دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

کتاب راهنمای من (8): بیایید چنگ بزنیم

مدتی است که با خود می‌اندیشیدم امروز چه بنویسم؟ چه بنویسم که مجبور شوم کمی بیشتر، روی آن فکر کنم و متمرکز شوم؟

آیه‌ای از این کتاب، نظر من را بیشتر به خودش جلب ( و جذب) کرد. هرچند احتمالاً این آیه را بارها و بارها، از دوران درس و مدرسه (سه سال راهنماییِ زمانِ ما که فکر می‌کنم معادل کلاسِ ششم، هفتم و هشتم کسانی باشد که این روزها در حال درس خواندن اند) تا به امروز شنیده و خوانده‌ایم.

خداوند در آیۀ 103 سورۀ آل عمران می‌فرماید:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ... (103)

و همگی به ریسمان خدا [=قرآن و هرگونه وسیلۀ وحدت الهی] چنگ زنید و پراکنده نشوید ... [ترجمۀ آیت‌الله مکارم شیرازی]

آنقدر این آیه، به وضوح مفهومش را فریاد می‌زند که نیازی به حرف اضافه‌ای نیست. ولی اجازه دهید خاطره‌ای که هنگام این آیه، برایم تداعی شد را برای‌تان بازگو کنم:

در سال‌های اولیۀ دانشجویی، داخل اتوبوس، من (به عنوان یک دانشجوی کارشناسی سال اولی) و دوستان بزرگتر از من (معمولاً بچه‌های قبولی کارشناسی ارشد) کنار هم نشسته بودیم. نمی‌دانم بحث از کجا شروع شد ولی خوب خاطرم هست که از میانۀ بحث، برادران شیعه و سنی با شوخی و خنده یکدیگر را تخریب شخصیتی می‌کردند. یکی می‌گفت: سنی‌های ایران جمعیت‌شان یک هشتم (نسبت دقیقش را خاطرم نیست) شیعیان هست و دیگری می‌گفت: کی گفته؟ منبع‌ات چیه؟ اتفاقاً سنی‌ها جمعیت‌شون فلان قدره.

هرچند همۀ آن بحث‌ها شوخی بود ولی کاش حتی شوخی‌هایمان چنین نبود. کاش می‌فهمیدیم که بازی تجزیه‌ای که برای‌مان راه انداخته‌اند، بازی مسخره‌ای بوده است که باید هرچه زودتر، پرونده‌اش را ببندیم و نخواهیم یقۀ همدیگر را بگیریم. هرچه که باشد، با تمام اختلافات ظاهری موجود در میان اهل سنت و اهل شیعه، یک کتاب واحد داریم به نام "قرآن". به نظرم، عظمت آن بیش از آن است که بخواهیم حرف خدا را زمین بگذاریم. آنجا که می‌فرماید: بیایید به ریسمان من چنگ بزنید...

پی‌نوشت: دوست عزیزی (سعیده) برایم نوشته بود که بد نیست هرازچندی به شأن نزول آیه‌ها نیز نیم‌نگاهی داشته باشم. دستور او را اجرا کردم و این کار را به دیدۀ منت پذیرفتم و دریافتم که این آیه دربارۀ دو طایفۀ اوس و خزرج نازل شده که سال‌های سال در میان آنها، جنگ و نزاع بوده است (+). احساس می‌کنم هنوز که هنوز است، این جنگ و نزاع‌ها بین شیعه و سنی وجود دارد و این مسایل، واقعاً قلب مرا به درد می‌آورد. امیدوارم روزی برسد که وقتی دو مسلمان به هم می‌رسند (فارغ از شیعه، سنی، مسیحی یا یهودی بودن‌شان)، یکدیگر را آنچنان سفت بغل کنند [البته اگر اسلام،‌ دست و بال آنها را نبسته باشد] که احساس کنند واقعاً مثل دو برادر در کنار یکدیگرند.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۲ نظر ۰

برگی از قرآن کریم

پیش‌نوشت:

در پست قبلی (تفکری در این کتاب اعجاب‌آور) برای‌ خودم (و البته کسانی که شاید دغدغۀ شبیه به من را داشته باشند)، برداشتی از آیۀ بزرگترین سورۀ قرآن -یعنی بقره- را نوشتم. الآن که نگاه کردم، کمی خجالت کشیدم ولی خب به هرحال، نوشتم.

