دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

اندر پیچ و خم شیوۀ درست نوشتن کلمات

این روزها دارم به خودم می‌قبولانم که یک ملاک واحد برای درست نوشتن وجود ندارد. نمی‌توان به طور مطلق گفت "وطنم" درست است یا "وطن‌م" (که معمولاً رضا امیرخانی تا جایی که من دقت کرده‌ام، به این شیوه می‌نویسد،‌ البته اگر بخواهد این کلمه را به کار ببرد) یا "وطن‌ام" (که نمی‌دانم دلیلش چیست ولی خودم، همین آخری را ترجیح می‌دهم).

راستش را بخواهید و اگر کمی دقت کرده باشید، معمولاً سعی کرده‌ام نوشته‌های اینجا را به صورت شکسته ننویسم در عین اینکه جوابِ به کامنت‌ها را دوستانه می‌نویسم و معمولاً شکسته.

یکی از بیشترین کسانی که در حال حاضر، ایشون رو به عنوان ویراستار قبول دارم و همیشه سعی کرده‌ام در مواردی که اختلاف دارم، به نوشته‌های ایشون مراجعه کنم، رضا شکراللهی عزیز هستند.

اگر حوصله‌اش را دارید (که امیدوارم داشته باشید)، نیم‌نگاهی به این نوشتۀ آقای ویراستار بیندازید.

اگر اجازه بدهید، یک پاراگرافی را که می‌خواهم روی آن مانور بیشتری بدهم، اینجا برای‌تان نقل می‌کنم:

نکته‌ی دیگه، توان ذهنیِ محاوره‌ای خوندن در کنار برخورداری از حافظه‌ی بصری واژه‌هاست، که اغلب فارسی‌خوان‌ها این توان رو دارند. یعنی موقع خوندن متن، هیچ‌کس کلمه‌ها رو یکی یکی نمی‌خونه، بلکه تصویر واژه رو می‌بینه. برای همین هم هست که وقتی توی دل‌تون می‌خونین، سرعت خوندن‌تون خیلی بیشتر از وقتیه که با صدای بلند می‌خونین. در کنارش، هر جمله‌ای کافیه کمی رسم‌الخط محاوره‌ای یا شکسته‌نویسی داشته باشه تا کل اون محاوره‌ای خونده بشه. این نکته رو دست‌کم نگیرین. در این مورد قبلاً در خوابگرد نوشته‌ام و یادداشت مفصلی هم دارم که بعدها خواهید خوند و بیشتر به درد داستان‌نویس‌ها می‌خوره، به‌خصوص در دیالوگ‌نویسی. مثلاً اگه صدرا محقق بنویسه: از بس خوردن، دل‌شون خیلی درد می‌کند. کمتر کسی پیدا می‌شه که اون «می‌کندِ» آخر رو «می‌کند» بخونه. تقریباً همه اون رو توی ذهن‌شون «می‌کنه» می‌خونن.

از این رو بود که من تصمیم گرفتم نوشته‌هایم را بیشتر به سبک محاوره‌ای ننویسم، چون فکر می‌کردم خوانندۀ محترم خودش زحمت می‌کشد (داشتم می‌نوشتم: زحمت می‌کشه) و آنها را، در ذهن خودش، به زبان محاوره تبدیل می‌کند ولی اگر من بخواهم شکسته بنویسم، شاید باعث شود به جای بهبود در سرعت خواندن، بعضی موارد حواس او را پرت کنم و نه تنها به هدفم نرسم که بدتر از هدفم دور شوم.

این شد که سعی کرده‌ام حتی "را" را به صورت "رو" ننویسم. به هرحال، فکر می‌کنم باید بپذیریم که هرکس به شیوۀ خودش می‌نویسد و دستِ کم برای منِ نوعی ثابت نشده است که یک شیوۀ درست‌نویسی وجود داشته باشد.

