دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

تفکری در این کتاب اعجاب‌آور

در اینکه قرآن معجزه هست احتمالاً شکّی نداریم. شاید هم اگر شکی هست، به خاطر کم‌اطلاعی‌مان باشد.

چند روزی می‌شود که روزانه دو صفحه قرآن خواندن را به عادات خودم تبدیل کرده‌ام. البته هنوز نمی‌شود اسم عادت را رویش گذاشت ولی خب همین که توانسته‌ام به این وعده‌ام عمل کنم، از خودم راضی‌ام.
در سلسله مباحث خود شناسی و خدا شناسی، تصمیم گرفته‌ام گه‌گاهی به صورت پراکنده از آیاتی از قرآن که به دلم نشسته است و احساس می‌کنم حرفی برای گفتن دارم، حرفی بزنم.
سورۀ بقره انصافاً طولانی بود. تا صفحۀ 49 قرآنی که داشتم مطالعه می‌کردم مربوط به سورۀ بقره بود و احتمالاً می‌دانید که دو آیۀ آخر این سوره -آیۀ 285 و 286- دعای زیبای آمن ‌الرّسول را در خود جای داده است.
قسمتی از این آیه می‌فرماید:
رَبَّنا و لا تُحَمِّلنا ما لا طاقةَ لَنا بِه
پروردگارا. آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار.
 [ترجمۀ آیت‌الله مکارم شیرازی]
کمی فکر کردم. هنوز هم دارم فکر می‌کنم.
به این جمع‌بندی رسیدم که خودمانی این حرف شاید برای من این باشد:
ای بندۀ گناهکارِ من. از من توقع نداشته باش که هرچیزی را که می‌خواهی، فوراً و دو دستی به تو تقدیم کنم.
تو احتمالاً نمی‌دانی که بعضی از چیزهایی که از من می‌خواهی، "جنبه" می‌خواهد و اگر جنبه‌اش را نداشته باشی و من آن را به تو ببخشم، گند می‌زنی (البته می‌دانم که خدا اینقدر بی‌ادب نیست! لطفاً ژست‌های عاقل‌اندرسفیه برایم نگیرید).
اجازه بدهید یک خودافشایی ریز همینجا بکنم.
خاطرم هست که زمانی وقتی نوجوان‌تر بودم، از خدا می‌خواستم خیلی خوشگل باشم. آنقدر خوشگل که دخترها وقتی از کنارم می‌گذرند، دست بر دهان بمانند و نظاره‌گر من باشند. آنقدر ساده‌لوح بودم که حتی چنین چیزهای مسخره‌ای را در ذهنم تصویرسازی می‌کردم.
زمان گذشت. آرزوها و خواسته‌هایم تغییر کردند. البته آرزوهای قدیمی‌ام چندان برآورده نشد. نه اینکه خوشگل نباشم. به خاطر اینکه دختری را دست به دهان ندیدم! ولی کمی با خودم فکر کردم، دیدم که شاید واقعاً من جنبه‌اش را نداشته باشم. شاید نمی‌توانستم از این خوشگلی، جانِ سالم به در ببرم و احتمالاً به طریقی خرابکاری می‌کردم. خوشحال شدم که خدا، آنچه که طاقت تحمل‌اش را نداشتم، بر من مقرر نکرد.
البته همچنان آرزوی پولدار شدن را در سر دارم و احتمالاً روزی به چنین خواستۀ معقولم برسم. البته می‌دانم آرزویم شاید کمی گنگ باشد ولی خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنم را در ذهنم تصویرسازی کرده‌ام. استخرش و پنجره‌های سنتی و قدیمی خانه‌ام را بیش از هر قسمت دیگری دوست دارم. فقط امیدوارم قبل از اینکه پولدار شوم، جنبۀ پولدار شدن در من ایجاد شده باشد و بتوانم به بقیه نیز کمکی بکنم.
پی‌نوشت: جدیداً قسمت خودافشایی‌هایم دارد پررنگ می‌شود. امیدوارم کم‌کم سرم را بر باد ندهم و روزی نرسد که دیگر نتوانم به‌خاطر این همه خودافشایی، سرم را بالا بگیرم.
سینا شهبازی ۱ نظر ۰

خدا شناسی، با هدفِ خود شناسی

پیش نویشت یک: حجت‌الاسلام سیّد حسن آقامیری را احتمالاً می‌شناسید. از آن روحانیونی است که حرفش به دل من خوب نشسته و همچنان می‌نشیند. (رسانۀ بیدارباش، منبع کلیپ‌های حجت‌الاسلام آقامیری)
نقدهای زیادی هم به این بزرگوار وارد شده که درست یا نادرست، موضوع بحث من نیست. اگر حوصله داشتید و کنجکاوی‌تان گُل کرد، می‌توانید بروید مطالعه‌ای بکنید، هرچند این کار را به کسی پیشنهاد نمی‌کنم. بگذریم.
پیش‌نوشت دو: مدتی است تحت تأثیر بحث زیبا و فوق‌العادۀ میکرواکشن MicroAction و همچنین بحث کم‌نظیر نظم شخصی در پانزده دقیقه، سعی می‌کنم هر از چند گاهی که احساس کردم یک عادت خوب در من نهادینه شده، به سراغ یکی دیگر از دغدغه‌ها و آرزوهایم می‌روم و سعی می‌کنم گامی -هرچند کوچک- بردارم.
اصل نوشته:
این بار به سرم زد که به سراغ قرآن و بحث مسلمانی‌ام بپردازم. وقتی می‌دیدم کسی که در نگاه من، دین درست و درمانی ندارد و به ظاهر مسلمان نیست، از منی که شاید در درون ادعای مسلمانی کنم بیشتر می‌داند و من نمی‌توانم دو جمله با او بحث کنم و در مورد عقایدم دلیل بیاورم -هرچند که می‌دانم به او هیچ دخلی ندارد- از درون احساس شرمندگی و بدتر از آن سرخوردگی می‌کردم و همیشه به خودم قول می‌دادم در فرصتی مناسب -احتمالاً منظورم زمان ظهور حضرت مهدی بود چون هیچ موقع این فرصت مناسب برایم پیش نمی‌آمد و از آن طفره می‌رفتم- به بحث اعتقادی‌ام بپردازم.
در یکی از کلیپ‌های ویدیویی این روحانی عزیز، ایشان می‌فرماید: "خدا را بشناسیم. بشناسیمش، عبادتش می‌کنیم."
دریافتم که تا حالا معنی "عبادت" رو خوب درک نکرده بودم. تا به الآن فکر می‌کردم عبادت یعنی همین نمازهای یومیه‌ای که می‌خوانم و در هیچکدام‌شان حواسم نیست دارم به خدا چه می‌گویم و حتی نمی‌دانم دقیقاً از خدا چه بخواهم. همچنانکه قنوت‌هایم بعد از مدتی تکراری می‌شوند و به معنی‌شان توجهی نمی‌کنم و فقط از سر عادت انجام‌شان می‌دهم.
بیشتر از این قصد تخریب خود را ندارم ولی این را می‌نویسم تا سعی کنم بیش از پیش، او را بشناسم و او را یاد می‌کنم تا روح و روانم آرام شود و فراموش نکنم اگر همۀ عالم من را ترک کنند، کسی که همچنان آغوشش به روی من باز خواهد بود، خودِ اوست.
سینا شهبازی ۰ نظر ۰
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)