دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

من، سهیل رضایی و سیگار کشیدن

یکی از مزیت‌های هم‌نشینی با آدم‌های خوب، هرچند این هم‌نشینی از راه دنیای مجازی و اینترنت باشد، آشنایی با آدم‌های خوب است. به واسطۀ محمدرضا شعبانعلی و فایل صوتی رادیو مذاکرۀ محمدرضا و گفتگویش با سهیل رضایی بود که با او آشنا شدم. البته مدت‌ها بعد از گوش دادن به این فایل صوتی، این متن را نیز خواندم و مهر هردو بزرگوار، بیش از قبل در دلم نشست. احتمالاً انتخاب عنوان من نیز به تبعیت از همان پست محمدرضا باشد.

در یک مهمانی خانوادگی، شوهرخاله‌ام -علیرضا صنوبر- از من پرسید که "سهیل رضایی را می‌شناسی؟"، من هم گفتم "خیلی نمی‌شناسم. ولی یک شناخت مختصری از او دارم. یک گفتگوی صوتی او با محمدرضا شعبانعلی را گوش داده‌ام و از طرز فکرش خوشم آمده است". او هم برگشت و گفت خب چرا وقتی چنین چیزهایی را گوش می‌دهی، آن را به من معرفی نمی‌کنی؟ خوشحالی من را نمی‌توانید تصور کنید از اینکه بفهمید در خانواده، یکی دیگر هم مثل من، دغدغۀ توسعۀ فردی را دارد و تو تنها نیستی. هرچند من در دهۀ دوم زندگی‌ام هستم و او در دهۀ چهارم زندگی.

یک فایل صوتی (فایل صوتی اعتماد به نفس) را ایشان خریده بود و درحال گوش دادن آن بود. به من پیشنهاد کرد که آن را روی کامپیوترت کپی کن و اگر دوست داشتی، گوش کن. البته حقیقتش من خودم بدون اجازه اینکار را کردم و بعد به او گفتم و او هم با روی خوش گفت: اتّفاقاً می‌خواستم بهت بگویم. خوب شد که خودت ریختی. بگذریم.

چندماهی گذشت تا اوقات بیکاری در مسیرهای رفت و برگشت دانشگاه، حوصله‌ام را سر برد. ترافیک‌های تهران هم واقعاً روی اعصاب هستند، اگر کاری برای انجام دادن نداشته باشی.

این شد که فایل‌ها را گوش دادم. البته بدون هیچ یادداشت برداری و بدون اعتقاد به حرف‌های سهیل رضایی. صرفاً گوش می‌دادم.

از یک جایی به بعد، حالم بد شد. یک چیزهایی را فهمیدم که به نظرم زود بود. نمی‌دانم چطور توصیف کنم فقط می‌دانم حالا حالاها دیگر به سمت سهیل رضایی نمی‌روم. خودم کردم که لعنت بر خودم باد.

یک نکتۀ آموزندۀ گوش دادن به این فایل‌ها، این بود که من می‌ترسیدم که لب به سیگار بزنم. جدای از بحث مضرّات سیگار، فکر می‌کردم اگر یکبار لب بزنم، تمام است و معتاد شده‌ام.

این قضیه روی اعصابم ماند تا بالأخره برای اولین بار لب به سیگار زدم. هنوز خاطرم هست دقیقاً کجا بود و از کجا خریداری کردیم و هنوز به خاطر دارم چه سیگاری بود. البته کامل نکشیدم و فقط چند پُک زدم. همچنان ترس در درونم بود.

تا امروز، فکر می‌کنم 3 مرتبه سیگار کشیده‌ام. هر 3 دفعه‌اش را هم خاطرم هست. الآن دیگر ترس سابق را ندارم. خدا را شکر هنوز معتاد نشده‌ام و اگر سیگار جدیدی بببینم، بدم نمی‌آید آن را تست کنم و ببینم چه مزه‌ای دارد.

خوشحالم که این خانۀ حقیر، به من این اجازه را داد تا با خیال راحت و با امید به اینکه خانواده‌ام به اینجا سر نمی‌زنند، آنچه در دلم هست را بیان کنم.

سینا شهبازی ۰
زینب رمضانی
یادمه یه دوست عزیز همیشه بهم می‌گفت :

”زینب جان مواظب رفتارت باش ! یه دختر از موقعی که هنوز ازدواج نکرده تربیت بچه‌هاشو شروع می‌کنه “

اون روز بهش خندیدم ولی امروز می‌بینم موفقیت بچه‌های من توی آینده به رفتار امروز من و مدلی که خودمو طبقش تربیت می‌کنم بستگی داره !


حالا هم شما :)
این گوی واین میدان ...

راستش الآن که دارم فکر می‌کنم، می‌بینم واقعاً هم همینه.

شاید بهتره یه تجدید نظری بکنم توی کارام. ممنونم ازت بابت نقل کردن این جمله.

زینب رمضانی
اشتباه نکن ! ابراز نگرانی نبود ... 
فقط یه توصیه‌ی دوستانه بود

امیدوارم بهش عمل کنی 
حداقل بخاطر فرزندی که خواهی داشت 
چون من هروقت پدرم سیگار می‌کشید تمام بدنم می‌لرزید که خدای نکرده دچار مشکل نشه

توصیه دوستانه‌ات هم احتمالاً ناشی از نگرانی بوده دیگه. اگر نبود شاید اصلاً نمی‌گفتیش. سخت نگیر.

حتماً بهش عمل می‌کنم. والا یه مدته دیگه از تب و تاب این مسخره‌بازی‌ها گذشته برام. همون اولش فکر کردم چه خبره ولی همین که دامن‌گیر نشدم، جای شکرش باقیه.
چه قلب مهربونی داری. تا حالا به سیگار کشیدن از دید بقیه دقت نکرده بودم. ممنون که یادآوری کردی.

زینب رمضانی
پس داستان سیگار کشیدنت اینه :)

پدر من هم سیگار می‌کشه ولی هیچ‌وقت ندیدم که توی خونه یا جمع خانواده سیگار دستش باشه ! هیچ‌وقت هم فلسفه نمی‌بافه کا سیگار فلانه و چلانه !

ولی خب اصل موضوع عوض نمیشه 
سیگار برا سلامتی مضره و تو باید حالا حالا سالم و سلامت بمونی ...

یه جورایی احتمالاً توجیه به نظر می‌رسه ولی به نظر خودم، واقعیت همینه.

خدا حفظ شون کنه. منم یه استادی داشتم که همیشه هروقت کسی می‌گفت سیگار بده و ...: می‌گفت کاری ندارم به این مزخرفاتی که در مورد سیگار می‌گن! ناخودآگاه با این حرفت، یاد این استاد نازنین برام زنده شد.
آره قبول دارم. سعی می‌کنم دیگه این مسخره‌بازیم رو ادامه ندم. شاید باورت نشه ولی همون 4باری هم که تا حالا کشیدم، چند تا پوک که زدم، حالم به هم خورده و سریع انداختمش دور. فکر می‌کردم خیلی باید بهتر از این حرف‌ها باشه ولی دیدم نه، خبری نیست.
ممنونم ازت زینب جان بابت ابراز نگرانیت.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)