مهربانا،
در آیۀ 219 سورۀ بقره فرمودهای:
مهربانا،
در آیۀ 219 سورۀ بقره فرمودهای:
چندی پیش داشتم آیۀ 167 سورۀ بقره را میخواندم
آیهای که این هفته تصمیم گرفتم کمی در مورد آن فکر کنم، برای خودم کمی عجیب به نظر میرسید.
عجیب از این نظر که هرچه فکر کردم، نتوانستم مفهوم آن را درک کنم. یعنی یکجورهایی درک کردم ولی احساس کردم به دلم ننشسته است.
رفتم و مختصر جستجویی در فضای اینترنت انجام دادم و به نتایج جالبی دست یافتم. احساس کردم کمی بیشتر از گذشته، مفهوم این آیه را درک میکنم و سخت خوشحال شدم. دوست دارم این خوشحالی را با شما نیز به اشتراک بگذارم.
خداوندِ حکیم در آیۀ 152 سورۀ بقره میفرماید:
فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی وَ لا تَکْفُرُونِ
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم؛ و شکر مرا به جای آورید و (نعمتهای مرا) کفران نکنید. [ترجمۀ آیتالله مکارم شیرازی]
پس مرا با عبادت و اطاعت خویش یاد کنید که من نیز شما را با دادن نعمت ها یاد خواهم کرد، و سپاسگزار من باشید و نعمت های مرا ناسپاسی نکنید. [ترجمۀ آقای صفوی (بر اساس المیزان)]
ترجمۀ جناب آقای صفوی بیشتر به دلم نشست. برای همین فکر کردم بد نیست علاوه بر ترجمۀ آیتالله مکارم، ترجمۀ ایشان را نیز در اینجا آورده باشم.
راستش را بخواهید، تا قبل از امروز فکر نمیکردم یاد کردن خدا اینقدر تأثیر داشته باشد. جایی نوشته بود در هنگامی که فکر میکنید درحال انجام معصیت هستید، خدا را یاد کنید.
اگر بگویم در شرایط معصیت قرار نگرفتهام (و از آن بدتر مرتکب معصیت نشدهام)، دروغ بزرگی را مرتکب شدهام. ولی هروقت در چنین شرایطی گیر میکردم یا خودم را گیرانداختهشده تصور میکردم، یاد کردن خدا را چندان مؤثر نمیدیدم و فکر میکردم که یاد کردن خدا فایدهای ندارد و من بیبروبرگرد مجبور به انجام این معصیت خواهم شد ولی وقتی امروز این آیه را مرور کردم، احساس کردم چقدر کوتهفکرانه و خودسرانه برای خودم میبُریدم و میدوزیدم. فراموش میکردم در این عالم خدایی هم هست و فراموش میکردم که انگار باید از او طلب کمک کنم و فکر میکردم که به تنهایی از پس این اتفاقات برخواهم آمد ولی امروز که به گذشتهام نگاه میکنم، میبینم چقدر خوشخیال بودهام. بگذریم.
***
به نوشتۀ جالبی برخوردم که فکر میکنم ارزش خواندنش را دارد. دستِکم برای من که چنین بود. قسمتی از آن نوشته را در اینجا عیناً نقل میکنم تا بیشتر به آن فکر کنم.
"فخر رازی" در تفسیر کبیر خود چگونگی یاد آوری خداوند را در ده موضع خلاصه کرده است:
1- مرا به اطاعت یاد کنید , تا شما را به رحمتم یاد کنم .
2- مرا به دعا یاد کنید , تا شما را به اجابت یاد کنم .
3- مرا به ثنا و اطاعت یاد کنید , تا شما را به ثنا و نعمت یاد کنم .
4- مرا در دنیا یاد کنید تا شما را در جهان دیگر یاد کنم .
5- مرا در خلوتگاهها یاد کنید تا شمارا در جمع یاد کنم . [کاش نوشته بودند: مرا در خلوتگاهها یاد کنید تا شما را در همان خلوتگاهها یاد کنم.]
6- مرا به هنگام وفور نعمت یاد کنید , تا شما را در سختیها یاد کنم . [جایی میخواندم که نوشته بود: اگر در هنگام سرخوشی و وفور نعمت از خدا یاد نکنید، به نظرتان توقع زیادی نیست اگر از خدا توقع داشته باشید تا او نیز در هنگام سختی و نیازمندی شما، یادی از شما کند؟]
7- مرا در عبادت یاد کنید , تا شما را به کمک یاد کنم .
8- مرا به مجاهدت یاد کنید , تا شما را به هدایت یاد کنم .
9- مرا به صدق و اخلاص یاد کنید , شما را به خلاص و مزید اختصاص یاد کنم .
10- مرا به ربوبیت یاد کنید , شما را به رحمت یاد می کنم .
بارالها، دلها و دیدگان ما را به نور این کتاب عظیمالشأنات منور بگردان. باشد که همگی رستگار شویم.
ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.
پیشنوشت:
خدا این "پیشنوشت" را در آغوش اسلام حفظ کند. هر حرف اضافهای که داری، میتوانی در اینجا بنویسی و احتمالاً قرار نیست چندان مفید باشد. فقط از آن نظر مفید است که تو احساس میکنی گفتنش، احتمالاً بیشتر از نگفتنش میارزد.
از آنجایی که تا به حال چندین بار تیتر این مجموعه را تغییر دادهام، برای خیال راحتیام، اسم خودم را (با افتخار) در گوگل سرچ میکنم و مثل بقیه در وبلاگ زیبایم میچرخم (بفرما نوشابه) و قسمت خود شناسی را پیدا میکنم و اسم آخرین عنوانم را نگاه میکنم تا از آن استفاده کنم. این بود پروسۀ کاری که هر هفته انجام میدادم.
