دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

شما چطور؟

معمولاً تمام تلاشم این بوده است که از موقعیت‌هایی که نیاز به انتخابِ یک مورد از چندین مورد هست، فرار کنم. چون باید بنشینم و هزینه-فایده کنم و ببینم کدام گزینه برای من مطلوبیت بیشتری دارد؟ کاری شیرین و در عین حال، سخت.

هنوز فرصتی پیش نیامده است که کتاب دشواری انتخاب (Paradox of Choice) آقای بری شوارتز را بخوانم ولی در حین پیاده‌روی‌های چریکی شبانه‌ام، سعی کرده‌ام این فایل‌ها را با جان و دل گوش دهم. حرف‌های او به نظرم شباهتِ زیادی به حرف‌های دن اریلی دارند. یا شاید بهتر است بگویم حرف‌های دن اریلی، جنس‌شان بسیار شبیه به حرف‌های بری شوارتز است.

چند نکتۀ جالب که به نظرم بسیار واضح می‌آمد را او به قشنگی در کتابش ذکر کرده و محمدرضا شعبانعلیِ نازنین نیز به زیبایی هرچه تمام‌تر آن را برای‌مان بازخوانی کرده. احساس کردم بد نیست آن را برای خودم زمزمه کنم، شاید جنس دغدغه‌های‌مان مشترک از آب درآمد و توانستیم گره‌ای از گره‌های یکدیگر، باز کنیم:

1
برای تصمیم‌گیری باید اهداف‌مون رو بنویسیم و اولویت و وزن هر هدف رو مشخص کنیم.

مثالی که خودش می‌زند (با کمی جرح و تعدیل نویسندۀ این متن): ممکن است من و شما بخواهیم خانه‌ای بخریم. اولویت من احتمالاً دسترسی راحت‌تر به وسایل نقلیۀ عمومی است و اولویت شما شاید بزرگی خانه. پرواضح است که در این شرایط، هدکدام یکی از چند خانۀ‌ موجود را انتخاب می‌کنیم و احتمالاً هردو هم رضایت نسبی را تجربه خواهیم کرد.

2
تفاوت بین Chooser و Picker:

اولی (Chooser) کسی است که به تصمیم‌هایش فکر می‌کند ولی دومی (Picker) فقط Pick می‌کند. چشمش را می‌بندد و یکی را انتخاب می‌کند.
او به ما می‌گوید بهتر است که بعضی مواقع حساسیت بالایی به خرج دهیم و Chooser باشیم ولی همیشه Chooser بودن نیز گزینۀ مناسبی نیست.

3
به نظر او، Maximizer کسی است که به دنبال بهترین گزینۀ دنیا است ولی Satisficer کسی است که به دنبال رضایت نسبی است (یعنی کسی که استانداردهایی برای خودش دارد و بر اساس آن‌ها، تصمیم می‌گیرد).
به تعبیر دیگر، او معتقد است Maximizer به عالی‌ترین گزینۀ ممکن راضی می‌شود ولی Satisficer به دنبال گزینۀ عالی است [حتی اگر بهترین گزینه نباشد].

یک مثالی در اینجا می‌زند که برای من بسیار جالب بود و توانستم با نویسندۀ کتاب، همذات‌پنداری کنم. او می‌گوید هرکسی ممکن است در زمینۀ متفاوتی، Maximizer یا Satisficer باشد. او می‌گوید من در "غذا خوردن" Maximizer هستم و در بسیاری دیگر از زمینه‌ها، Satisficer.

کمی فکر کردم (البته اگر فکر هم نمی‌کردم، کاملاً مشخص بود) و دریافتم که من هم از قضا در خوردن خوراکی (اعم از وعده‌های اصلی، میان‌وعده، هله‌هوله و هرآنچه که در ذهن خود تصور کنید) Maximizer هستم. یعنی واقعاً برایم سخت است اگر برای صبحانه به رستورانی سلف‌سرویس بروم و بخواهم از میان چند صبحانۀ متفاوت (که علناً هیچ سنخیتی با هم ندارند)، یکی را انتخاب کنم.

آخرین دفعه‌ای که مهمان پدر بزرگوارم بودم و به همراه تنی‌چند از دوستانم به این رستوران تازه‌تأسیس رفته بودیم، یک مبلغ ثابت باید می‌دادیم و هرآنچه که می‌خواستیم (و البته هرآنچه که به لحاظ مِعدَوی جا داشتیم)، می‌توانستیم نوش جان کنیم.

یادم هست ساعت 11 صبح بود و بعد از مختصر کوهنوردی‌مان که به آنجا رفته بودیم. از خامه و پنیر‌ش را تست کردم تا تخم‌مرغ‌های متنوع‌اش را. انصافاً برایم سخت بود بخواهم Satisficer باشم و مثل بچه سوسول‌ها، یکی از آنها را انتخاب کنم و بنشینم و راحت بخورم و عین خیالم هم نباشد. خاطرم هست که آن روز تا ساعت 5-6 عصر دیگر نتوانستم ناهاری میل کنم. آن ناهاری هم که بالاجبار خودم میل کردم، صرفاً به خاطر این بود که جایی مهمان بودیم.

البته خوشحالم که در نوشتن برخی مطالب هم Satisficer هستم. مثلاً دربارۀ همین وبلاگ‌نویسی. خیلی از مطالبی که می‌نویسم را وقت چندانی برایش صرف نمی‌کنم. به آن فکر می‌کنم ولی هنگام نوشتن، شاید در کمتر از 1ساعت جمع و جور شود و آن را به انتشار بگذارم. همین می‌شود که شما مطالب چندان ارزشمندی را در اینجا نمی‌توانید بخوانید و شاید بیشتر سعی می‌کنم مطلبی بنویسم که به دل خودم بنشیند، حتی اگر به دل هیچ احدالناس دیگری ننشیند.

راستی، شما در چه مواقعی Maximzer و در چه مواقعی Satisficer هستید؟

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۰
زینب رمضانی
دانشگاه اصفهان قبول شدن اینقدرا هم کار شاخی نیستا !

شکسته‌نفسی می‌کنی خانم مهندس. شما برای جایگاه امروزت خیلی زحمت کشیدی. اینو خودت گفتی و قاعدتاً از نتیجۀ قبولی‌ات هم مشخصه و نیاز به گفتن خودت هم نبود.

خوشحالم که داری توی یکی از دانشگاه‌های خوب کشورمون درس می‌خونی و خوشحالم که مادر گرامت دلش آروم گرفت که عزیز دردونه‌اش کنار دست خودشه.

زینب رمضانی
آدم نخبه باید خوب غذا بخوره دیگه :) 

وگرنه مغزش یاری نمیده و آب و روغن قاطی می‌کنه ... 

آب و روغن قاطی می‌کنه :-D

توجیه خوبی بود. از این به بعد هرکی چیزی گفت، همین رو می‌گم بهش.
ولی خودمونیم، لذت غذا خوردن لذت عجیبیه.
پس تو هم خوب غذا خوردی که تونستی دانشگاه اصفهان قبول بشی :-)

زینب رمضانی
دوست خوب شکموی من !



تو هم به اندازۀ من شکمویی.

چقدر خوبه که تنها نیستم شکمو جان.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)