پیشنوشت:
دوست داشتم این نوشته را فردا منتشر کنم.
پیشنوشت:
دوست داشتم این نوشته را فردا منتشر کنم.
پیشنوشت:
در این نوشتهها بنا دارم کمی بیشتر در مورد شهر یزد حرف بزنم. شاید انتخاب مکانها از سایتهای مختلف باشد و پیشنهادی دوستانم باشد ولی مسلماً تجارب آن منحصر به فرد خودم هست. البته ممکن است کسان دیگری چون من، آنها را تجربه کرده باشند.
اگر دوست داشتید، میتوانید قسمتهای قبلی این نوشته را از طریق این لینک (دلیل انتخاب چنین سبک نوشتهای) و این لینک (معرفی مختصر امیرچخماق، زندان اسکندر و هتل فهادان)، دنبال کنید.
اصل نوشته:
از آنجایی که احتمال دارد بخواهید در وقتتان صرفهجویی کنید، حدس میزنم تمایل دارید مناطق دیدنیای که کنار هم هستند را در یک زمان ببینید.
اگر همچنان در اطراف زندان اسکندر (مدرسه ضیائیه) و هتل فهادان [همان محلۀ فهادان یا جنگل] پرسه میزدید، شاید بد نباشد به این دو مکان پیشنهادی که از طریق کوچه پس کوچههای اطراف قابل دسترسی است، سری بزنید.
1 خانۀ لاریها:
خانۀ لاریها از آن دست خانههای قدیمی مربوط به دوران قاجار است که به نظرم ارزش دیدناش را دارد. اگر علاقهای به خواندن تاریخچۀ آن دارید، میتوانید از طریق ویکیپدیا مختر اطلاعاتی کسب کنید.
من خودم فقط یکبار به آنجا رفتهام. راستش را بگویم، تا به حال بادگیر را از نزدیک ندیده بودم. وقتی به پیشنهاد دوستم، رفتم و زیر بادگیر ایستادم، بینهایت از چنین معماریِ قدیمیای لذت بردم. یعنی خیلی جالب بود که بدون نیاز به برق و کولر، هوای داخل خانه را عوض میکردند. تا خودتان زیر بادگیر نایستید، لذتی که من تجربه کردهام را درک نمیکنید. اگر با دوستم تعارف نداشتم و او هم حوصله به خرج میداد، بدم نمیآمد ساعتها در آن حوالی پرسه بزنم و به بهانههای مختلف، دوباره از زیر آن بادگیر رد شوم.
البته کاشیکاریهای خانه نیز بسیار چشمنواز هستند اما بادگیر آن، برای من، یک چیز دیگر بود.
2 مسجد جامع یزد:
یکی دیگر از جاهایی که به نظرم فوقالعاده ارزشش را دارد که به آنجا بروید و از آنجا دیدن بفرمایید، مسجد جامع یزد است که نیاز به تعریف و توضیح ندارد.
چند باری به آنجا سر زدهام. تا الآن پیش نیامده که یک فرد خارجی را آنجا نبینم. جزو معدود جاهایی است که احتمالاً هرکسی که به یزد بیاید، یکبار به آن سر میزند.
ضمناً اگر هم اهل پیادهروی هستید، شبهنگام به آنجا سری بزنید. یک کوچۀ فوقالعادهای دارد که به شدت هوای دونفره دارد. حتی اگر نفر دومی هم در کار نیست، به شدت پیشنهاد میکنم تک و تنها در آن حوالی قدم بزنید ولی مراقب خودتان باشید. درست است که یزد شهری است مذهبی اما به هرحال پیغمبرزاده نیستند. دوست ندارم از شهرمان خاطرۀ بدی در ذهنتان بماند.
پینوشت:
احتمالاً پست بعدی در مورد یزد را کمی با فاصله بنویسم. اگر سؤالی در مورد یزد داشتید، میتوانید به من اطلاع دهید تا با دید بهتری در مورد آن بنویسم.
مقدّمه: در پست نکاتی در مورد شهر تاریخی یزد (1)، مقدمهای از آنچه قرار است انجام دهم را نوشتم. قصد تکرار دوبارۀ آنها را ندارم لذا خواهشمندم اگر حوصلهتان میکِشَد، سری به آن پست بزنید و نظرتان را نسبت به این دست نوشتهها برایم بگویید تا اگر ایرادی وجود دارد (که البته وجود دارد)، آن را به کمک شما دوستان اصلاح کنم.
