دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

نکاتی در مورد شهر تاریخی یزد (2)

مقدّمه: در پست نکاتی در مورد شهر تاریخی یزد (1)، مقدمه‌ای از آنچه قرار است انجام دهم را نوشتم. قصد تکرار دوبارۀ آن‌ها را ندارم لذا خواهشمندم اگر حوصله‌تان می‌کِشَد، سری به آن پست بزنید و نظرتان را نسبت به این دست نوشته‌ها برایم بگویید تا اگر ایرادی وجود دارد (که البته وجود دارد)، آن را به کمک شما دوستان اصلاح کنم.

اصل مطلب:

1

اولین جایی که دوست دارم در مورد آن بنویسم و به تعبیری از نگاه من، نماد شهر یزد محسوب می‌شود "امیرچخماق" است.

چندسالی هست که به آنجا نرفته‌ام ولی اگر فرصتی دست داد، به شما پیشنهاد می‌کنم سری به آنجا بزنید. ترجیحاً هم اگر شب بروید، بهتر و دلنشین‌تر است.

چند سالی هست که به آنجا نرفته‌ام خاطرم هست چند سال پیش که نوجوانی بیش نبودم و هنوز پشت لبم سبز نشده بود، به آنجا رفته بودیم و عکس‌ها می‌گرفتیم. آنهایی که از شهرهای دیگر آمده بودند، با شور و شوق به آن مجموعه می‌نگریستند ولی من از شور و شوق آنها به وجد می‌آمدم و خود مجموعه در چشمم چندان بزرگ نمی‌نمود. الآن که کمی می‌گذرد، کمی بیش از پیش برایم جلوه کرده است.

ضمناً اگر به آنجا سری زدید و هوس خوردن غذا به سرتان زد، پیتزا فروشی سیتو جای مناسبی است. البته چندسالی می‌شود که از آنجا غذایی نخورده‌ام و طبیعتاً نمی‌دانم همچنان کیفیت غذاهایش خوب است یا بد ولی فضای نشستن خوبی دارد و احتمالاً از رفتن به آنجا پیشمان نمی‌شوید.

وانگهی جگرکی‌های خوبی هم آن اطراف وجود دارد که با یک پرس و جو می‌توانید آن را پیدا کنید.

شرینی حاج خلیفه هم که گل سرسبد آن منطقه است و می‌توانید شیرینی اصیل یزدی را از آنجا بخرید. فقط مراقب باشید کلاه سرتان نگذارند. البته یزدی‌ها مردمان شریفی هستند و حاج خلیفه در یزد زیاد داریم و کیفیت هریک متفاوت از دیگری است ولی آنچه که احتمالاً شماها بپسندید، حاج خلیفه علی رهبر و شرکا هست که پیشنهاد من نیز همین مورد است (+).

(من را می‌بخشید. قرار بود در مورد شهر تاریخی یزد بگویم ولی مثل همیشه به سمت شکم و خورد و خوراکی‌های رنگ و وارنگ متمایل شدم.)

2

یکی دیگر از جاهایی که احتمالاً اطرافیان‌تان به شما توصیه می‌کنند، زندان اسکندر است.

خودم تا قبل از عید امسال (1396) به آنجا نرفته بودم. یکبار که با دوستم (احسان حجتی) و پسرخالۀ اصفهانی‌ام (حسام مطهرزاده) رفته بودیم، یک راوی آنجا بود که به کسانی که به آنجا آمده بودند،‌ تاریخچۀ آن را توضیح می‌داد.

آنطور که من فهمیدم، همۀ ما سرکار تشریف داریم چرا که اصلاً زندان اسکندری در کار نبوده است و اینجا در واقع مدرسۀ ضیائیه بوده است که این نام نیز به همان اندازه در بین اهل تاریخ، معتبر است. البته به برداشت شخصی من بسنده نکنید و اگر حوصله دارید، منابع معتبری را مطالعه بفرمایید یا اگر اطلاعی دارید، با من نیز به اشتراک بگذارید.

تنها چیزی که در حال حاضر از آن مجموعه به خاطر دارم، شعری است که راوی محترم، وقت و بی‌وقت برای ما می‌خواند: دلم از وحشت زندان سِکندر بگرفت / رخت بَربَندم و بر مُلک سلیمان بِرَوَم

آنقدر این شعر را تکرار کرد که تا هفته‌ها هروقت احسان را می‌دیدم، همزمان باهم می‌گفتیم: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت و هردو هم قهقهه می‌زدیم. جوانی است و همین مسخره‌بازی‌هایش. شما به بزرگی خودتان ببخشید.

3

روبه‌روی در ورودی زندان اسکندر، هتل (سنتی) فهادان قرار دارد که دیدنِ آنجا هم به نظرم خالی از لطف نیست. یکی از هتل‌های قدیمی یزد است و دیدنش برای خود من، جذاب و دوست‌داشتنی بود.

البته ما فکر نمی‌کردیم برای ورود به هتل هم از ما پول بخواهند. و خواستیم زرنگ‌بازی در بیاوریم که مچ‌مان را گرفتند.

حیاط سنتی و دوست‌داشتنی‌ای داشت. اتاق‌هایش که پر بودند و اجازۀ بازدید به ما ندادند ولی به هر سوراخ‌سمبه‌ای که وجود داشت، سری زدیم. موتور جالبی در آن مجموعه گذاشته شده بود. پشت‌بام جالبی بود و بادگیرهای چشم‌نوازی داشت. همان بادگیرهای معروف یزد.

پی‌نوشت یک: خوشحالم که هنوز آدم معروفی نشده‌ام و اسم آوردن از مکان‌های مختلف، سوء برداشتی را برای دوستان خوبم ایجاد نمی‌کند.

هدفم صرفاً بیان تجارب خوب خودم هست تا شاید اگر شما هم در چنین موقعیتی قرار گرفتید، لحظات خوبی را تجربه کنید.

پی‌نوشت دو: هرموقع به شهر ما تشریف آوردید، قبل از آن به من خبری بدهید. اگر بتوانم در خدمت‌تان باشم، بسی خوشحال می‌شوم. چه چیز بهتر از دیدن دوستان مجازی به صورت غیر مجازی؟

سینا شهبازی ۰ نظر ۰
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)