پی‌نوشت:

بر خلاف حرف‌های دوست خوبم کبرا حسینی، من اصلاً سعی نکرده‌ام حرف‌های فرهنگستان را ملاک قرار دهم. هرچند می‌دانم هیچ نهاد دیگری چنین کاری را انجام نداده است اما به نظرم استدلال متقاعدکننده‌ای پشت حرف‌هایش وجود ندارد. برای همین تصمیم گرفته‌ام در وجود خودم، منکر وجود چنین سازمانی شوم.

البته همچنان که در یکی از نوشته‌های ابتدایی‌ام نوشته‌ام، دوست دارم آن را اینجا تکرار کنم. استادی داشتم در کلاس زبان ترجمه به نام استاد آموخته. من از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم که کمترین آنها، کمی فن ترجمه و قدرت فهم متون انگلیسی بود.

ایشان همیشه از فرهنگستان انتقاد می‌کرد و معتقد بود کارهای فرهنگستان، ما را از دهکدۀ جهانی شدن دور می‌کند. بچه‌های ما به جای آنکه با کلمۀ "وبسایت" (چه بسا وب‌سایت) آشنا شوند، مجبورند "تارنما" را یاد بگیرند و تازه باید سعی کنند آن را برگردانند به همان حالت اول (یعنی وبسایت) و این یعنی دور شدن از زبان علم و کند کردن سرعت یادگیری.
البته همۀ این پرحرفی‌هایی که نوشتم، صرفاً برداشت من از حرف ایشان بود. بعید می‌دانم ایشان با چنین ادبیاتی، این حرف‌ها را زده باشند. صرفآً خواستم مفهوم را منتقل کرده باشم.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۰
زینب رمضانی
وااای سینای عزیزم !

چقدر خوشحال شدم که اسم رضا امیرخانی عزییییییزم رو اینجا دیدم :)
من فکر کنم ده بار تاحالا ’ ارمیا و بیوتن‘ رو خونده باشم 
عاشق قلم رضا امیرخانی ام ! 


تو رضا شکراللهی رو از کجا میشناسی پسر ؟ 
ایشون رو از زمان موسسه میشناختم البته دورادور 

عجب پست دلچسبی بود جانا 
تو گویی در شهری غریب آشنایی یافته ام بس عزیز !


زینب نازنین،
خوشحالم که نویسندۀ مشترک‌مون رضا امیرخانیه. واقعاً این بشر نمونه است. البته تو ده‌بار بعضی کتاباش رو خوندی ولی من فقط یه بار یه کتابش رو خوندم اونم: نفحات نفت.

والا یادم نیست چجوری باهاش آشنا شدم ولی یادمه یکی از بچه‌های متمم آشنام کرد. یعنی توی یکی از کامنت‌ها خوندم ولی کِی و کجاش رو یادم نیست دقیق. الآن هم گه‌گاهی به وبلاگش سر می‌زنم. شخصیتش رو دوست دارم.
خوشحالم که لابه‌لای این نوشته‌ها، بعضی‌هاش به دلت می‌شینه :-)
وجودت بی‌نهایت باعث دلگرمیمه زینب جان. خیلی خوشحالم که تو رو پیدا کردم.

سینا شهبازی
از اونجایی که عادت ندارم متن اصلی رو تغییر بدم، خواستم برای دوستانی که مجدداً به اینجا سر می‌زنن، بگم که این هم سایت دکتر آموخته هست (که ظاهراً جدیداً راه‌اندازی شده و کبرا حسینی هم توی سایتش معرفی کرد):
http://amoukhteh.com
ولی چند سالی بود که قرار بود مهاجرت کنن به دلایلی. مثل اینکه مهاجرت کردند و ما ایشون رو به معنای واقعی کلمه از دست دادیم. صد حیف به دانشجوهایی که نتونستن سر کلاس‌های ترجمۀ ایشون بشینن. امیدوارم باز هم برگردن و یه جایی فرصت بشه ببینم‌ش و به شاگردیِ چنین بزرگ‌مردی، افتخار کنم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)