جمعهها برای من روز خوبی است چرا که دستکم در این روزها، جمعههای صبح تا عصر را وقت آزاد بیشتری دارم و میتوانم کمی برای خودم باشم.
البته که من 5شنبهها را بیشتر دوست دارم. 5شنبهها به من نویدِ این موضوع را میدهد که فردا تعطیل است. میتوانی با خیال تخت، بخوابی و استراحت کنی. اما من حتی اینکار را نمیکنم ولی همچنان 5شنبهها برای من، ارج و قرب خاصّی دارند.
بگذریم. مثل اینکه قرار است اینقدر حاشیه بروم تا از اصل موضوع، فرار کنم.
در نوشتۀ قبلیام (جمعهها با شاهین)، به خودم قول دادم که هر جمعه، نوشتنِ روی کاغذ را کمی تمرین کنم. در این دنیای دیجیتال و غیر کاغذی، نوشتن روی کاغذ حسّ و حال خوبی به من میدهد. و احتمالاً باعث میشود که فکر کنم کمی متفاوتتر از بقیه هستم.
هفتۀ قبل، تمامِ پیشنهادهای خوبی که شاهین عزیز برای ما نوشته بود را نخواندم و یکی را به صورت رندم (Random) انتخاب کردم. این هفته اما کار متفاوتی انجام دادم و تمامشان را یکبار خواندم و در نهایت تمرینی که بیشتر از بقیه با آن، در این هفته، احساس راحتی کردم را انتخاب کردم.
تمرین شمارۀ 24:
فقط سه خط بنویسید که در حال حاضر رؤیای انجام چه چیزی را در سر میپرورانید؟
جواب من:
پیشنوشت یک: شاهین جان.
میدانم که در چنین تمرینهایی، احتمالاً نوشتن پیشنوشت رایج نیست ولی من نتوانستم مطالبم را در سه خطّ جمع و جور کنم. ناچار شدم که کمی طولانی بنویسم. ولی خوشحالم که به لطف تو، توانستم به ذهن پراکندهام کمی سر و سامان دهم.
پیشنوشت دو: باید اعتراف کنم که مدتی است در مورد آیندۀ کاریام به صورت جسته و گریخته فکر میکنم. اینکه قرار است بالأخره چهکاره شوم و رسالتِ من چیست و در چه شغلی، میتوانم مفهوم Flow (تعلیق ذهنی) را در زندگیام تجربه کنم و به تعبیر زیبای دوست خوبم امین آرامش، کار نکنم؟ (سری مطالب کار نکنِ امین آرامش، فوقالعاده آرامشبخش است. اگر جای شما بودم، آن را از دست نمیدادم.)
اصل جواب: نمیدانم تا جه حد درست فکر کردهام ولی تا به امروز، سه سناریو را به عنوان رؤیای کاری آیندهام در نظر گرفتم.
1
فکر میکنم اگر بتوانم چنان در کار فروش خبره شوم که حتی کسانی که به محصول یا خدمت من نیاز ندارند، به خاطر صرفاً علاقهای که به شخص شخیص من به عنوان فروشنده دارند و نه از روی برطرف کردن نیاز خود، از من خرید کنند و حال من را خوب کنند. لذّتی بالاتر از این را برای یک فروشنده نمیتوانم تصور کنم.
2
سناریوی دوم من، سرآشپز بودن است که غذاهایی درست کنم که خلقالله با حرص و ولع، غذاهای خوشمزۀ من را بخورند و البته به زودی شکمشان سیر نشود و همیشۀ خدا رستوران شلوغ باشد و خودشان نیز معترف باشند که اینجا، بهترین سرآشپز این منطقه (این شهر) و بهترین غذاها را دارد یا اگر هم بهترین نیست، متمایز از بقیه است و حالِ خوبی را تجربه کنند.
3
سناریوی سوم و پایانی من که تا به الآن به ذهنم رسیده است، در مورد تجربۀ معلّمی در موسیقی است. نمیدانم اگر قرار باشد زمانی، یادگیری موسیقی را آغاز کنم، ویولون را شروع کنم یا پیانو را. ولی ظاهراً پیانو و حسّ و حال آن را بیشتر دوست دارم و فکر میکنم در پیانو، دست و دلم بازتر است امّا ویولون -و کمی هم کمانچه- غم و ناراحتی خاصّی را در دل خود پنهان کردهاند. البته سواد موسیقیایی خاصی ندارم و اینها صرفاً احساسات بنده است که هیچ پایۀ علمی ندارد.
پینوشت: سر در گمی هم خوب است و هم بد. نمیدانم برایتان دعا کنم سردرگمی را تجربه کنید یا نه ولی میدانم که باید برای حال خودم دعا کنم تا به طریقی، از طریق فرشتۀ وحی یا هرچیزی، مسیر آیندهام را بفهمم و چندان درگیر سعی و خطا نشوم.
خدایا. من را به سمتی هدایت کن که رسالت واقعیام را در آن قرار دادهای و کمکم کن که بتوانم بیشترین خروجی و حال خوب را تجربه کنم. البته امیدوارم قبل از آن، به من فهم و شعوری عطا کرده باشی که دست کمکِ تو را، همچون گذشته، پَس نزنم. آمین.