این هفته یک نکتۀ جالب، نظر خودم را جلب کرد. "کتاب راهنمای من". احساس کردم کمی خودخواهانه، تیتر نوشتههایم را انتخاب کردهام (از نگاه یک فرد گذری). میخواستم توضیح دهم که منظور از "من"، نه کتابی که صرفاً برای من باشد که بیشتر به این معنا که سعی کردهام (عجالتاً) یک کتاب راهنما برای خودم انتخاب کنم و مثل یک بچۀ خوب، آن را پیگیری کنم، باشد که من را به جاهای خوبی رهنمون سازد.
اصل نوشته:
همچنان فکر میکنم سورۀ بقره، بیش از آنچه توجه من را به خود جلب کرده، حرف برای گفتن دارد.
خداوند کریم در آیۀ 150 سورۀ بقره میفرماید:
وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنی وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ
... از آنها نترسید و از من بترسید ...
کاری به مابقی آیه ندارم چون فهم چندانی از آن قسمت ندارم. همان قسمتی را که فهمیدهام، بولد کردهام تا بیشتر در خاطرمان بماند: بترسیم، ولی از هرکسی نترسیم.
حرفهای زیادی در همین چند کلمه پنهان شده است. در حد فهم امروز من، برداشت من از حرف خداوند متعال (خطاب به ما انسانها) این است که:
برای حرف (اکثریت) مردم تره هم خرد نکنید. آنها چندان حرف ارزشمندی نمیزنند.
از آنها نترسید. نترسید از اینکه ممکن است به خاطر انجام دادن یا ندادن کاری، شما را به جمعشان راه ندهند. از آن بترسید که به خاطر انجام دادن یا ندادن همان کار، منِ خدا نخواهم شما را نزدیک خودم راه دهم.
غولی به نام مردم را فراموش کنید. آنها حرف مفت زیاد میزنند. هرچیزی را که خواستند به خورد شما دهند، سبک و سنگین کنید و سپس آن را تأیید تا تکذیب کنید. هرچند اگر آن بزرگواران، پدر و مادر شما باشند. چه بسیار آیههایی برای شما نازل کردم تا بدانید هیچ عذر و بهانهای را از شما قبول نمیکنم. فرصتِ زندگی را غنیمت بشمارید و قدر لحظه به لحظۀ آن را بدانید. فراموش نکنید که همین یکبار قرار است زندگی کنید. بهتر است حتی اگر اشتباه زندگی میکنید، دل و جرأت آن را داشته باشید که با ارادۀ خودتان اشتباه کنید و پذیرای اشتباهاتتان باشید، نه اینکه بزدلانه بخواهید آن را بر گردن مردم بیندازید.
پینوشت:
یاد داستانی افتادم که از قضا داستان کاملش را نیز در خاطرم نمانده است. هرآنچه را که به خاطر میآورم، نقل میکنم.
اگر اشتباه نکنم، در یکی از کانالهای تلگرام، در قالبِ شکوه و گلایه از خدا، نوشته بود:
خدایا. چرا هرکس پولدارتر است، اوضاعش بهتر است؟ چرا هرکس بی دین و آیینتر است، در زندگیاش پیشرفت بیشتری کرده است؟ چرا هرکس ظالمتر است، در زندگیاش جایگاه بهتری دارد؟ [کاری به درست و غلط این گزارهها ندارم، چرا که اصلاً چنین چیزی نوشته نشده بود و من آنها را از خودم سرهمبندی کردم.]
خدا هم در جوابش گفته بود: در نگاه شما (مردم) یا در نگاه من؟
احساس کردم چنین داستانی، قرابت معنایی نزدیکی با آنچه نوشتهام دارد و احساس کردم ناقص ذکر کردن آن، خالی از لطف نیست. امیدوارم که کوتاهیهای آن را بر من ببخشید.
ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.
دقیقاً خاطرم نیست چند سال پیش این موضوع را خواندم، اما خوبِ خوب مفهوم این مطلب در ذهنم نهادینه (و به قول فرنگیها: Internalize) شده است. دقیقاً نمیدانم چرا. شاید به این خاطر که دغدغههای ذهنیام در آن سالها، با همین کار ساده (یعنی خواندن 4بارۀ آیتالکرسی) رفع و رجوع میشده است و خیالم از هرجهت راحت میشده است، همچنانکه الآن نیز.
نمیدانم این مطلب چقدر صحت دارد. درستی و غلطی آن را نتوانستم با سرچ کردن کلیدواژههایی که در ذهن داشتم، پیدا کنم. حتی نتوانستم همان مطلب را پیدا کنم چه رسد به درستی و غلطی آن. بگذریم.
شاید اگر بخواهید کمی علمیتر در مورد آیتالکرسی بدانید و بخوانید، بد نباشد سری به این مطلب بزنید. ولی اگر حوصله ندارید شأن نزول این آیه را بدانید و صرفاً به توضیحات بنده بسنده میکنید، نیازی به کلیک کردن روی آن لینک نیست.
آیتالکرسی، آیات 255، 256 و 257 سورۀ بقره است که به صورت تک و تنها، حرفهای بسیاری در دل خود دارد. متأسفانه نتوانستهام قرآن را حفظ کنم ولی تنها بخشی از این کتاب را که از همان دوران درس و مدرسه به خاطر دارم، همین آیتالکرسی است. آن هم احتمالاً به خاطر جایزه -یا اجباری- بود که معلممان برای حفظ کردن آن قرار داده بود.
برگردیم به همان داستان معروفی که به آن اشاره کردم. داستانی که هنوز که هنوز است، در ذهنم مانده است و خوب به خاطرش دارم:
اگر یکبار آیتالکرسی بخوانی، خداوند یک فرشته برای مراقبت از تو قرار میدهد.
اگر دوبار آیتالکرسی بخوانی،خداوند دو فرشته برای محافظت از تو قرار میدهد.
اگر سهبار آیتالکرسی بخوانی، خداوند سه فرشته برای محافظت و مراقبت از تو قرار میدهد.
ولی اگر چهاربار آیتالکرسی بخوانی، خداوند به فرشتگانش میگوید: امروز خودم مراقب بندهام هستم. (شما مرخصاید).
