دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

جمعه ها با شاهین (9): بهترین نقلِ قول

پیش‌نوشت:

نکته‌ای که این هفته نظر خودم را جلب کرد، این است که من با نوشتنِ روی کاغذ گویا مشکل دارم. نه اینکه نتوانم بنویسم که خدا را شکر از چنین توانایی پیچیده‌ای برخوردارم. احتمالاً به خاطر این است که کمی خسته تشریف دارم. یعنی حوصله‌ام نمی‌کشد روی کاغذ بنویسم. چند ثانیه‌ای هم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که وقتی می‌توانم تایپ کنم، چه کاری است که بنویسم؟ هروقت دلم برای قلم و کاغذ تنگ شد، می‌آیم و یک چیزهایی را سیاهه می‌کنم.

همۀ این‌ها را گفتم تا تنبلی احتمالی هفته‌های بعد خودم را توجیه کنم. شاید دیگر حوصله‌ام نکشید که آنها را روی کاغذ بنویسم اما مطمئن باشید همچنان این قسمت جمعه‌ها با شاهین ادامه خواهد داشت. چه با کاغذ، چه بی کاغذ.

راستی برای دوستانی که به تازگی به اینجا سر می‌زنند، باید عرض کنم که قسمت‌های قبلی این سری نوشته‌ها را می‌توانید از دستۀ تمرین نویسندگی پیدا کنید. نمی‌دانم چرا ولی چند هفته یکبار احساس می‌کنم دوستان جدیدی به اینجا سر می‌زنند و باید چنین جمله‌ای را تکرار کنم.

اصل نوشته:

طبق روال سابق، گشتم و گشتم تا دوباره یک تمرینی را انتخاب کنم و کمی خودم را وادار به فکر کردن کنم. یکی از آنها بیشتر از بقیه به دلم نشست.

تمرین:

#فقط‌3خط درباره بهترین نقل قولی که شنیده اید بنویسید.

دست‌نوشتۀ من:

بازی انتخاب همیشه برای من سخت بوده است، خاصه وقتی که با پسوند دشوار «ترین» نیز همراه شده باشد.

راستش را بخواهید، چندان نقل قول‌ها در خاطرم نمی‌مانند. اگر هم بمانند، صرفاً مفهوم جملات ثبت می‌شوند نه خودِ جمله‌ها. چه بسا در این اثنا، به گویندۀ جمله هم ظلم شود و نام او را فراموش کنم.

با این حال، بیشترین جمله‌ای که مدام در ذهنم -همچون آلارم- زنگ می‌خورَد و بارها و بارها برایم تکرار می‌شود، این جمله از محمدرضا شعبانعلی است:

هیچکس در این دنیا، همیشه و هر لحظه، مشغول و گرفتار و درگیر نیست.

بحثی اگر هست، بحث تلخ «اولویت‌ها» است.

هرچند می‌دانم که به اندازۀ آن 3 خطی که قرار بود حرف بزنم، حرف زده‌ام، با این حال دلم نمی‌آید ادامه ندهم.

از آن روز به بعد، هروقت می‌خواهم کاری را انجام بدهم، از خودم می‌پرسم: آیا واقعاً چنین چیزی در «اولویت‌های» من است؟ وقتی به جواب می‌رسم، انتخاب یا عدم انتخاب آن کار برایم بسیار ساده‌تر از قبل می‌شود.

از آن روز به بعد، گفتنِ جمله‌های مانند "وقت ندارم"، "وقت نمی‌شود" و چه و چه که شما بهتر از من می‌دانید را در کلماتم محدود کرده‌ام. نمی‌گویم حذف ولی سعی کرده‌ام آن را به کار نبرم چون به نظرم واقعاً حرف مسخره‌ای است. وقتی می‌دانم حوصلۀ ورزش کردن را ندارم و قرار نیست برایش روزانه یک ربع وقت بگذارم، اگر بگویم «وقت نمی‌شود»، واقعاً یک چرند محض است. شاید اگر بهانۀ بهتری بیاورم، برایم قابل قبول‌تر باشد تا این حرف که بگویم: وقت نمی‌شود.

از آن روز به بعد، اگر کسی بگوید: وقت نمی‌شود، دلم برایش نمی‌سوزد و با او همراهی و همدلی نمی‌کنم که راست می‌گوید. لابد سرش خیلی شلوغ است که نمی‌تواند به این کارها برسد. ناخودآگاه درون ذهنم، جملۀ محمدرضا در ذهنم پررنگ می‌شود که: "بحثی اگر هست، بحث تلخ اولویت‌هاست" و به خودم یادآوری می‌کنم که لابد انجام دادن فلان کار (مثلاً مطالعه) برای دوست نزدیکم در اولویت‌هایش نیست. چرا که ممکن است همان دوست عزیز به راحتی برای تلگرام و اینستاگرام و امثالهم ساعت‌ها وقت بگذارد ولی حاضر نباشد چند دقیقه‌ای در روز را برای تغذیۀ ذهنش وقت بگذارد.

از آن روز به بعد، هروقت بخواهم از کاری طفره بروم و آن کار را انجام ندهم، به خودم یادآوری می‌کنم:‌ بحثی اگر هست، بحث تلخ اولویت‌هاست تا خاطرم باشد که اگر امروز برای انجام کاری وقت نمی‌گذارم، فردا بهانه‌ای نیاورم و بپذیرم که آن کار در اولویت من نبود.

و اگر بخواهم حرف‌هایم را خلاصه کنم: از آن روز به بعد، بحث «اولویت‌ها» برای من معنای دیگری پیدا کرد و من توانستم بهتر و بیشتر فرصت‌های اطرافم را ببینم و بدانم در این مقطع زمانی، چه کاری در اولویت‌های من قرار دارم. هرچند هنوز که هنوز است، دچار خطا می‌شوم ولی بازی اولویت‌ها را به نظرم خوب فهمیده‌ام.

امیدوارم روزی برسد که اگر شما هم مثل من حوصلۀ کاری را نداشتید، بهانه نیاورید. مردانه بایستید و بگویید: عجالتاً چنین کاری در اولویت‌هایم نیست.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)