوید: امروز خودم مراقب بنده‌ام هستم. (شما مرخص‌اید).

البته آن داستانی که من خواندم، خیلی بااحساس‌تر از این نوشتۀ بی‌احساس بود و اگر روزی به منبعش دست پیدا کنم، آن را همینجا ذکر می‌کنم.

ولی از همان روز بود که سعی کردم اگر صبحِ اول وقت از خانه بیرون می‌روم، 4بار آیت‌الکرسی را بخوانم تا خیالم راحت باشد که خداوند، خودش، امروز مراقب من است. شاید باورتان نشود ولی حس و حال فوق‌العادۀ بعد از این تصور، برای من، توصیف‌ناپذیر است. خوشحالم که به رغم شاید غیر واقعی بودن چنین داستانی، چنین باوری در من شکل گرفته است.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی. 

سینا شهبازی ۲ نظر ۰

لحظه‌ای چند برای چک‌آپ

اهمال‌کاری یکی از آن راهکارهایی است که معمولاً در مواجهه با کارهای سخت و جان‌فرسا، انتخاب می‌کنم.

یکی از این کاهای جان‌فرسا برای من، رفتن به دندان‌پزشکی برای چک‌آپ (Check Up) دندان‌هایم بود. مدام به خودم می‌قبولاندم که: برای چه می‌خواهی بروی؟ مشکلی نداری که. اگر مشکلی باشد، حتماً دندانت درد می‌گیرد. لازم نکرده به خودت زحمت بدهی، تو فقط بنشین و دمی به شادمانی گذران. چک‌آپ برای بچه‌ اعیونی‌هاست.

از اصرارهای مادرم که دلسوزانه از من می‌خواست تا بیشتر به فکر سلامت دندان‌هایم باشم، به تنگ آمدم و به خودم گفتم: بلند شو یک‌بار برای همیشه، این کار لعنتی را انجام بده و خیال خودت و خانواده‌ات را راحت کن. پاشو عزیزم، پاشو.

برای همین با پررویی تمام، زحمت وقت گرفتن از دکتر را به گردن مادرم انداختم و او هم با روی خوش پذیرفت.

وقتی به مطب دکتر رسیدم، منشی (شما بخوانید مسئول دفتر) قدیمی‌اش آنجا بود. فکر می‌کردم تا به حال باید منشی‌اش عوض شده باشد. ولی همان بود. با روی خوش من را پذیرفت و گفت: "سلام آقا سینا. کم پیدا؟"

یک جوری این "آقا سینا" را ادا کرد که هوری دلم ریخت پایین. هیچ‌رقمه نمی‌توانم احساس خوب آن لحظه‌ام را فراموش کنم. با اینکه کار عجیبی نکرد ولی چنین توقعی از او نداشتم.

داشتم فکر می‌کردم چرا بقیۀ منشی‌ها با آوردن اسم کوچیک (یا حتی فامیلی آدم‌ها)، آن هم با این لحن گرم و صمیمانه، چنین حسی رو به مشتری (یا ارباب رجوع یا مراجع یا هرچیز دیگری که می‌خواهید اسمش را بگذارید) نمی‌دهند؟ واقعاً اینقدر این کار سخت است؟ یا نکند آن‌ها هم مثل من به این نکات ساده ولی مهم بی‌توجه‌اند؟

هرچه که بود، با اینکه برای درست کردن روکش دندانم مجبور شدم وقت بگیرم و دوباره به مطب دکتر مراجعه کنم، اما این دفعه با حس و حال بهتری به آنجا رفتم. دیگر از سر اجبار نبود، چون دستِ کم می‌دانستم یک نفری قرار است دوباره این حس و حال خوب را به من هدیه کند. تنها چیزی که می‌دانستم قرار است کام من را کمی تلخ کند، صدای دستگاه‌های مزخرفی بود که حالم از آنها به هم می‌خورد. اگر اشتباه نکنم، اسم یکی از همان مزخرف‌ها باید ساکشن باشد. لامصب همین دستگاه نیم‌وجبی، آب دهان آدم را خشک می‌کند. امیدوارم روزی برسد که بدون ترس و لرز، پا در مطب دکتر بگذارم و با افتخار از آنجا خارج شوم.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۰ نظر ۱

جمعه‌ ها با شاهین (8): شغل محبوب یا درآمد عالی؟

پیش‌نوشت:

این قسمتِ جمعه‌ها با شاهین را خیلی دوست دارم.