البته آن داستانی که من خواندم، خیلی بااحساستر از این نوشتۀ بیاحساس بود و اگر روزی به منبعش دست پیدا کنم، آن را همینجا ذکر میکنم.
ولی از همان روز بود که سعی کردم اگر صبحِ اول وقت از خانه بیرون میروم، 4بار آیتالکرسی را بخوانم تا خیالم راحت باشد که خداوند، خودش، امروز مراقب من است. شاید باورتان نشود ولی حس و حال فوقالعادۀ بعد از این تصور، برای من، توصیفناپذیر است. خوشحالم که به رغم شاید غیر واقعی بودن چنین داستانی، چنین باوری در من شکل گرفته است.
ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.
مدتی است که با خود میاندیشیدم امروز چه بنویسم؟ چه بنویسم که مجبور شوم کمی بیشتر، روی آن فکر کنم و متمرکز شوم؟
آیهای از این کتاب، نظر من را بیشتر به خودش جلب ( و جذب) کرد. هرچند احتمالاً این آیه را بارها و بارها، از دوران درس و مدرسه (سه سال راهنماییِ زمانِ ما که فکر میکنم معادل کلاسِ ششم، هفتم و هشتم کسانی باشد که این روزها در حال درس خواندن اند) تا به امروز شنیده و خواندهایم.
خداوند در آیۀ 103 سورۀ آل عمران میفرماید:
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ... (103)
و همگی به ریسمان خدا [=قرآن و هرگونه وسیلۀ وحدت الهی] چنگ زنید و پراکنده نشوید ... [ترجمۀ آیتالله مکارم شیرازی]
آنقدر این آیه، به وضوح مفهومش را فریاد میزند که نیازی به حرف اضافهای نیست. ولی اجازه دهید خاطرهای که هنگام این آیه، برایم تداعی شد را برایتان بازگو کنم:
در سالهای اولیۀ دانشجویی، داخل اتوبوس، من (به عنوان یک دانشجوی کارشناسی سال اولی) و دوستان بزرگتر از من (معمولاً بچههای قبولی کارشناسی ارشد) کنار هم نشسته بودیم. نمیدانم بحث از کجا شروع شد ولی خوب خاطرم هست که از میانۀ بحث، برادران شیعه و سنی با شوخی و خنده یکدیگر را تخریب شخصیتی میکردند. یکی میگفت: سنیهای ایران جمعیتشان یک هشتم (نسبت دقیقش را خاطرم نیست) شیعیان هست و دیگری میگفت: کی گفته؟ منبعات چیه؟ اتفاقاً سنیها جمعیتشون فلان قدره.
هرچند همۀ آن بحثها شوخی بود ولی کاش حتی شوخیهایمان چنین نبود. کاش میفهمیدیم که بازی تجزیهای که برایمان راه انداختهاند، بازی مسخرهای بوده است که باید هرچه زودتر، پروندهاش را ببندیم و نخواهیم یقۀ همدیگر را بگیریم. هرچه که باشد، با تمام اختلافات ظاهری موجود در میان اهل سنت و اهل شیعه، یک کتاب واحد داریم به نام "قرآن". به نظرم، عظمت آن بیش از آن است که بخواهیم حرف خدا را زمین بگذاریم. آنجا که میفرماید: بیایید به ریسمان من چنگ بزنید...
پینوشت: دوست عزیزی (سعیده) برایم نوشته بود که بد نیست هرازچندی به شأن نزول آیهها نیز نیمنگاهی داشته باشم. دستور او را اجرا کردم و این کار را به دیدۀ منت پذیرفتم و دریافتم که این آیه دربارۀ دو طایفۀ اوس و خزرج نازل شده که سالهای سال در میان آنها، جنگ و نزاع بوده است (+). احساس میکنم هنوز که هنوز است، این جنگ و نزاعها بین شیعه و سنی وجود دارد و این مسایل، واقعاً قلب مرا به درد میآورد. امیدوارم روزی برسد که وقتی دو مسلمان به هم میرسند (فارغ از شیعه، سنی، مسیحی یا یهودی بودنشان)، یکدیگر را آنچنان سفت بغل کنند [البته اگر اسلام، دست و بال آنها را نبسته باشد] که احساس کنند واقعاً مثل دو برادر در کنار یکدیگرند.
ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.
پیشنوشت:
داشتم به آیههای قبلی که نوشته بودم، نیمنگاهی میانداختم که متوجه شدم از سورۀ بقره، بیش از بقیۀ سورهها حرف زدهام. نمیدانم چرا، ولی فکر میکنم به خاطر طولانی بودن این سوره بوده است. شاید هم به خاطر اینکه در روزهای اولی بود که این عادت را شروع کرده بودم و شاید هیجان بیشتری داشتم و بیشتر یادداشت بر میداشتم. نمیدانم اما هرچه که هست، تا به حال از چنین سبک نوشتهای راضیام که دارم ادامه میدهم.
البته هرچه بیشتر مینویسم، بیشتر برایم سؤال پیش میآید. یکی از آن سؤالها به لطف دوستان خوبم برطرف شد اما سؤالات زیادی همچنان در ذهنم باقی مانده است. به هر جهت، از این روند راضیام. شما را نمیدانم.
اصل نوشته:
بدون هیچ حرف اضافهای، بخشی از آیۀ 85 سورۀ بقره را مایلم در اینجا نقل کنم:
... أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (85)
... آیا به بعضی از دستورات کتاب خدا ایمان میآورید و به بعضی کافر میشوید؟ کیفر کسی از شما که این عمل (تبعیض در میان احکام و قوانین الهی) را انجام دهد، جز رسوایی در این جهان چیزی نخواهد بود و روز رستاخیز به شدیدترین عذابها گرفتار میشوند. و خداوند از آنچه انجام میدهد، غافل نیست [ترجمۀ آیتالله مکارم شیرازی]
بعضی از آیات را که میخوانم، سخت شرمنده میشوم. فکر نمیکردم خداوند اینقدر رُک با ما حرف بزند.
