دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

بترسید، اشک بریزید ولی پا پَس نکشید

روزهای اول دانشگاه را خوب به خاطر دارم. اصلاً مگر می‌شود آن روزهای فوق‌العاده را فراموش کرد؟

سینا شهبازی ۷ نظر ۰

دن اریلی، نسبیت و مقایسه‌های بی‌جا

در وبلاگ امین آرامش، زیر یکی از پست‌ها، از سارا حقّ‌بین یاد گرفتم که: لذت خاصی دارد اگر از هر نویسنده، یک کتاب خوانده باشی و با طرز تفکرش آشنا شوی.

هنوز خیلی‌ها برای من در صف انتظار هستند ولی خوشبختانه چند مدت پیش، فرصتی دست داد تا با قلم فوق‌العادۀ دن اریلی Dan Ariely، آن هم به لطف متمم، آشنا شوم.

در یکی از فصل‌هایی که دن اریلی راجع‌ به یکی از نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر ما انسان‌ها (یعنی نسبیت) توضیح می‌دهد ما انسان‌ها به صورت ناخودآگاه عادت داریم مزیت نسبی هر چیز را با گزینه‌های اطراف آن مقایسه کنیم و سپس راجع‌به آن تصمیم بگیریم.

احتمالاً شما هم چنین دایره‌هایی را دیده‌اید و با اینکه هر دو دایرۀ وسطی به یک اندازه هستند، تصور می‌کنیم یکی بزرگتر از دیگری است درحالیکه چنین نیست. با این شکل، دن اریلی می‌خواهد دربارۀ تأثیر اطرافیان بر روی یک پدیده تأکید کند.

(منبع عکس: صفحۀ 32 کتاب نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر، ترجمۀ رامین رامبد، انتشارات مازیار)

درسی که من از این قضیه گرفتم، شاید کمی برای‌تان نامربوط به نظر برسد ولی برای خودم، درس جالبی بود و بعید می‌دانم تا آخر عمر، فراموش کنم.

یک زمانی، مدام خودم را با این و آن مقایسه می‌کردم. اصلاً هم مهم نبود که طرف با من نقطۀ مشترکی دارد یا نه. فرض بفرمایید در متمم، عادت داشتم پروفایل هرکسی را زیر و رو می‌کردم و به این نتیجه می‌رسیدم که خب، فلانی از من کمی عقب‌تر است چون در (مثلاً) 30 سالگی با متمم آشنا شده ولی من از علی اختری عقب‌تر هستم چون او در 15سالگی با متمم آشنا شده.

بدیِ ماجرا هم این بود که اکثراً کسی را برای مقایسه انتخاب می‌کردم که نتیجۀ مقایسه، مشخص بود و من اغلب می‌باختم. پاک فراموش کرده بودم که هرکسی در شرایطی متفاوت (چه به لحاظ جغرافیایی، چه به لحاظ خانوادگی و...) قرار دارد و گوشم به این نصیحت‌ها اصلاً بدهکار نبود. یعنی منطقی بود بپذیرم که درست نیست خودم را با بقیه مقایسه کنم. اما امان از این نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر.

بعد از این فصل، یاد گرفتم که بهتر است به آدم‌های پیرامونم توجهی نکنم. نه اینکه آنها را نادیده بگیرم و از آنها یاد نگیرم که اگر چنین باشد، عینِ حماقت است. منظورم این است که برای مقایسه، بهتر است خودم را با کسی مقایسه نکنم. اگر هم می‌خواستم مقایسه کنم، تنها حقّ دارم خودم را با گذشتۀ خودم (1 سال گذشته، 1 ماه گذشته و 1 هفتۀ گذشته) مقایسه کنم و ببینم آیا تفاوتی محسوس در من ایجاد شده یا نه؟

بعد از چنین کاری، فکر می‌کنم کمی احساس رضایت در من بیشتر شده و من با خیال راحت‌تری می‌توانم زندگی کنم و دغدغۀ مقایسه با بقیه را ندارم. ممکن است محمدرضا روزی 100 صفحه مطالعه کند. خب بارکلّا به محمدرضا! ولی من نمی‌توانم. من در حدّ خودم تلاش می‌کنم و سعی می‌کنم نسبت به 1 ماه گذشته‌ام، کمی تلاشم را بیشتر کنم و کمی خودم را ارتقا دهم.

دن اریلی عزیز، ازت ممنونم که آرامش را به زندگی‌ام هدیه دادی.

سینا شهبازی ۰ نظر ۰
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)