سینا شهبازی ۳ نظر ۰

جایی برای سیگار کشیدن

تابلوی سیگار ممنوع (سئول، کره جنوبی)

چند وقت پیش، مطلبی با عنوان من، سهیل رضایی و سیگار کشیدن نوشته بودم. امروز هم در مورد مقولۀ "سیگار کشیدن" می‌‌خواهم بنویسم، اما اینبار نه از نگاه یک مصرف‌کننده (خریدار) که از نگاه یک بیننده و بویَنده (عضوی از یک جامعه).

می‌گویند: اگر برای کاری، شرایطش را فراهم کنی، به معنای آن است که به صورت ضمنی آن را تأیید کرده‌ای. برای اینکه کمی ذهنیت‌مان به هم نزدیک شود، مثالی عرض می‌کنم.

مثلاً اگر جایی را برای مهمانی‌های مختلط در نظر بگیریم، احتمالاً به معنای آن است که آن را تلویحاً پذیرفته‌ایم. شاید هم آن عده بی‌راه نگویند. اما اگر جایی را (اتاقی) برای افراد سیگاری در نظر بگیریم، آیا بدین معناست که پذیرفته‌ایم ملت ما روز به روز بیشتر و بیشتر سیگار بکشند؟ به نظر من، خیر.

با چنین کاری، احتمالاً می‌خواهیم به نتیجه‌ای مطلوب برای اکثریت جامعه (غیر سیگاری‌ها) برسیم. تصور بفرمایید که من در یک مجتمع تجاری-تفریحی کار می‌کنم. وقتی می‌خواهم مسیری را طی کنم تا به سرویس بهداشتی ساختمان مربوطه برسم، در مسیر خود، بوی تعفن و حال‌به‌هم‌زن سیگار را استشمام می‌کنم و به سیگاری‌ها بد و بیراه می‌گویم. آیا توقع زیادی است که بخواهم یک اتاقی هرچند کوچک برای این جمعیت قلیل که تعدادشان احتمالاً روز به روز در حال افزایش است، در نظر گرفته شود تا موجب آزار و اذیت سایرین نشود؟ آیا با در نظر نگرفتن این اتاق، عملاً داریم به ملت می‌فهمانیم که ما با سیگار کشیدن شما مخالفیم؟

از آن بدتر، اینکه همین سیگاری‌ها را محدود می‌کنیم. یعنی می‌گوییم حق ندارید جلوی مردم سیگار بکشید اگرنه شما را جریمه می‌کنیم. خب برادر من، خواهر من. اگر نتوانند جلوی دوربین‌های مداربسته سیگار بکشند، قاعدتاً تلاش می‌کنند جایی را پیدا کنند تا در آنجا کار خود را انجام دهند. راه‌پله‌ای، سرویس بهداشتی‌ای، جایی...

اینکه بدتر شد. ما می‌خواستیم کاری کنیم آنها سیگار نکشند، ولی نتیجه چه شد؟ حال آنکه سیگار خود را می‌کشند، تازه با افتخار به اینکه توانسته‌اند از قانون سرپیچی کنند،‌ آن هم در جایی که گذر مردم زیادی به آنجاها می‌افتد.