خاطرم آمد که در بعضی جاها، به زور، به خودم میقبولاندم که: دستِ کم نماز را بخوان، خدا بزرگ است. فلان کار را هم اگر کردی خدا میبخشد. یعنی خودم برای خودم حکم صادر میکردم درحالیکه حرف خدا یک چیز دیگر است.
او خط قرمزهای خودش را مشخص کرده اما من، هرچه را که میخواستم، با صلاحدید خودم سانسور میکردهام.
بعد از خواندنِ این آیه، یاد حرف یکی از اساتید دانشگاه که درسهای عمومی را درس میداد، افتادم. ایشان میگفت (نقلِ به مفهوم): اگر اسلام را پذیرفتی، باید همه چیزش را بپذیری. نمیشود قسمتی از آن را بپذیری و قسمتی از آن را نپذیری [برای اینکه بیشتر با فضای آن روز کلاس ما انس بگیرید، بد نیست بگویم که موضوع درس ما در آن جلسه "حجاب" بود]. الآن که فکر میکنم، میبینم حرف از خودش در نیاورده بود. حرفش، حرف خدا بود.
خدایا. عادت کردهام که بعد از هر آیه دعا کنم. دعای امروزم این است: خدایا. کمکم کن هرچه زودتر، چشم و گوشم بر مفاهیم آیاتت روشن شود و صرفاً خوانندۀ کلماتِ تو نباشم، بلکه با جان و دل، آنچه را که میخواستی به ما منتقل کنی، دریافت کنم و از آن مهمتر، به آن عمل کنم.
پیشنوشت 1: از دوستانی که به اینجا سر میزنند و لطف میکنند مطالب بنده را میخوانند، بینهایت سپاسگزارم.
میدانم که احتمالاً نوشتن چنین پیشنوشتی برای شما عزیزان تکراری باشد ولی اجازه بدهید به امید آنکه فرد جدیدی به اینجا سر میزند، در سلسله نوشتههایی از این دست، چنین چیزی را تکرار کنم.
دوستان عزیز، اگر احساس میکنید که میتوانید با چنین سبک نوشتهای ارتباط برقرار کنید و اگر دوست دارید برایم کامنت بگذارید و به درک بهتر من (و شاید خودتان) کمکی کرده باشید، پیشنهاد میکنم مطالب قبلیام را -که چندان رابطهای با این نوشته ندارند- را از طریق لینکهای +، +، +، + و + بخوانید.
پیشنوشت 2: انتخاب آیاتی که نوشتهام، تقریباً به صورت Random و تصادفی صورت میگیرد. هیچ دودوتا چهارتایی پشت این انتخاب وجود ندارد. البته کاملاً هم تصادفی نیست. بر اساس حس و حالی که موقع نوشتن دارم، یکی را انتخاب میکنم. احساس کردم توضیح دادنش خالی از لطف نیست.
اصل بحث:
خداوند عزیز در آیۀ 111-112سورۀ بقره میفرماید:
وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (111)
آنها گفتند: هیچکس جز یهود و نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد. این پندار (و آرزوی) آنهاست. بگو: اگر راست میگویید، دلیل خود را (بر این موضوع) بیاورید.
بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (112)
آری، (بهشت در انحصار هیچ گروهی نیست) هرکس خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او نزد پروردگارش محفوظ است؛ نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین میشوند.
[هر دو ترجمه از آیتالله مکارم شیرازی است.]
بعد از خواندن ترجمۀ این دو آیه، یاد ملت عزیز خودمان افتادم. اینکه بعضاً میبینم افرادی را که فکر میکنند فقط ایرانیان لایق بهشت اند و بقیه لابد جهنمیاند. خدا خودش در کتابش میگوید که چنین نیست ولی امان از بعضیهایمان که چنین تصورات اشتباهی را سالهای سال است که به دوش میکشم. خود من نیز از این قاعده مستثنی نبودهام و تا زمانی فکر میکردم کار ما خیلی درست است.
یک چیز دیگر هم در ذهنم تداعی شد. اینکه "مرگ بر آمریکا"های ما واقعاً درست است یا خیر؟ من از سیاست دل خوشی ندارم هرچند ناگزیرم که نیمنگاهی به آن بیندازم ولی آیا واقعاً مرگ بر آمریکای ما منطبق با روحیۀ مسلمانی ماست؟ اصلاً آنها بد و ما خوب، این همه لعن و نفرین درست روا است؟ یعنی همۀ آنها مشکل دارند و همۀ ما خوبیم؟ چقدر افرادی که در ظاهر من فکر میکردهام در قعر جهنم جا دارند ولی وقتی کمی با آنها نشست و برخاست کردهام، فهمیدهام که کسی که لایق آنجاست، خودم هستم.
محمدرضا شعبانعلی عزیز، دعای قشنگی را در روزنوشتههایش نوشته بود که احساس کردم بد نیست آن را در اینجا تکرار کنم:
دعا میکنم خداوند اسلام را از شر [ما به ظاهر] مسلمین حفظ کند.
پیشنوشت: برای آشنایی بیشتر با مدل ذهنی من، از شما خواهش میکنم نگاهی گذرا به این مطالب (+، +، + و +) بیندازید تا فضای ذهنی بهتری برای صحبت داشته باشیم.
اصل نوشته:
نکتۀ سادهای هست که احساس کردم به خاطر سادگیِ آن، گهگاهی فراموش میکنم به آن توجه کنم. خواستم آن را اینجا بیان کنم تا کمی بیشتر در ذهنم فرو رود و کمی بیشتر به آن فکر (و عمل) کنم.
صاحب این کتاب در آیۀ 16 سورۀ بقره میفرماید:
أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدینَ
آنان کسانی هستند که گمراه را با (از دست دادن) هدایت خریدهاند؛ و (این) تجارت آنها سودی نداده و هدایت نیافتهاند [ترجمۀ آیتالله مکارم شیرازی]
مثل همیشه، ترجیح میدهم برداشت ناقص خودم را در ذیل این آیه بنویسم.
