در اینکه قرآن معجزه هست احتمالاً شکّی نداریم. شاید هم اگر شکی هست، به خاطر کماطلاعیمان باشد.
چند روزی میشود که روزانه دو صفحه قرآن خواندن را به عادات خودم تبدیل کردهام. البته هنوز نمیشود اسم عادت را رویش گذاشت ولی خب همین که توانستهام به این وعدهام عمل کنم، از خودم راضیام.
در سلسله مباحث خود شناسی و خدا شناسی، تصمیم گرفتهام گهگاهی به صورت پراکنده از آیاتی از قرآن که به دلم نشسته است و احساس میکنم حرفی برای گفتن دارم، حرفی بزنم.
سورۀ بقره انصافاً طولانی بود. تا صفحۀ 49 قرآنی که داشتم مطالعه میکردم مربوط به سورۀ بقره بود و احتمالاً میدانید که دو آیۀ آخر این سوره -آیۀ 285 و 286- دعای زیبای آمن الرّسول را در خود جای داده است.
قسمتی از این آیه میفرماید:
رَبَّنا و لا تُحَمِّلنا ما لا طاقةَ لَنا بِه
پروردگارا. آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار. [ترجمۀ آیتالله مکارم شیرازی]
پروردگارا. آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار. [ترجمۀ آیتالله مکارم شیرازی]
کمی فکر کردم. هنوز هم دارم فکر میکنم.
به این جمعبندی رسیدم که خودمانی این حرف شاید برای من این باشد:
ای بندۀ گناهکارِ من. از من توقع نداشته باش که هرچیزی را که میخواهی، فوراً و دو دستی به تو تقدیم کنم.
تو احتمالاً نمیدانی که بعضی از چیزهایی که از من میخواهی، "جنبه" میخواهد و اگر جنبهاش را نداشته باشی و من آن را به تو ببخشم، گند میزنی (البته میدانم که خدا اینقدر بیادب نیست! لطفاً ژستهای عاقلاندرسفیه برایم نگیرید).
اجازه بدهید یک خودافشایی ریز همینجا بکنم.
تو احتمالاً نمیدانی که بعضی از چیزهایی که از من میخواهی، "جنبه" میخواهد و اگر جنبهاش را نداشته باشی و من آن را به تو ببخشم، گند میزنی (البته میدانم که خدا اینقدر بیادب نیست! لطفاً ژستهای عاقلاندرسفیه برایم نگیرید).
اجازه بدهید یک خودافشایی ریز همینجا بکنم.
خاطرم هست که زمانی وقتی نوجوانتر بودم، از خدا میخواستم خیلی خوشگل باشم. آنقدر خوشگل که دخترها وقتی از کنارم میگذرند، دست بر دهان بمانند و نظارهگر من باشند. آنقدر سادهلوح بودم که حتی چنین چیزهای مسخرهای را در ذهنم تصویرسازی میکردم.
زمان گذشت. آرزوها و خواستههایم تغییر کردند. البته آرزوهای قدیمیام چندان برآورده نشد. نه اینکه خوشگل نباشم. به خاطر اینکه دختری را دست به دهان ندیدم! ولی کمی با خودم فکر کردم، دیدم که شاید واقعاً من جنبهاش را نداشته باشم. شاید نمیتوانستم از این خوشگلی، جانِ سالم به در ببرم و احتمالاً به طریقی خرابکاری میکردم. خوشحال شدم که خدا، آنچه که طاقت تحملاش را نداشتم، بر من مقرر نکرد.
البته همچنان آرزوی پولدار شدن را در سر دارم و احتمالاً روزی به چنین خواستۀ معقولم برسم. البته میدانم آرزویم شاید کمی گنگ باشد ولی خانهای که در آن زندگی میکنم را در ذهنم تصویرسازی کردهام. استخرش و پنجرههای سنتی و قدیمی خانهام را بیش از هر قسمت دیگری دوست دارم. فقط امیدوارم قبل از اینکه پولدار شوم، جنبۀ پولدار شدن در من ایجاد شده باشد و بتوانم به بقیه نیز کمکی بکنم.
پینوشت: جدیداً قسمت خودافشاییهایم دارد پررنگ میشود. امیدوارم کمکم سرم را بر باد ندهم و روزی نرسد که دیگر نتوانم بهخاطر این همه خودافشایی، سرم را بالا بگیرم.