کلاس زبانم رو میگویم. از تابستان 94 شروع کردم به پرس و جو راجع به اینکه کجا کلاس زبان بروم و کدام مؤسّسه را انتخاب کنم؟ از استاد درس فارسیمون پرسیدم (خانم خیلی متشخّص و دوستداشتنی بود که من رو یاد خالۀ اصفهونیم میانداخت. برای همین همیشه باهاش احساس راحتی میکردم و الآن هم گهگاهی به همدیگه اساماس میدهیم). بهم شمارۀ یکی از همکلاسیهای مقطع دکتریاش رو داد. خدا خیرش بدهد. آقای زمانی را میگویم. با حوصله بهم توضیح داد که توی کلاس آموخته قرار است چی یاد بگیرم و در نهایت چی بشم. از چندنفر دیگه هم پرسیدم و به این نتیجه رسیدم که فنّ ترجمه (به جای کلاسهای ترمیک بهدردنخور مؤسّساتی که اکثراً به دنبال جیب خودشون هستند) رو با دکتر آموخته شروع کنم.
جلسۀ اوّل که معارفه بود رو هیچوقت فراموش نخواهم کرد. عاشق شخصیّت آموخته و کاریزمای او شدم. استادی بود که همیشه آرزو میکردم توی دانشگاهها، مثل او زیاد داشته باشیم تا دانشجو برایش درس خواندن لذّتبخش باشد. تا دانشجو از استاد، علاوه بر درس و مشق دانشگاه، "درس زندگی" هم یاد بگیرد. تا دانشجو با عشق سر کلاس حاضر بشود. تا دانشجو از ته دل برای استادش دعا کند. بگذریم. من عاشق آموخته بودهام هستم و خواهم بود. از این بزرگوار علاوه به فنّ ترجمه -به روش گشتاری که مبدع این روش Noam Chomsky هست- خیلی چیزهای دیگر یاد گرفتهام. یاد گرفتم که چجوری شبکهای فکر کنم (با اینکه میدونم یادگرفتن کجا و استفادۀ از چیزهایی که یاد گرفتهایم، کجا). یاد گرفتم کمی، دست کم تا حدّی که از دست من بر میاد، اهل مطالعه باشم. حتّی رمان.
تسلّط کلامی رو به صورت ناخودآگاه از آموخته یاد گرفتم. یاد گرفتم که عربی را نمیتوان از زبان فارسی حذف کرد ولی میتوان به جای حدّاقلّ-که به تعیبر خودش هم حدّش عربی است هم اقلّاش-، از دست کم استفاده کنیم -که هم دستش فارسی است هم کماش! یاد گرفتم که هنوز هستند کسانی که شبانهروز برای بهتر شدن ایران عزیزمون تلاش میکنند. و در پایان یاد گرفتم که اعتماد به نفسم رو توی یه جمع 150-200 نفره که سر یک کلاس مینشستیم، افزایش بدم و این جرأت رو به خودم بدم که اگر جایی نفهمیدم، مثل مرد دستم رو بالا بگیرم و بپرسم. خیلی چیزهای دیگری هم از آموخته یاد گرفتم که شاید الآن حضور ذهن نداشته باشم ولی همینقدر میدانم که آموخته احتمالاً تا آخر عمر در ذهن من خواهد ماند. همچنانکه کلمۀ "باسلوق" در ذهن من با آموخته تداعی خواهد شد (این را فقط کسانی درک میکنند که سر کلاسش نشسته باشند، آن هم فقط برای یک ترم). شاید شما اسمش را حماقت بگذارید و شاید حتّی خودم هم با شما موافق باشم ولی من 3 ترم اوّل را به آموخته نیاز داشتم و تقریباً هرآنچه را که نیاز بود، از او یاد گرفتم. ولی دو ترم دیگر هم ادامه دادم و پولم را به پایش ریختم. اتّفاقاً من آدم ولخرجی نیستم ولی برای آموخته خوب یاد گرفتهام که پولم را خرج کنم. اتّفاقاً وقتم را هم از سر راه نیاوردهام ولی حسّ کردم هنوز هم میتوانم از این استاد نازنین یاد بگیرم.
میدانم که احتمالاً این پست را هیچوقت نخواهد خواند ولی دوست دارم برای آیندگان بگویم که من به شاگردی آموخته، محمّدرضا شعبانعلی و امثالهم افتخار میکنم. شاید زمانی تلاش میکردم مثل آنها شوم ولی الآن تلاش میکنم تا در جهت مسیر حرکتی آنها حرکت کنم و خودم باشم.
(به قول آموخته) عزّت زیاد.