اصل مطلب:
1
اولین جایی که دوست دارم در مورد آن بنویسم و به تعبیری از نگاه من، نماد شهر یزد محسوب میشود "امیرچخماق" است.
چندسالی هست که به آنجا نرفتهام ولی اگر فرصتی دست داد، به شما پیشنهاد میکنم سری به آنجا بزنید. ترجیحاً هم اگر شب بروید، بهتر و دلنشینتر است.
چند سالی هست که به آنجا نرفتهام خاطرم هست چند سال پیش که نوجوانی بیش نبودم و هنوز پشت لبم سبز نشده بود، به آنجا رفته بودیم و عکسها میگرفتیم. آنهایی که از شهرهای دیگر آمده بودند، با شور و شوق به آن مجموعه مینگریستند ولی من از شور و شوق آنها به وجد میآمدم و خود مجموعه در چشمم چندان بزرگ نمینمود. الآن که کمی میگذرد، کمی بیش از پیش برایم جلوه کرده است.
ضمناً اگر به آنجا سری زدید و هوس خوردن غذا به سرتان زد، پیتزا فروشی سیتو جای مناسبی است. البته چندسالی میشود که از آنجا غذایی نخوردهام و طبیعتاً نمیدانم همچنان کیفیت غذاهایش خوب است یا بد ولی فضای نشستن خوبی دارد و احتمالاً از رفتن به آنجا پیشمان نمیشوید.
وانگهی جگرکیهای خوبی هم آن اطراف وجود دارد که با یک پرس و جو میتوانید آن را پیدا کنید.
شرینی حاج خلیفه هم که گل سرسبد آن منطقه است و میتوانید شیرینی اصیل یزدی را از آنجا بخرید. فقط مراقب باشید کلاه سرتان نگذارند. البته یزدیها مردمان شریفی هستند و حاج خلیفه در یزد زیاد داریم و کیفیت هریک متفاوت از دیگری است ولی آنچه که احتمالاً شماها بپسندید، حاج خلیفه علی رهبر و شرکا هست که پیشنهاد من نیز همین مورد است (+).
(من را میبخشید. قرار بود در مورد شهر تاریخی یزد بگویم ولی مثل همیشه به سمت شکم و خورد و خوراکیهای رنگ و وارنگ متمایل شدم.)
2
یکی دیگر از جاهایی که احتمالاً اطرافیانتان به شما توصیه میکنند، زندان اسکندر است.
خودم تا قبل از عید امسال (1396) به آنجا نرفته بودم. یکبار که با دوستم (احسان حجتی) و پسرخالۀ اصفهانیام (حسام مطهرزاده) رفته بودیم، یک راوی آنجا بود که به کسانی که به آنجا آمده بودند، تاریخچۀ آن را توضیح میداد.
آنطور که من فهمیدم، همۀ ما سرکار تشریف داریم چرا که اصلاً زندان اسکندری در کار نبوده است و اینجا در واقع مدرسۀ ضیائیه بوده است که این نام نیز به همان اندازه در بین اهل تاریخ، معتبر است. البته به برداشت شخصی من بسنده نکنید و اگر حوصله دارید، منابع معتبری را مطالعه بفرمایید یا اگر اطلاعی دارید، با من نیز به اشتراک بگذارید.
تنها چیزی که در حال حاضر از آن مجموعه به خاطر دارم، شعری است که راوی محترم، وقت و بیوقت برای ما میخواند: دلم از وحشت زندان سِکندر بگرفت / رخت بَربَندم و بر مُلک سلیمان بِرَوَم
آنقدر این شعر را تکرار کرد که تا هفتهها هروقت احسان را میدیدم، همزمان باهم میگفتیم: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت و هردو هم قهقهه میزدیم. جوانی است و همین مسخرهبازیهایش. شما به بزرگی خودتان ببخشید.
3
روبهروی در ورودی زندان اسکندر، هتل (سنتی) فهادان قرار دارد که دیدنِ آنجا هم به نظرم خالی از لطف نیست. یکی از هتلهای قدیمی یزد است و دیدنش برای خود من، جذاب و دوستداشتنی بود.
البته ما فکر نمیکردیم برای ورود به هتل هم از ما پول بخواهند. و خواستیم زرنگبازی در بیاوریم که مچمان را گرفتند.
حیاط سنتی و دوستداشتنیای داشت. اتاقهایش که پر بودند و اجازۀ بازدید به ما ندادند ولی به هر سوراخسمبهای که وجود داشت، سری زدیم. موتور جالبی در آن مجموعه گذاشته شده بود. پشتبام جالبی بود و بادگیرهای چشمنوازی داشت. همان بادگیرهای معروف یزد.
