دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

برگی دیگر از این کتاب حیرت‌برانگیز (3)

در این مطلب و این مطلب، قسمتی از برداشت خودم در مورد آیه‌هایی که در این کتاب خوانده‌ام را برای فهم بیشتر خودم، عرض کردم.

امروز به نوشته‌های لکترونیکی خودم، سَری زدم تا ببینم اوضاع از چه قرار است.

یک آیه شدیداً من را به فکر وا داشت و به گونه‌ای با آن مواجه شدم که انگار تا به حال با آن برخورد نکرده‌ام و گویی که اصلاً من چنین چیزهایی را یادداشت نکرده‌ام. امان از این ذهن فراموشکار.

هرکسی بخواهد قرآن را بخواند، مسلّماً از دیدگاه خودش آن را می‌خواند و فهم هرکسی متفاوت است. من هم صرفاً آیه‌هایی را در این سلسله نوشته‌ها می‌نویسم که توان فکر کردن و از آن مهمّ‌تر، عمل کردن به آنها را داشته باشم و آنهایی را که نفهمم، رها می‌کنم تا اگر عمری بود و دوباره خواندم‌شان، شاید برداشتی به ذهنم متبادر گردد.

آیۀ 18 سورۀ بقره، من را کمی به فکر فرو برد و به خودم قول دادم کمی تلاش کنم تا مصداق چنین آیه‌ای باشم.

خداوند در این آیه می‌فرماید:

صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لایَرجِعون
آنها [=منافقان] کر و لال و کورند؛ لذا (از راه خطا) باز نمی‌گردند. [ترجمۀ آیت‌الله مکارم شیرازی]

میان‌نوشت (با الهام از یکی از پست‌شیرینهای دوست خوبم، شیرین): قسمتِ داخل کروشه را خودم اضافه کردم و جزو ترجمه نبود و بر اساس آیات قبلی‌اش، چنین برداشت کردم.

جدای از کلمۀ صُمٌّ بُکم که در گفتگوهای روزمره شنیده بودم و دیدن آن در قرآن برایم جالب بود، مفهوم این آیه و برداشت خودم نیز برایم جالب بود.

چیزی که من از این آیه و آیات قبل و بعد از آن برداشت کردم، این بود که: یکی از نشانه‌های منافقان این است که (در برابر شنیدن حقّ) صمٌ بکمٌ عمیٌ هستند یعنی کر و لال و کور هستند. یعنی به هیچ وجهِ من الوجوه، حاضر نیستند از خر شیطان پایین بیایند. آیا چیز بدی است؟ اگر بخواهیم در مورد منافقان اظهار نظر کنیم، شاید چیز بدی به نظر برسد ولی اگر آدمی حاضر نباشد از خر شیطان پایین بیاید، آن هم در مقابل حرف مفتی که مردم می‌زنند، آیا لزوماً چیز بدی است؟ به نظر من خیر. خودم گاهی اوقات به هیچ وجهِ من الوجوه حاضر نیستم از خر شیطان پایین بیایم. نه به این خاطر که فکر کنم بیشتر و بهتر از بقیه می‌فهمم، نه. به این خاطر که به نظرم، آنها از دیدگان من به همان چیزهایی که من می‌نگرم، نگاه نمی‌کنند. لذا به همین خاطر است که دخالتم در زندگی بقیه را کمتر کرده‌ام و دیگر به افراد دور و برم، پیشنهاد چیزی را نمی‌دهم. حتی اگر بدانم آن پیشنهاد و احتمال اینکه آنها به دنبال پیشنهاد من بروند، زندگی‌شان را زیر و رو می‌کند. چشم‌شان کور و دندشان نرم، اگر احساس می‌کنند منِ نوعی می‌توانم به آنها کمکی بکنم، بیایند و مثل بچّۀ آدم از من بپرسند. اگر آنها دغدغۀ خودشان را نداشته باشند، چرا من دغدغۀ آنها را داشته باشم؟ والّا.

تصمیم گرفتم مِن بَعد، سعی کنم کمتر ازخودراضی باشم و فکر نکنم علّامۀ دهر هستم و همه چیز را می‌دونم و بلدم بلدم راه نیندازم. مثل بچّۀ آدم، حتی اگر فردی کوچکتر از من -به لحاظ سنی- به من پیشنهادی را داد، بنشینم و فکر کنم و ببینم آیا واقعاً حرف‌اش منطقی است؟ آیا می‌توانم خودم را عوض کنم؟ نه اینکه آنقدر دُگم باشم و پیش خودم بگویم: این که نمی‌فهمد.

اتفاقاً چند روز پیش یکی به من یک انتقادی وارد کرد. کمی فکر کردم، دیدم راست می‌گوید. از قضا سنّ شناسنامه‌ایش هم از من کمتر است. هنوز نپذیرفتم آن کاری که گفته بود را انجام دهم ولی خب از خرِ شیطان پایین آمدم و پذیرفتم که اشتباه کردم. شاید کَم‌کَمَک به این فکر افتادم که آن رفتارم را عوض کنم.

سینا شهبازی ۰ نظر ۰
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)