فکر کردم این حرف، همان حرفی است که میگوید: هرکاری میخواهی بکنی، ببین این کار برای تو چه سود و فایدهای دارد؟ مثلاً اگر میخواهی درس بخوانی و ادامه تحصیل بدهی، ببین چه فایدهای برای تو دارد؟ اگر میخواهی غذای بیشتری بخوری، ببین چه فایده (و احتمالاً چه هزینهای) برای تو به همراه دارد؟ شاید اگر بخواهیم به تعبیر خارجیها بگوییم، خدا میفرماید: بیایید در هرکاری، Trade-off کنید و هزینهفایده کنید. حتی در یک دوستی معمولی، آیا فلان کَسَک ارزش وقت گذاشتن دارد؟ آیا حال من بهتر میشود وقتی در کنارش هستم؟ اگر نه، اصلاً لزومی دارد که به این رابطه ادامه دهم؟
نمیدانم شما چگونه این آیه را (به نفع خودتان) تفسیر میکنید اما تفسیر من این بود و تا به حال از نتایجی که گرفتهام و قطع روابطی که کردهام، سربلند و خوشحالم. هرچند که برای من، تحلیل هزینهفایده هنگام غذاخوردن امری ناممکن مینماید. امیدوارم در این کار هم سربلند شوم.
پیشنوشت یک: برای دوستانی که برای اولین بار است که به اینجا تشریف آوردهاند و مطالب بنده را میخوانند، بد نیست بگویم اگر میخواهید مطالبی از این دست را مطالعه کنید، میتوانید پست های قبلیام را ببینید و برایم کامنت بگذارید تا بتوانم بهتر و بیشتر، مفاهیم این آیات را بفهمم (+ و + و +). هرچه که باشد، مجموع دو فکر احتمالاً بهتر از یک فکر کار میکند.
پیشنوشت دو: نمیدانم چرا ولی هروقت که سعی میکنم عنوان این پست را انتخاب کنم، یک عنوان جالب به ذهنم میرسد. سعی میکنم مِنبَعد، همین عنوان را تا هرموقع که مطلبی برای گفتن و نوشتن داشتم، ادامه دهم.
اصل مطلب:
امروز صبح با آیهای عجیب برخورد کردم.
آیۀ 143 سورۀ نساء را نقل میکنم که خداوند میفرماید:
مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیل (+)
آنها افراد بیهدفی هستند که نه سوی اینها هستند و نه سوی آنها (در واقع نه در صف مؤمنان قرار دارند نه در صف کافران).و هرکس را خداوند گمراه کند، راهی برای (نجات) او نخواهی یافت. [ترجمۀ آیتالله مکارم شیرازی]
آنها را خودم بولد کردم تا کمی در مورد آن توضیح دهم. منظور از آنها، آنچنان که از آیات قبلیاش برداشت کردم، منافقان است.
به نظرم منافقان از کافران بدتر اند. نمیدانم چرا ولی آنچنان که قرآن توصیفشان میکند، حس خوبی نسبت به ایشان ندارم.
سعی کردم کمی بیشتر روی این آیه بمانم و فکر کنم و مصداقی برایش پیدا کنم تا شاید منظور خدا را بهتر درک کرده باشم. به نتیجۀ ناخوشایندی، برای خودم البته، رسیدم.
دریافتم که در میانِ دوستانم، هم از افراد مذهبی هستند و هم از افراد لامذهب. قاعدتاً این مورد، چیز بدی نیست و نمیتوان آن را به سادگی نهی کرد. ولی یک چیزی که من را ترساند، این است که من فکر میکردم تمایل بیشتری به یک گروه دارم ولی احساس کردم در زندگیام، هردو گروه را تأیید کردهام و با هردو به یک اندازه نشست و برخاست کردهام. احساس کردم هم خدا را میخواهم هم خرما را.
کمی ترس بَرَم داشت. نکند من هم جزو منافقان باشم؟ آنچنان که خدا میگوید هم سوی اینها هستند هم سوی آنها، من تا به حال چنین کردهام. یعنی اگر کسی را میشناسم که اهل مشروبات الکلی است، دیگر حقّ ندارم با او سلام علیک کنم؟ مگر نه اینکه امیرِ مؤمنان به مالک اشتر فرمود: اگر شبهنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش نکن، شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی؟ خب الآن من دقیقاً چه گِلی بر سرم بگیرم؟
پینوشتِ اختصاصی برای صاحب این کتاب (1): خدایا. دردسر و خوددرگیری کم داشتم، این مورد را هم اضافه کردی؟ از دست بندگانت که بعید میدانم کمکی برآید. دستِ کم خودت کمک کن و دستم را بگیر.
پینوشتِ اختصاصی برای خوانندگان عزیزی که حوصلۀ کامنت گذاشتن دارند (2): سعی کردهام دیدگاه محدودم را راجعبه این آیه بنویسم. از دوستانی که نظر موافق یا مخالفی دارند که میتوانند به درک بهتر من و دوستانشان کمک کند، خواهشمندم اینجا کامنت بگذارند. باور بفرمایید راه دوری نمیرود. دعای ما هم بدرقۀ راهتان میشود.
یکی از مزیتهای همنشینی با آدمهای خوب، هرچند این همنشینی از راه دنیای مجازی و اینترنت باشد، آشنایی با آدمهای خوب است. به واسطۀ محمدرضا شعبانعلی و فایل صوتی رادیو مذاکرۀ محمدرضا و گفتگویش با سهیل رضایی بود که با او آشنا شدم. البته مدتها بعد از گوش دادن به این فایل صوتی، این متن را نیز خواندم و مهر هردو بزرگوار، بیش از قبل در دلم نشست. احتمالاً انتخاب عنوان من نیز به تبعیت از همان پست محمدرضا باشد.