تصمیم گرفته‌ام هفته‌ای یکبار، ترجیحاً 2شنبه‌ها، از پنجرۀ نگاه خودم و سؤالاتی که برایم پیش آمده، بنویسم تا علاوه بر اینکه مجبور می‌شوم بیشتر و بهتر بر روی آنان فکر کنم، از شما نیز درخواست کمک کنم تا به من کمک کنید که بهتر و بیشتر، مفاهیم ظاهراً سادۀ آن را بفهمم.

اصل مطلب:

آیۀ 159 آل‌عمران، کمی من را به فکر فرو برد. به احتمال زیاد، دست کم یکبار، این آیه را شنیده یا خوانده‌ایم. اما اجازه بدهید یکبار دیگر آن را تکرار کنم:

... فَاعفُ عَنهُم وَاستَغفِر لَهُم ...
... پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش طلب. [ترجمۀ آیت‌الله مکارم شیرازی]

خداوند جهانیان به پیامبر رحمت می‌فرماید: آنها (احتمالاً منظور خدا، مؤمنانی است که دچار خطا و لغزش شده‌اند، البته مطمئنّ نیستم و حال و حوصلۀ بررسی کتب تفسیر را هم ندارم) را ببخش و برای آنها آمرزش طلب.

کمی فکر کردم. می‌خواستم ببینم آیا من هم چنین کرده‌ام یا نه؟ تازه اگر بخواهیم فرض را بر این بگذاریم که من در جایگاه بخشیدن باشم.

هرچه فکر کردم، بیش از پیش، پیشِ خدای خودم شرمنده شدم. دفعات زیادی را به خاطر آوردم که فرصت بخشش را داشتم اما به بدترین شکل، عقده‌گشایی کردم و به قول امروزی‌ها، حالِ طرف را گرفتم و مَنَم مَنَم کردم. شاید منصفانه‌تر بود که می‌بخشیدم و گذشت می‌کردم.

نمی‌دانم چرا اما همان موقع که این آیه را خواندم، یاد روابط ایران و اِمریکا افتادم. باید اعتراف کنم که زمانی می‌اندیشیدم که فقط ما مسلمانیم و الباقی مردم، علی‌الخصوص مردم اِمریکا، کافر هستند. پاک فراموش کرده بودم که دست کم اگر بخواهم منصف باشم، باید ایرانیان مقیم اِمریکا را هم در نظر بگیرم ولی چنین نکردم و به صورت استریوتایپی فکر کردم.

کمی به فکر نمازهای جمعه‌مان افتادم. هرچند که تعداد نمازهای جمعه‌ای که شرکت کردم، به انگشتان یک دست هم نمی‌رسد اما جدای از اینکه از اتحاد و یکپارچگی مردم لذت می‌بردم، از اینکه بعد از نماز، سیاست فحش و نفرین به اِمریکا را انتخاب می‌کنیم، زیاد به مذاقم خوش نیامد.

مسلّماً آنهایی که در رده‌های بالای کشور هستند، عقل‌شان بیشتر از من می‌رسد و تصمیم بهتری باید گرفته باشند و احتمالاً من دارم اشتباه فکر می‌کنم ولی خب اگر بخواهم کمی بحث را سلیقه‌ای کنم، از این قضیه خوشم نیامد.

با اینکه تاریخ را دوست ندارم، می‌دانم که اِمریکا و انگلیس ضرر و زیان‌های جبران‌ناپذیری را به ما وارد کرده‌اند ولی خب وقتی می‌بینم خداوند حکیم، یا به قول گیتی خوشدل در کتاب 4اثر: جانِ جانان، می‌فرماید آنها را ببخش و برای‌شان طلب مغفرت کن، بهتر نیست ما هم از سر تقصیرات آنها بگذریم و برای‌‌شان دعا کنیم؟ و از طرفی، تمام تلاش خود را برای بهبود خودمان به کار گیریم تا در عرصۀ بین‌المللی، بهتر از قبل ظاهر شویم؟

بهتر است سخن کوتاه کنم. زیاده‌روی کردم. اصلاً قرار نبود اینقدر پرچانگی کنم و تصورش را هم نمی‌کردم که قرآن و اِمریکا را به هم پیوند دهم، ولی خب فکرهای درهم و برهم من را به چنین نوشته‌ای وادار کردند.

پی‌نوشت:

تا قبل از قرآن خواندنم، سؤال‌های خاصّی در ذهنم نبود. داشتم راحت زندگی معمولی و همیشگی‌ام را می‌کردم.
در حال حاضر، کوله‌باری از سؤال روی دوشم هست که دوست دارم جواب این سؤالات را از لابه‌لای همین کتاب پیدا کنم. فعلاً نه علاقه‌ای به کتاب‌های تفسیر را دارم و نه حوصله‌شان را.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)