پینوشت یک: خوشحالم که هنوز آدم معروفی نشدهام و اسم آوردن از مکانهای مختلف، سوء برداشتی را برای دوستان خوبم ایجاد نمیکند.
هدفم صرفاً بیان تجارب خوب خودم هست تا شاید اگر شما هم در چنین موقعیتی قرار گرفتید، لحظات خوبی را تجربه کنید.
پینوشت دو: هرموقع به شهر ما تشریف آوردید، قبل از آن به من خبری بدهید. اگر بتوانم در خدمتتان باشم، بسی خوشحال میشوم. چه چیز بهتر از دیدن دوستان مجازی به صورت غیر مجازی؟
پیشنوشت 1: به مناسبت جهانی شدن یزد (کلیپ آپارات)، تصمیم گرفتم کمی یزد را معرفی کنم تا اگر یک خارجی (کسی که ساکن یزد نیست و از این شهر شناختی ندارد)، به شهر ما سری زد، خاطرۀ خوبی برایش به یادگار بماند.
البته سایتهای بسیاری (+، +، + و +، به عنوان مشتی از خروار) اینکار را بهتر از بنده انجام دادهاند و من نیز خودم بیبهره از آنها نبودهام اما تصمیم گرفتم آنها را یکجا، از دید کسی که در یزد زندگی میکند، برای شما خوبان بیان کنم تا اگر به شهر ما سری زدید و اگر دلتان خواست، به این مناطق سری بزنید.
البته خواهشی از شما دارم و آن اینکه نظرتان را نسبت به جاهایی که رفتهاید، بگویید تا اگر جایی را به خوبی معرفی نکردهام یا اشتباه معرفی کردهام، آن را اصلاح کنم. این جا میتواند یک منطقۀ تاریخی باشد یا یک رستوران. دستتان کاملاً باز هست، همچنانکه آغوش من برای پذیرفتن کامنتهای شما.
پیشنوشت 2: مسلّماً شناخت من از یزد بسیار کم است. این را مِنبابِ شکستهنفسی عرض نمیکنم. باور بفرمایید هنوز که هنوز است، بسیاری از خیابانها و میدانهای یزد را نمیشناسم. شاید اگر کسی که در تهران زندگی کند و چنین حرفی بزند، عجیب به نظر نرسد ولی برای کسی که در یزد زندگی میکند، کمی عجیب است. دستِکم درمورد اطرافیان من که چنین بوده است.
برای همین از دوستانی که در مورد یزد و یزدیها، اطلاعاتی دارند (چه کسانی که ساکن یزد هستند چه کسانی که به شهر یزد سفر کردهاند)، عاجزانه تقاضا میکنم آن را از من و دوستان دیگرشان دریغ نکنند و آن را برایم بازگو کنند.
پیشنوشت 3: قاعدتاً نمیتوان در مورد همه چیزِ یزد، در یک پست اظهار نظر کرد. اگر هم بشود، من از عهدهاش بر نمیآیم. من را میبخشید که در پستهایی جداگانه، برخی از اطلاعاتم در مورد یزد را روی دایره میریزم. امیدوارم روزی، به کارِتان بیاید و من را از دعای خیر خود محروم نکنید.
اصل مطلب:
وجود ندارد. یعنی در سلسلهنوشتههای بعد، سعی میکنم به صورت موردی و خلاصه، مکانهایی از یزد را معرفی کنم.
میبخشید که این مطلب صرفاً با پیشنوشت و پینوشت، طولانی شد. مدتی بود جرقۀ چنین کاری در ذهنم زده شده بود اما راستش هم از اینکه مطلب تکراری و محتوای بیفایده بگویم، میترسیدم هم از اینکه کمی طولانی شود. اما خودم را مجبور کردم تا بنویسم و مطمنّ باشید اینکار را انجام خواهم داد، البته اگر عمری باشد.
پینوشت (مربوط به کلیپ آپارات): چند جای دیدنی شهر از جمله آتشکدۀ زرتشتیان، مسجد جامع، میدان امیرچخماق و... در این کلیپ به تصویر کشیده شد. از یک جایی به بعد، شعری شیرین با لهجۀ فوقالعاده شیرین یزدی (از خودراضی هم خودتونید) خوانده شد. از همان لحظه بود که لبخندی شیرین بر لبانم نشست. اگر سؤالی در مورد کلمات خَش، گَف و هرچیز دیگری داشتید، در خدمتم :-)