در یک مهمانی خانوادگی، شوهرخالهام -علیرضا صنوبر- از من پرسید که "سهیل رضایی را میشناسی؟"، من هم گفتم "خیلی نمیشناسم. ولی یک شناخت مختصری از او دارم. یک گفتگوی صوتی او با محمدرضا شعبانعلی را گوش دادهام و از طرز فکرش خوشم آمده است". او هم برگشت و گفت خب چرا وقتی چنین چیزهایی را گوش میدهی، آن را به من معرفی نمیکنی؟ خوشحالی من را نمیتوانید تصور کنید از اینکه بفهمید در خانواده، یکی دیگر هم مثل من، دغدغۀ توسعۀ فردی را دارد و تو تنها نیستی. هرچند من در دهۀ دوم زندگیام هستم و او در دهۀ چهارم زندگی.
یک فایل صوتی (فایل صوتی اعتماد به نفس) را ایشان خریده بود و درحال گوش دادن آن بود. به من پیشنهاد کرد که آن را روی کامپیوترت کپی کن و اگر دوست داشتی، گوش کن. البته حقیقتش من خودم بدون اجازه اینکار را کردم و بعد به او گفتم و او هم با روی خوش گفت: اتّفاقاً میخواستم بهت بگویم. خوب شد که خودت ریختی. بگذریم.
چندماهی گذشت تا اوقات بیکاری در مسیرهای رفت و برگشت دانشگاه، حوصلهام را سر برد. ترافیکهای تهران هم واقعاً روی اعصاب هستند، اگر کاری برای انجام دادن نداشته باشی.
این شد که فایلها را گوش دادم. البته بدون هیچ یادداشت برداری و بدون اعتقاد به حرفهای سهیل رضایی. صرفاً گوش میدادم.
از یک جایی به بعد، حالم بد شد. یک چیزهایی را فهمیدم که به نظرم زود بود. نمیدانم چطور توصیف کنم فقط میدانم حالا حالاها دیگر به سمت سهیل رضایی نمیروم. خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
یک نکتۀ آموزندۀ گوش دادن به این فایلها، این بود که من میترسیدم که لب به سیگار بزنم. جدای از بحث مضرّات سیگار، فکر میکردم اگر یکبار لب بزنم، تمام است و معتاد شدهام.
این قضیه روی اعصابم ماند تا بالأخره برای اولین بار لب به سیگار زدم. هنوز خاطرم هست دقیقاً کجا بود و از کجا خریداری کردیم و هنوز به خاطر دارم چه سیگاری بود. البته کامل نکشیدم و فقط چند پُک زدم. همچنان ترس در درونم بود.
تا امروز، فکر میکنم 3 مرتبه سیگار کشیدهام. هر 3 دفعهاش را هم خاطرم هست. الآن دیگر ترس سابق را ندارم. خدا را شکر هنوز معتاد نشدهام و اگر سیگار جدیدی بببینم، بدم نمیآید آن را تست کنم و ببینم چه مزهای دارد.
خوشحالم که این خانۀ حقیر، به من این اجازه را داد تا با خیال راحت و با امید به اینکه خانوادهام به اینجا سر نمیزنند، آنچه در دلم هست را بیان کنم.
در این مطلب و این مطلب، قسمتی از برداشت خودم در مورد آیههایی که در این کتاب خواندهام را برای فهم بیشتر خودم، عرض کردم.
امروز به نوشتههای لکترونیکی خودم، سَری زدم تا ببینم اوضاع از چه قرار است.
یک آیه شدیداً من را به فکر وا داشت و به گونهای با آن مواجه شدم که انگار تا به حال با آن برخورد نکردهام و گویی که اصلاً من چنین چیزهایی را یادداشت نکردهام. امان از این ذهن فراموشکار.
هرکسی بخواهد قرآن را بخواند، مسلّماً از دیدگاه خودش آن را میخواند و فهم هرکسی متفاوت است. من هم صرفاً آیههایی را در این سلسله نوشتهها مینویسم که توان فکر کردن و از آن مهمّتر، عمل کردن به آنها را داشته باشم و آنهایی را که نفهمم، رها میکنم تا اگر عمری بود و دوباره خواندمشان، شاید برداشتی به ذهنم متبادر گردد.
آیۀ 18 سورۀ بقره، من را کمی به فکر فرو برد و به خودم قول دادم کمی تلاش کنم تا مصداق چنین آیهای باشم.
خداوند در این آیه میفرماید:
صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لایَرجِعون
آنها [=منافقان] کر و لال و کورند؛ لذا (از راه خطا) باز نمیگردند. [ترجمۀ آیتالله مکارم شیرازی]
میاننوشت (با الهام از یکی از پستشیرینهای دوست خوبم، شیرین): قسمتِ داخل کروشه را خودم اضافه کردم و جزو ترجمه نبود و بر اساس آیات قبلیاش، چنین برداشت کردم.
جدای از کلمۀ صُمٌّ بُکم که در گفتگوهای روزمره شنیده بودم و دیدن آن در قرآن برایم جالب بود، مفهوم این آیه و برداشت خودم نیز برایم جالب بود.
چیزی که من از این آیه و آیات قبل و بعد از آن برداشت کردم، این بود که: یکی از نشانههای منافقان این است که (در برابر شنیدن حقّ) صمٌ بکمٌ عمیٌ هستند یعنی کر و لال و کور هستند. یعنی به هیچ وجهِ من الوجوه، حاضر نیستند از خر شیطان پایین بیایند. آیا چیز بدی است؟ اگر بخواهیم در مورد منافقان اظهار نظر کنیم، شاید چیز بدی به نظر برسد ولی اگر آدمی حاضر نباشد از خر شیطان پایین بیاید، آن هم در مقابل حرف مفتی که مردم میزنند، آیا لزوماً چیز بدی است؟ به نظر من خیر. خودم گاهی اوقات به هیچ وجهِ من الوجوه حاضر نیستم از خر شیطان پایین بیایم. نه به این خاطر که فکر کنم بیشتر و بهتر از بقیه میفهمم، نه. به این خاطر که به نظرم، آنها از دیدگان من به همان چیزهایی که من مینگرم، نگاه نمیکنند. لذا به همین خاطر است که دخالتم در زندگی بقیه را کمتر کردهام و دیگر به افراد دور و برم، پیشنهاد چیزی را نمیدهم. حتی اگر بدانم آن پیشنهاد و احتمال اینکه آنها به دنبال پیشنهاد من بروند، زندگیشان را زیر و رو میکند. چشمشان کور و دندشان نرم، اگر احساس میکنند منِ نوعی میتوانم به آنها کمکی بکنم، بیایند و مثل بچّۀ آدم از من بپرسند. اگر آنها دغدغۀ خودشان را نداشته باشند، چرا من دغدغۀ آنها را داشته باشم؟ والّا.
