دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

خوش‌مان نیامد. زوری نیست که!

از خودم اگر بپرسید، آدم دُگم‌‌ای نبوده و نیستم. این را گفتم که بدانید صرفاً این نوشته‌ -همچون سایر نوشته‌هایم- حاصل نگاه محدود بنده است و شاید حتی اگر بعداً از من بپرسید، همین حرف‌ها را نیز تأیید نکنم. اما یک چیز را خوب می‌دانم و آن هم اینکه به حرف‌های امروزم ایمان دارم.

اگر بخواهم دستِ‌کم با خودم صادق باشم، کتاب "بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم" را دوست نداشتم. برای من بیش از حد شاعرانه بود. البته بنا ندارم به قلم روان و کم‌نظیر نادر ابراهیمی عزیز اشکالی وارد کنم (که اصلاً کار من نیست) ولی خب دل است دیگر. خوشش نیامد. زورکی نیست که.

نادر ابراهیمی را به واسطۀ یکی از معلم‌های دوران دبیرستانم شناختم. عاشق نوشته‌های او بود و همیشه با علاقۀ خاصی برای ما صحبت می‌کرد. برای مایی که احتمالاً در آن زمان چندان درک نمی‌کردیم یا بهتر است بگویم چندان درک نمی‌کردم.

من هم به خاطر عشقِ به معلم‌ام، رفتم و چند جلد از کتاب "بر جادّه‌های آبی سرخ‌" را خریدم. نصف جلد اولش را هم نخواندم و اصلاً یادم نیست موضوعش چه بود؟ تنها چیزی که یادم هست (آن هم اگر اشتباه نکنم)، سیلی‌ محکمی بود که ابراهیم حاتمی‌کیا به نادر ابراهیمی در یک شب بارانی هدیه داد. حتی یادم نیست چرا؟! شاید برای نوجوانی در آن سنّ و سال، فقط همین نکته جذاب بود که به یادم مانده است.

اگر بخواهم از آشنایی خودم با نادر ابراهیمی بگویم، کتاب "یک عاشقانه‌ی آرام"‌ او من را مجذوب قلم خودش کرد. جزو بهترین کتاب‌هایی است که تا به حال خوانده و "زندگی" کرده‌ام. هر وقت که از سیب زمینی و گلپر می‌گفت، دهان من آب می‌افتاد. خیلی خوب تصویرسازی می‌کرد. یادم هست که به زمان حال خیلی اهمیت می‌داد. دوست نداشت از کسی خاطره‌ای داشته باشد و آنقدر بدبخت شده باشد که بخواهد صرفاً با خاطره‌هایش زندگی کند (برداشت شخصی من).

هم‌اکنون که دارم این پست را می‌نویسم، دارم چند جمله‌ای از این کتاب را مرور می‌کنم که شاید بد نباشد کمی بلندتر این جملات را مرور کنم تا شما هم آنها را بشنوید:

1

مرگ مسأله‌یی نیست
اگر به درستی زندگی کرده باشی.

2

عاشق‌شدن مسأله‌یی نیست. عاشق‌ماندن مسأله‌ی ماست.

3

صبحِ زود برخاستن، طعمِ تمام روز را عوض می‌کند.
صبحِ زود، عطر غریبی دارد.
4 (جمله‌ای که در جای‌جایِ کتاب تکرار می‌کند)
هیچ‌چیز همچون اراده به پرواز، پریدن را آسان نمی‌کند.
5

حافظه، برای عتیقه‌کردنِ عشق نیست. برای زنده نگه‌داشتنِ عشق است.

بگذریم. بد جایی حاشیه رفتم. فکر می‌کنم همین کتاب فوق‌العادۀ او بود که من را شیفتۀ خود کرد و احتمالاً توقع من را بیش از حد از خودش بالا برد.

داشتم راجع‌به بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم، حرف می‌زدم. نثرش همچنان روان بود. داستان روانی هم داشت. اما به دل من ننشست. از کلماتش خوشم نیامد و کمی برایم سنگین بود. شاید اگر چندسال بعد دوباره بخوانم، نظرم عوض شود. شاید هم کسی بخواند و به من بگوید که: متأسّفم که این کتاب را درک نکردی. به او حقّ می‌دهم ولی خب من هم حقّ اظهارنظر دارم و نظرم نسبت به این کتاب، چندان مثبت نیست و نتوانست رضایتم را جلب کند.

پی‌نوشت یک: خیلی از دوستانم این کتاب را خوانده‌اند و این کتاب را توصیه کرده‌اند. اصلاً برای همین بود که راضی شدم این کتاب را بخرم. ولی به نظرم ارزشش را نداشت. یا بهتر است بگویم در مقابل یک عاشقانۀ آرام، ارزشش را نداشت.

یاد حرف سارا درهمی افتادم که در مورد دوستش گفت: هروقت من و دوستم کتابی را به هم معرفی می‌کنیم، رسماً همدیگر را ناامید می‌کنیم!

پی‌نوشت دو: اگر هم به سرتان زد و حوصله داشتید جملات بهتری از آنچه من نقل کردم، از کتاب یک عاشقانۀ آرام بخوانید، بد نیست به این لینک سری بزنید.

سینا شهبازی ۳ نظر ۲
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)