چند روزی است درگیرِ درس‌های تفکر سیستمی در سایت آموزشی متمم هستم. یکی از درس‌های آن، به محدودۀ اثر و افق زمانی راه‌حل‌ها تأکید دارد. و در ادامه، اثر مار کبرا را بیان می‌کند. همان اثری که -اگر بخواهم خلاصه بگویم،- نتیجۀ عکس می‌دهد. همان که می‌گوییم: می‌خواستیم ثواب کنیم، کباب شدیم. یا همان که می‌گوییم: آمد ابرو را درست کند، زد چشم را هم کور کرد.

احساس می‌کنم سیاست‌های منع سیگار کشیدن‌های ما نیز از همین نوع است. چرا که به جای آنکه باعث شویم جمعیت کمتری سیگار بکشند و موجب دردسر کمتری برای مردم عادی شوند، بدتر باعث شده است که همان جمعیت (و چه بسا جمعیت بیشتری) سیگار بکشند و از قضا دردسر بیشتری برای مردم درست کنند. جالب آنکه وقتی به آنها بگویی: دوست عزیز، لطف کن اینجا سیگار نکش. بر می‌گردد و (با پرروییِ هرچه تمام) می‌گوید: برای چه؟ آدم فکر می‌کند احتمالاً پیشنهاد بی‌شرمانه‌ای داده است که طرف مقابل اینگونه برآشفته شده است. تازه جالب است سنگِ "لا ضررَ و لا ضرارَ فی الاسلام" را نیز به سینه می‌زنیم. حال آنکه به نظرم ضرر سیگاری‌ها بیش از آنکه متوجه خودشان باشد، متوجه اطرافیان‌شان است.

فکر می‌کنم کمی حرف‌هایم پراکنده شد. راه حلی جز همان که گفتم به ذهنم نمی‌رسد: جایی برای سیگار کشیدن. شاید در این صورت، هرآنکس که بخواهد سیگاری دود کند، به آنجا برود و با خیال راحت سیگار بکشد. چه بسا آنقدر آنجا فضا بسته باشد و بوی بدی در آنجا پخش شود که حتی خود سیگاری‌ها حاضر نباشند پا به آنجا بگذارند و تازه متوجه شوند بقیه از دست آنها چه می‌کِشند.

پی‌نوشت یک:

فکر می‌کنم در مورد وضعیت حجاب نیز در جامعه‌مان، وضع به همین منوال است. ولی از آنجایی که راهکاری (عجالتاً) به ذهنم نمی‌رسد، از نوشتن در مورد آن طفره می‌روم. باشد که هرآنکس که سوادی دارد، بنویسد تا من نیز از آموخته‌های او استفاده کنم.

پی‌نوشت دو:

این ویدئو را با گوگل کردن پیدا کردم (در مورد اتاق‌های مخصوص سیگار در سئول، پایتخت کرۀ جنوبی). تماشای آن پس از پرحرفی‌های من، احتمالاً خالی از لطف خواهد بود.

تلویزیون تماشا کردن پیشکش. وجود چنین فضایی احتمالاً موجب دلگرمی و افزایش رضایت خیلی‌ها (از جمله خودِ من) خواهد بود.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۲ نظر ۰

این 8 ساعت استثنایی

چشم‌هاتون رو ببندید و تصور بفرمایید که

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

شما چطور؟

معمولاً تمام تلاشم این بوده است که از موقعیت‌هایی که نیاز به انتخابِ یک مورد از چندین مورد هست، فرار کنم. چون باید بنشینم و هزینه-فایده کنم

سینا شهبازی ۳ نظر ۰

کتاب راهنمای من (8): بیایید چنگ بزنیم

مدتی است که با خود می‌اندیشیدم امروز چه بنویسم؟ چه بنویسم که مجبور شوم کمی بیشتر، روی آن فکر کنم و متمرکز شوم؟

آیه‌ای از این کتاب، نظر من را بیشتر به خودش جلب ( و جذب) کرد. هرچند احتمالاً این آیه را بارها و بارها، از دوران درس و مدرسه (سه سال راهنماییِ زمانِ ما که فکر می‌کنم معادل کلاسِ ششم، هفتم و هشتم کسانی باشد که این روزها در حال درس خواندن اند) تا به امروز شنیده و خوانده‌ایم.

