دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

مِن‌بابِ کتاب و کتاب‌خوانی: مصداقی دیگر از کارهای سهلِ ممتنع

پیش‌نوشت:

از آنجایی که نه خودم حوصلۀ گفتن حرف‌های تکراری را دارم و نه شما حوصلۀ شنیدن آن را، اگر مطلب قبلی (مثالی امروزی از کارهای سهل ممتنع) را نخوانده‌اید، خواهش می‌کنم قبل از خواندن ادامۀ متن، سری به آن بزنید.

اصل مطلب:

خوش‌بختانه به خاطر سن و سال نه چندان زیاد و همچنین به‌خاطر تجربۀ ناکافی‌ام، در جایگاه روضه‌خوانی قرار ندارم و مسلّماً شما هم دو جفت گوش مفت برای شنیدن روضه‌های تکراری دیگران، آن هم از زبان من، را ندارید.

فقط می‌خواهم حاصل جمع‌بندی نگاهم -تا به امروز- درمورد مقولۀ کتاب را خدمت‌تان عرض کنم. حرف‌هایم شاید جمع‌بندی حرف‌های دیگران باشد ولی همچنان مایلم آنها را بیان کنم.

اوایل کتاب را فقط به خاطر باکلاسی می‌خواندم. یعنی وقتی می‌دیدم اطرافیان می‌خواندند، من هم دوست داشتم کتاب بخوانم و هیچ فهمی نداشتم که چه کتابی بخوانم همچنانکه هنوز نیز. اما برایم جالب بود که کتاب بخوانم، همین و بس.

مدت‌ها گذشت. تصمیمی انتحاری گرفتم و به خودم، به زور، قبولاندم که روزانه 25 صفحه مطالعه کنم. انصافاً یکی از بهترین کارهایی بود که خودم را به انجام آن مجبور کرده بودم. خوب بود و همه چیز نیز خوب پیش‌ می‌رفت. تا اینکه حمید طهماسبی، کلمۀ خروجی را در داخل چشمانم فرو کرد.

به خودم آمدم. خب من چند کتاب خوانده‌ام. که چی؟ چه فایده داشته؟ آیا واقعاً به درد من خورده است؟ آیا واقعاً گره‌ای از من باز کرده است؟

شاید بی‌انصافی باشد اگر بگوییم کاملاً بی‌تأثیر بوده امّا اگر بخواهیم واقع‌بین باشیم، آیا به نسبتِ وقتی که برای آن صرف کرده‌ایم، آیا واقعاً فیدبَک و خروجی گرفته‌ایم؟

مدّتی است دیدم نسبت به کتاب‌خوانی تغییر کرده است. همچنان خودم را عادت داده‌ام که روزانه، چند صفحه‌ای را ورق بزنم. با این تفاوت که دیگر تعداد صفحه‌ها برایم مهم نیست. می‌گذارم ذهنم، هرچه در سرش بود را برایم تداعی کند. اجازه می‌دهم هرچه دل تنگم می‌خواهد، راجع به یک موضوع فکر کند. تصمیم گرفتم به ازاء هر کتابی که می‌خوانم، دستِ کم یک تغییر کوچک نیز در خودم ایجاد کنم. آن موقع است که شاید احساس رضایت درونم به من چشمک بزند و من را به ادامۀ راه، امیدوار کند.

شاید بد نباشد به عنوان حسنِ ختام، جمله‌ای که مفهوم آن از چند سال پیش در ذهنم مانده را با شما در میان بگذارم:

کسی که کتاب می‌خواند، هزاران زندگی را پیش مرگ خود تجربه می‌کند.
اما کسی که کتاب نمی‌خواند، فقط یک زندگی را تجربه می‌کند.
جورج آر. آر. مارتین

پی‌نوشت:

اگر جزو آن دسته از دوستانی هستید که به دنبال کتاب‌های پیشنهادی دیگران هستید، جایی بهتر از فهرست کتاب‌های پیشنهادی دوستان متممی سراغ ندارم.

سینا شهبازی ۰ نظر ۰

مثالی امروزی از کارهای "سهل ممتنع"

از دوران درس و مدرسه به ما یاد داده‌اند که سعدی شیرازی، خداوندگار شعرهای سهلِ مُمتَنِع است. یعنی شعرهایی را می‌گفته که در نگاه اول بسیار ساده به نظر می‌رسیده اما در عمل، کسی نمی‌توانسته شعری مثل او بسراید. که اگر غیر از این بود، در زمان او باید نام شاعر پرآوازۀ دیگری نیز مطرح می‌شد که عملاً چنین نشد.

این‌ها را نگفتم که از سعدی و اشعارش صحبت کنم. چراکه هرکسی بخواهد اشعارش را بخواند، بوستان و گلستانی باید در گوشۀ خانه‌اش بیابد و غرقِ در آنها شود. یا به صورت امروزی‌تر آن، یک سرچ ساده بزند و گنجور سعدی یا سایت‌های دیگری را برای این کار انتخاب کند.

این‌ها را گفتم تا مثالی امروزی‌تر از کارهای سهل ممتنع برایتان بزنم. مثالی که خودم اخیراً درگیرش هستم و آن تجربۀ "وبلاگ‌نویسی" است. قبلاًها که کمی سرم داغ بود و فکر می‌کردم خیلی می‌فهمم، وقتی می‌دیدم کسی وبلاگی دارد، توی دلم می‌گفتم که خیلی زحمت می‌کشی (با حالت تمسخر)، خسته نباشی واقعاً از این همه فشاری که بهت وارد می‌شود (باز هم به حالت تمسخر) و جملاتی از این دست.

کم‌کم که فهمیده‌تر شدم و از آن بدتر، خودم را مجبور کردم که روزانه یک پست در وبلاگم بگذارم، فهمیدم انصافاً کار آسانی نیست. یعنی باید یک چیز به درد بخوری داشته باشی تا بخواهی بنویسی، حتّی اگر مطمئنّ باشی کسی نوشته‌هایت را -در حال حاضر- نمی‌خواند، دوست نداری محتوای به درد نخور و دمِ دستی (که خیلی از سایت‌ها تولید می‌کنند) تولید کنی. این است که مجبور می‌شویلینک متن به آدرس کمی مطالعه کنی. کمی فکر کنی. کمی به خودت زحمت بدهی و سر از کدنویسی و کارهایی که به آن علاقه‌ای نداری در بیاوری تا بتوانی ریخت و قیافۀ مناسبی را برای وبلاگت انتخاب کنی. و خیلی از دردسرهای دیگری که هنوز آنها را درک نکرده‌ام. ولی این را خوب درک کرده‌ام که وبلاگ‌نویسی، کاری سهلِ ممتنع است، دست کم برای من که چنین است. شاید سال‌ها بعد به این روزهایم بخندم، ولی وقتی این پستم را بخوانم، یادم می‌افتد که بسیاری از کارها در ابتدا سهل ممتنع می‌نمایند ولی وقتی بخواهی وارد میدان شوی، می‌فهمی آنقدرها که تو فکر می‌کردی هم آسان نیست.

پی‌نوشت: یک سؤال. شما چه کارهای سهلِ ممتنعی را تجربه کرده‌اید؟ یا حتّی فکر می‌کنید سهلِ ممتنع است ولی هنوز آن را تجربه نکرده‌اید؟

سینا شهبازی ۳ نظر ۱
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)