دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

در جستجوی رضایت

کنجکاوی (بخوانید فضولی) را دوست دارم. به نظرم، کار جالبی است و به نتایج جالبی هم احتمالاً دست پیدا می‌کنی.

البته جنس اکثر کنجکاوی‌های من، کنجکاوی در چیزهایی است که احتمال می‌دهم که از آنها، چیزی یاد بگیرم.

از روی عادت، پروفایل اکثر دوستان متممی را دیده‌ام. از بسیاری از آنها، مطالب زیادی هم یاد گرفته‌ام و اتفاقاً این کنجکاوی، به کمکم آمده است.

یکی از دوستانی که بخش "توضیحاتی دربارۀ منِ" پروفایل‌اش را نمی‌توانم فراموش کنم، شیرین است.

او نوشته است که: من پیوسته در حال یادگیری هستم و همه کامنت هایم متعلق به زمان گذشته اند. لذا خواندن دیدگاه های گذشته ام در زمان حال، به منزله تایید آنها از جانب من نیست :)

احساس کردم چقدر خوب نوشته است. احساس کردم چقدر خوب می‌شد که اگر من هم چنین چیزی را در گوشه‌ای از پروفایلم یا وبلاگم قرار دهم تا فردا روزی، یک نفر از خدا بی‌خبر، نیاید و به من نگوید که چرا چنین حرفی را زدی و چرا عقیده‌ات چنین است؟ چه بسا که آن عقیده‌ام، مربوط به چند ماه پیش باشد و چه بسا چند ماه دیگر که به سرم بزند و بخواهم کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم را بخوانم، اتفاقاً از آن تعریف کنم. این به این معنا نیست که پستی که در مورد نادر ابراهیمی نوشته‌ام (+)، تکذیب‌کنندۀ حرف امروزم باشم. بلکه احتمالاً می‌تواند به این معنی باشد که در فلان تاریخ و در چند ماه گذشته، دیدگاه من نسبت به آن کتاب _نسبت به امروزی که آن را دوباره خواندم_ کمی متفاوت شده است.

شاید چنین چیزی، مصداق حرف شیرین برای من باشد. یا اگر هم چنین نیست، برداشت من از جمله چنین است. یا دستِ‌کم بهتر است بگویم، برداشت امروزم از این جمله، همین حرفی است که عرض کردم. بگذریم.

یکی دیگر از دوستانی که بخش "توضیحاتی دربارۀ منِ" پروفایل‌اش شدیداً به دلم نشست و احساس کردم باید بیشتر به چنین جمله‌ای فکر کنم، علیرضا امیری است.

او نوشته است که: فاصله ی تولد تا مرگ چیزی نیست جز "زندگی" .................. هر کاری میخواهی بکن، هر سفری میخواهی برو، با هر کسی میخواهی باش، هر کتابی میخواهی بخوان، هر هدفی میخواهی برگزین، هر غلطی میخواهی بکن.................. فقط این را بدان که زندگی یک بار است... یک بار برای همیشه ... پس ... یک بار برای همیشه "زندگی کن"

اگر بخواهم قسمتی از نوشته را بولد کنم، باید تکرار کنم که: هر غلطی می‌خواهی بکن، فقط این را بدان که زندگی یکبار است.

شاید الآن بهتر متوجه شوید که چرا سه سناریوی مختلف برای آینده‌ام در نظر گرفته‌ام و نمی‌دانم دقیقاً چه خاکی بر سرم بگیرم و به این امید که رسالتم را پیدا کنم، پا در یکی از این مسیرها گذاشته‌ام (+).

ضمن اینکه شهرزاد (+) را خدای زندگی در لحظه‌ها می‌دانم. می‌دانم که به خوبی لحظه‌ها را درک کرده و همچنان به خوبی آنها را لمس می‌کند. فکر می‌کنم که به خوبی از گذشته درس گرفته و مراقب روندهای آینده است ولی زمان حال و همین ثانیه‌هایی که من و امثال من برای‌شان ارزش چندانی قائل نیستیم را به سادگی از دست نمی‌دهد و آن را فدای چیز دیگری نمی‌کند.

قسمت "دوست‌داشتنی‌ها برای من در هفته‌ای که گذشت" احتمالاً مؤیّد حرف‌های من راجع به شهرزاد باشد. هرچند که بهتر است خودش بیاید و حرف‌هایم را اصلاح کند.

پی‌نوشت یک: میکرو اکشنی را برای خودم انتخاب کرده‌ام که احساس کردم گفتن‌اش خالی از لطف نیست.

چند روزی است که سعی می‌کنم بیست بار، لقمه‌های غذایم را بِجَوَم. نه به این خاطر که خوب هضم شوند و دکترها خوشحال شوند، بلکه بیشتر به این خاطر که بتوانم مزۀ غذایی که هرروز، با عجله می‌خوردم را بهتر درک کنم و بهتر از لحظه‌هایم، لذّت ببرم.