خداوند در آیۀ 103 سورۀ آل عمران می‌فرماید:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ... (103)

و همگی به ریسمان خدا [=قرآن و هرگونه وسیلۀ وحدت الهی] چنگ زنید و پراکنده نشوید ... [ترجمۀ آیت‌الله مکارم شیرازی]

آنقدر این آیه، به وضوح مفهومش را فریاد می‌زند که نیازی به حرف اضافه‌ای نیست. ولی اجازه دهید خاطره‌ای که هنگام این آیه، برایم تداعی شد را برای‌تان بازگو کنم:

در سال‌های اولیۀ دانشجویی، داخل اتوبوس، من (به عنوان یک دانشجوی کارشناسی سال اولی) و دوستان بزرگتر از من (معمولاً بچه‌های قبولی کارشناسی ارشد) کنار هم نشسته بودیم. نمی‌دانم بحث از کجا شروع شد ولی خوب خاطرم هست که از میانۀ بحث، برادران شیعه و سنی با شوخی و خنده یکدیگر را تخریب شخصیتی می‌کردند. یکی می‌گفت: سنی‌های ایران جمعیت‌شان یک هشتم (نسبت دقیقش را خاطرم نیست) شیعیان هست و دیگری می‌گفت: کی گفته؟ منبع‌ات چیه؟ اتفاقاً سنی‌ها جمعیت‌شون فلان قدره.

هرچند همۀ آن بحث‌ها شوخی بود ولی کاش حتی شوخی‌هایمان چنین نبود. کاش می‌فهمیدیم که بازی تجزیه‌ای که برای‌مان راه انداخته‌اند، بازی مسخره‌ای بوده است که باید هرچه زودتر، پرونده‌اش را ببندیم و نخواهیم یقۀ همدیگر را بگیریم. هرچه که باشد، با تمام اختلافات ظاهری موجود در میان اهل سنت و اهل شیعه، یک کتاب واحد داریم به نام "قرآن". به نظرم، عظمت آن بیش از آن است که بخواهیم حرف خدا را زمین بگذاریم. آنجا که می‌فرماید: بیایید به ریسمان من چنگ بزنید...

پی‌نوشت: دوست عزیزی (سعیده) برایم نوشته بود که بد نیست هرازچندی به شأن نزول آیه‌ها نیز نیم‌نگاهی داشته باشم. دستور او را اجرا کردم و این کار را به دیدۀ منت پذیرفتم و دریافتم که این آیه دربارۀ دو طایفۀ اوس و خزرج نازل شده که سال‌های سال در میان آنها، جنگ و نزاع بوده است (+). احساس می‌کنم هنوز که هنوز است، این جنگ و نزاع‌ها بین شیعه و سنی وجود دارد و این مسایل، واقعاً قلب مرا به درد می‌آورد. امیدوارم روزی برسد که وقتی دو مسلمان به هم می‌رسند (فارغ از شیعه، سنی، مسیحی یا یهودی بودن‌شان)، یکدیگر را آنچنان سفت بغل کنند [البته اگر اسلام،‌ دست و بال آنها را نبسته باشد] که احساس کنند واقعاً مثل دو برادر در کنار یکدیگرند.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۲ نظر ۰

خود درگیریِ بین سلام و خداحافظی

احسان خواجه‌امیری را خیلی دوست دارم. هرموقع که به آهنگ‌هایش گوش می‌دهم،

سینا شهبازی ۲ نظر ۰

اندر پیچ و خم شیوۀ درست نوشتن کلمات

این روزها دارم به خودم می‌قبولانم که یک ملاک واحد برای درست نوشتن وجود ندارد. نمی‌توان به طور مطلق گفت "وطنم" درست است یا

سینا شهبازی ۲ نظر ۰
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)