تصمیم گرفتم مِن بَعد، سعی کنم کمتر ازخودراضی باشم و فکر نکنم علّامۀ دهر هستم و همه چیز را میدونم و بلدم بلدم راه نیندازم. مثل بچّۀ آدم، حتی اگر فردی کوچکتر از من -به لحاظ سنی- به من پیشنهادی را داد، بنشینم و فکر کنم و ببینم آیا واقعاً حرفاش منطقی است؟ آیا میتوانم خودم را عوض کنم؟ نه اینکه آنقدر دُگم باشم و پیش خودم بگویم: این که نمیفهمد.
اتفاقاً چند روز پیش یکی به من یک انتقادی وارد کرد. کمی فکر کردم، دیدم راست میگوید. از قضا سنّ شناسنامهایش هم از من کمتر است. هنوز نپذیرفتم آن کاری که گفته بود را انجام دهم ولی خب از خرِ شیطان پایین آمدم و پذیرفتم که اشتباه کردم. شاید کَمکَمَک به این فکر افتادم که آن رفتارم را عوض کنم.
جمعهها برای من روز خوبی است چرا که دستکم در این روزها، جمعههای صبح تا عصر را وقت آزاد بیشتری دارم و میتوانم کمی برای خودم باشم.
البته که من 5شنبهها را بیشتر دوست دارم. 5شنبهها به من نویدِ این موضوع را میدهد که فردا تعطیل است. میتوانی با خیال تخت، بخوابی و استراحت کنی. اما من حتی اینکار را نمیکنم ولی همچنان 5شنبهها برای من، ارج و قرب خاصّی دارند.
بگذریم. مثل اینکه قرار است اینقدر حاشیه بروم تا از اصل موضوع، فرار کنم.
در نوشتۀ قبلیام (جمعهها با شاهین)، به خودم قول دادم که هر جمعه، نوشتنِ روی کاغذ را کمی تمرین کنم. در این دنیای دیجیتال و غیر کاغذی، نوشتن روی کاغذ حسّ و حال خوبی به من میدهد. و احتمالاً باعث میشود که فکر کنم کمی متفاوتتر از بقیه هستم.
هفتۀ قبل، تمامِ پیشنهادهای خوبی که شاهین عزیز برای ما نوشته بود را نخواندم و یکی را به صورت رندم (Random) انتخاب کردم. این هفته اما کار متفاوتی انجام دادم و تمامشان را یکبار خواندم و در نهایت تمرینی که بیشتر از بقیه با آن، در این هفته، احساس راحتی کردم را انتخاب کردم.
تمرین شمارۀ 24:
فقط سه خط بنویسید که در حال حاضر رؤیای انجام چه چیزی را در سر میپرورانید؟
جواب من:
پیشنوشت یک: شاهین جان.
میدانم که در چنین تمرینهایی، احتمالاً نوشتن پیشنوشت رایج نیست ولی من نتوانستم مطالبم را در سه خطّ جمع و جور کنم. ناچار شدم که کمی طولانی بنویسم. ولی خوشحالم که به لطف تو، توانستم به ذهن پراکندهام کمی سر و سامان دهم.
پیشنوشت دو: باید اعتراف کنم که مدتی است در مورد آیندۀ کاریام به صورت جسته و گریخته فکر میکنم. اینکه قرار است بالأخره چهکاره شوم و رسالتِ من چیست و در چه شغلی، میتوانم مفهوم Flow (تعلیق ذهنی) را در زندگیام تجربه کنم و به تعبیر زیبای دوست خوبم امین آرامش، کار نکنم؟ (سری مطالب کار نکنِ امین آرامش، فوقالعاده آرامشبخش است. اگر جای شما بودم، آن را از دست نمیدادم.)
اصل جواب: نمیدانم تا جه حد درست فکر کردهام ولی تا به امروز، سه سناریو را به عنوان رؤیای کاری آیندهام در نظر گرفتم.
1
فکر میکنم اگر بتوانم چنان در کار فروش خبره شوم که حتی کسانی که به محصول یا خدمت من نیاز ندارند، به خاطر صرفاً علاقهای که به شخص شخیص من به عنوان فروشنده دارند و نه از روی برطرف کردن نیاز خود، از من خرید کنند و حال من را خوب کنند. لذّتی بالاتر از این را برای یک فروشنده نمیتوانم تصور کنم.
2
سناریوی دوم من، سرآشپز بودن است که غذاهایی درست کنم که خلقالله با حرص و ولع، غذاهای خوشمزۀ من را بخورند و البته به زودی شکمشان سیر نشود و همیشۀ خدا رستوران شلوغ باشد و خودشان نیز معترف باشند که اینجا، بهترین سرآشپز این منطقه (این شهر) و بهترین غذاها را دارد یا اگر هم بهترین نیست، متمایز از بقیه است و حالِ خوبی را تجربه کنند.
3
سناریوی سوم و پایانی من که تا به الآن به ذهنم رسیده است، در مورد تجربۀ معلّمی در موسیقی است. نمیدانم اگر قرار باشد زمانی، یادگیری موسیقی را آغاز کنم، ویولون را شروع کنم یا پیانو را. ولی ظاهراً پیانو و حسّ و حال آن را بیشتر دوست دارم و فکر میکنم در پیانو، دست و دلم بازتر است امّا ویولون -و کمی هم کمانچه- غم و ناراحتی خاصّی را در دل خود پنهان کردهاند. البته سواد موسیقیایی خاصی ندارم و اینها صرفاً احساسات بنده است که هیچ پایۀ علمی ندارد.