پی‌نوشت دو: مدتی است لطف دوستانم، شامل حالِ من نشده و برایم کامنت نمی‌گذارند. احساس کردم بد نیست که از دوستانم خواهش کنم اگر این پست را خواندند و لطف‌شان را به من ارزانی داشتند، برایم بنویسند که آنها چه می‌کنند تا بهتر از لحظه‌لحظه‌های نابِ زندگی‌شان، لذّت ببرند.

ممنونم که وقت گذاشتید و ممنونم که همچنان برایم وقت می‌گذارید.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

دنیای کودکان و یادگرفتن زندگی در لحظه

از دنیای کودکان هم می‌توان درس زندگی آموخت. به نظرم، فقط نباید پای حرف بزرگان بنشینیم تا بتوانیم از آنها چیزی بیاموزیم.

اگر چشمان‌مان را بهتر باز کنیم و از زاویه‌ای متفاوت به دنیا بنگریم، حتّی کودکان (و به تعبیر ما، بچّه‌ها) هم برای آموزش به ما، مطلب دارند.

یکی از چیزهایی که امروز از آنها یاد گرفتم (و همیشه یاد گرفته‌ام اما متأسفانه گاهی فراموش می‌کنم)، همین بحثی است که خیلی راحت آن را فراموش می‌کنیم: "زندگیِ در لحظه".

احتمالاً گوشِ ما از این حرف‌های کلیشه‌ایِ اعصاب‌خردکن پر است که می‌گویند باید یاد بگیریم در لحظه زندگی کنیم، باید قدر لحظه‌ها را بدانیم، باید از گذشته درس بگیریم و به آینده امیدوار باشیم اما در لحظه زندگی کنیم (که انصافاً دروغ هم نگفته‌اند) و از این خزعبلاتی که من آن‌ها را خیلی دوست ندارم. در حدّ یک تلنگر باشد به نظرم کافی است نه اینکه دائماً آن را مانند پُتکی بر سرمان بکوبند.

چیزی که امروز تجربه کردم، احساس صمیمیت بیشتر با کوچکترهای فامیل بود. دخترخاله‌ها و پسرخالۀ بازیگوشم -که از قضا دست بِزَنی هم دارد- که اصلاً باهم کنار نمی‌آمدند و هرکدام می‌خواست حرف خودش را به کرسی بنشاند و خودخواهانه، به خواسته‌های خودش برسد. همان کاری که ما بزرگترها، آن را خوب بلدیم. البته من این را از آنها نیاموختم چراکه قبلاً آن را تجربه کرده بودم و شاید صرفاً نیاز بود تا آن را به کسی آموزش دهم!

"زندگی در لحظه"‌ی آنها برایم بی‌نهایت جالب بود. اصلاً برای‌شان مهم نبود بقیه ناراحت می‌شوند یا نه. آنها دوست داشتند احساس خوبی را تجربه کنند.
اصلاً برای‌شان مهم نبود مادر یا پدرشان، حوصلۀ بازیگوشی آنها را دارند یا نه. آنها دوست داشتند خودشان احساس خوبی داشته باشند.
اصلاً برای‌شان مهم نبود که بزرگترها می‌گویند چقدر فلانی بازیگوش است یا چقدر فلانی بیش‌فعال(!) است. آنها برای‌شان مهم بود با تمام انرژی، از این دنیا و خوشی‌های به ظاهر کوچک آن لذت ببرند و دور هم، شاد باشند.

می‌دیدم که از من می‌خواستند برای‌شان از در درخت، فندق بچینم و برای‌شان بشکنم تا نوش جان کنم.
می‌دیدم که دوست داشتند سر به سرشان بگذرارم و باهاشون شوخی کنم. چیزی که خیلی از ما بزرگترها، آن را بی‌کلاسی قلمداد می‌کنیم و فکر می‌کنیم چقدر یک عده جِلف تشریف دارند.
می‌دیدم که دوست ندارند کسی به آنها که گیر بدهد: فلان کار را نکن. برایت خوب نیست. آنها حسّ خوب و فهمیدنِ لحظه، بیش از هر چیز دیگری برای‌شان در اولویت بود.

پی‌نوشت: البته باید اعتراف کنم تا یک زمانی من هم مثل آنها برخورد می‌کردم و فقط برایم مهم بود که لذت ببرم. الآن که بزرگتر شده‌ام، می‌فهمم بعضی از جاها را اشتباه رفته‌ام. یعنی می‌شد هم زندگی کرد هم کارهای مفیدی انجام داد تا احساس رضایت در درونت وجود داشته باشد. در حال تلاشم تا علاوه بر استفاده از تک‌تکِ لحظه‌هایم برای یادگیری، بعضی وقت‌ها همه چیز را رها کنم و فقط به این بیندیشم که چگونه لذت ببرم.

سینا شهبازی ۰ نظر ۰
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)