پیشنوشت:
دفترچۀ مخصوص نوشتنم را مجدّداً روبهرویم میگذارم. دوست ندارم دست به قلم ببرم و راحت ترم تا به همین منوال، تایپ کنم ولی خب، کاری است که انجام شده و حرفی است که زده شده و تیری است که رها شده.
تا جایی که ذهنم یاری میکند، همیشه از مشق و تمرین فراری بودهام. خاطرم هست وقتی به مدرسه میرفتم، پیک نوروزی داشتیم. سوهان روحی بود برای خودش. آنقدر که از پیک نوروزی واهمه و البته نفرت داشتیم، شاید از سیاستهای اِمریکا و شخص شخیص رئیسجمهورشان یعنی ترامپ، واهمه نداشتیم.
این میشد که تمام تلاشمان را میکردیم تا در چند روز پایان اسفند و قبل از شروع سال جدید، از شرّ پیک نوروزی خلاص شویم و آن را به گوشهای بیندازیم و بدون دغدغه و با خیالراحتی هرچه تمامتر، از لحظهلحظه و ثانیه به ثانیۀ تعطیلات عید نوروز استفاده کنیم. یادش به خیر. چقدر الکیخوش بودیم.
برای همین است که همچنان از کارهایی که پشت آن اجبار باشد، خوشم نمیآید. البته این اجبار، از نوع خودخواسته است و جنساش با قبلیها کمی متفاوت است. پس سعی میکنم با لبخندی بر صورت، مشق امروزم را انجام دهم.
راستی شاهین جان، آقا معلّم عزیز.
هفتۀ پیش تخلّف کردم و به جای "فقط سه جمله"، هرچه دل تنگم میخواست و میگفت را نوشتم. این هفته اما سعی میکنم کمی پایبند به قوانین تو باشم و تخلّف نکنم.
اصل مطلب:
بدون فوت وقت، موضوع نوشتۀ این هفتهام را مینویسم. البته میتوانید نوشتۀ هفتههای قبلیام را در این لینک و این لینک ملاحظه کنید.
تمرین شمارۀ 1:
فقط سه خط بنویسید، گرما را ترجیح میدهید یا سرما؟
چرا؟
جواب من:
هرکسی به گونهای میتواند گرما و سرما را تفسیر کند.
آنچه در ذهن من است، معمولاً از گرما فراری بودهام. البته از آن سرماهایی که پوست دست آدم را خشک میکند نیز متنفرم.
ولی اگر مجبور باشم یکی را انتخاب کنم، ترجیح میدهم در سوزِ سرما بمیرم تا اینکه در گرما بسوزم.
پینوشت:
چون قول دادم سه خط بیشتر ننویسم، نکتۀ تکمیلیام را در قالب پینوشت مینویسم تا عذاب وجدان نداشته باشم.
آن چیزی که در ذهن من از گرما نقش بسته، شرایطی است که شُرشُر عرق میکنی. اگرنه، نشستن در زیر آفتار را -نه در سواحل هاوایی که در همین شهر تاریخی خودم- دوست دارم.
ضمن اینکه اگر سرما باشد، میشود لباس پوشید ولی اگر گرما باشد، نمیشود بیش از حدّ مجاز، لباسها را از تن کَند. پس درود بر سرما.