پینوشت: سر در گمی هم خوب است و هم بد. نمیدانم برایتان دعا کنم سردرگمی را تجربه کنید یا نه ولی میدانم که باید برای حال خودم دعا کنم تا به طریقی، از طریق فرشتۀ وحی یا هرچیزی، مسیر آیندهام را بفهمم و چندان درگیر سعی و خطا نشوم.
خدایا. من را به سمتی هدایت کن که رسالت واقعیام را در آن قرار دادهای و کمکم کن که بتوانم بیشترین خروجی و حال خوب را تجربه کنم. البته امیدوارم قبل از آن، به من فهم و شعوری عطا کرده باشی که دست کمکِ تو را، همچون گذشته، پَس نزنم. آمین.
پیشنوشت:
در پست قبلی (تفکری در این کتاب اعجابآور) برای خودم (و البته کسانی که شاید دغدغۀ شبیه به من را داشته باشند)، برداشتی از آیۀ بزرگترین سورۀ قرآن -یعنی بقره- را نوشتم. الآن که نگاه کردم، کمی خجالت کشیدم ولی خب به هرحال، نوشتم.
تصمیم گرفتهام هفتهای یکبار، ترجیحاً 2شنبهها، از پنجرۀ نگاه خودم و سؤالاتی که برایم پیش آمده، بنویسم تا علاوه بر اینکه مجبور میشوم بیشتر و بهتر بر روی آنان فکر کنم، از شما نیز درخواست کمک کنم تا به من کمک کنید که بهتر و بیشتر، مفاهیم ظاهراً سادۀ آن را بفهمم.
اصل مطلب:
آیۀ 159 آلعمران، کمی من را به فکر فرو برد. به احتمال زیاد، دست کم یکبار، این آیه را شنیده یا خواندهایم. اما اجازه بدهید یکبار دیگر آن را تکرار کنم:
... فَاعفُ عَنهُم وَاستَغفِر لَهُم ...
... پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش طلب. [ترجمۀ آیتالله مکارم شیرازی]
خداوند جهانیان به پیامبر رحمت میفرماید: آنها (احتمالاً منظور خدا، مؤمنانی است که دچار خطا و لغزش شدهاند، البته مطمئنّ نیستم و حال و حوصلۀ بررسی کتب تفسیر را هم ندارم) را ببخش و برای آنها آمرزش طلب.
کمی فکر کردم. میخواستم ببینم آیا من هم چنین کردهام یا نه؟ تازه اگر بخواهیم فرض را بر این بگذاریم که من در جایگاه بخشیدن باشم.
هرچه فکر کردم، بیش از پیش، پیشِ خدای خودم شرمنده شدم. دفعات زیادی را به خاطر آوردم که فرصت بخشش را داشتم اما به بدترین شکل، عقدهگشایی کردم و به قول امروزیها، حالِ طرف را گرفتم و مَنَم مَنَم کردم. شاید منصفانهتر بود که میبخشیدم و گذشت میکردم.
نمیدانم چرا اما همان موقع که این آیه را خواندم، یاد روابط ایران و اِمریکا افتادم. باید اعتراف کنم که زمانی میاندیشیدم که فقط ما مسلمانیم و الباقی مردم، علیالخصوص مردم اِمریکا، کافر هستند. پاک فراموش کرده بودم که دست کم اگر بخواهم منصف باشم، باید ایرانیان مقیم اِمریکا را هم در نظر بگیرم ولی چنین نکردم و به صورت استریوتایپی فکر کردم.
کمی به فکر نمازهای جمعهمان افتادم. هرچند که تعداد نمازهای جمعهای که شرکت کردم، به انگشتان یک دست هم نمیرسد اما جدای از اینکه از اتحاد و یکپارچگی مردم لذت میبردم، از اینکه بعد از نماز، سیاست فحش و نفرین به اِمریکا را انتخاب میکنیم، زیاد به مذاقم خوش نیامد.
مسلّماً آنهایی که در ردههای بالای کشور هستند، عقلشان بیشتر از من میرسد و تصمیم بهتری باید گرفته باشند و احتمالاً من دارم اشتباه فکر میکنم ولی خب اگر بخواهم کمی بحث را سلیقهای کنم، از این قضیه خوشم نیامد.
با اینکه تاریخ را دوست ندارم، میدانم که اِمریکا و انگلیس ضرر و زیانهای جبرانناپذیری را به ما وارد کردهاند ولی خب وقتی میبینم خداوند حکیم، یا به قول گیتی خوشدل در کتاب 4اثر: جانِ جانان، میفرماید آنها را ببخش و برایشان طلب مغفرت کن، بهتر نیست ما هم از سر تقصیرات آنها بگذریم و برایشان دعا کنیم؟ و از طرفی، تمام تلاش خود را برای بهبود خودمان به کار گیریم تا در عرصۀ بینالمللی، بهتر از قبل ظاهر شویم؟
بهتر است سخن کوتاه کنم. زیادهروی کردم. اصلاً قرار نبود اینقدر پرچانگی کنم و تصورش را هم نمیکردم که قرآن و اِمریکا را به هم پیوند دهم، ولی خب فکرهای درهم و برهم من را به چنین نوشتهای وادار کردند.
پینوشت:
تا قبل از قرآن خواندنم، سؤالهای خاصّی در ذهنم نبود. داشتم راحت زندگی معمولی و همیشگیام را میکردم.
در حال حاضر، کولهباری از سؤال روی دوشم هست که دوست دارم جواب این سؤالات را از لابهلای همین کتاب پیدا کنم. فعلاً نه علاقهای به کتابهای تفسیر را دارم و نه حوصلهشان را.
در اینکه قرآن معجزه هست احتمالاً شکّی نداریم. شاید هم اگر شکی هست، به خاطر کماطلاعیمان باشد.