دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

جمعه ها با شاهین (11): علامت سؤال زندگی من

خدا را شاکرم که می‌توانم هفتۀ دیگر، این تمرین نویسندگی (جمعه‌ها با شاهین) را انجام دهم و تکلیفم را دستِ کم با خودم مشخص کنم.

تمرین این هفته:

#فقط‌3خط دربارۀ سوالی که بارها و بارها در زندگی از خودتان می‌پرسید بنویسید.

پاسخ من:

همیشه برایم علامت سؤال بوده است که چرا به این دنیا آمده‌ام؟ قاعدتاً تا آنجایی که من فهمیده‌ام، هرکسی در این دنیا رسالتی دارد. هرکسی برای کاری پا به این دنیا گذاشته است و به نظرم اگر کسی نتواند در چنین مسیری حرکت کند، تو گویی که انگار زندگی را اصلاً نفهمیده است.

یکی ممکن است آمده باشد تا مرزهای علم را به جلو ببرد (مثل بوعلی سینا)، یکی شاید آمده باشد تا چیزی را که بقیه به سادگی از کنار آن می‌گذشتند و به آن توجه نمی‌کردند را به بقیه نشان دهد (مثل نیوتن)، یکی شاید آمده باشد تا به اطرافیانش حالی کند که می‌تواند با دیوانه‌بازی‌هایش، معادلات جهان را به هم بریزد و همۀ حواس‌ها را به سمت و سوی خود بکشاند (مثل استیو جابز) و بسیاری از افراد دیگر که اگر دیگران نمی‌دانستند برای چه پا به عرصۀ وجود گذاشته، خود او بیشتر و بهتر می‌دانسته که هدفش چیست و به کجا می‌رود.

هرازچندی که با خودم خلوت می‌کنم، از پاسخ دادن به این سؤال ساده در می‌مانم که: از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ اگر من فردا روزی بمیرم، آیا اسمی از من خواهد ماند؟ آیا توانسته‌ام کمی برای خودم و جامعه‌ام مفید باشم؟ آیا توانسته‌ام هدف اصلی خودم را تشخیص دهم، ولو اینکه نتوانسته باشم به سمت و سوی آن حرکت کنم؟

جواب سؤال‌های فوق معمولاً مثبت نیست و این برای من، خبر چندان خوبی نیست. دوست داشتم دستِ کم بدانم چرا اینجا هستم؟ کاش می‌دانستم که برای چه اینجا هستم، ولو اینکه نتوانم در پیِ آن مسیر حرکت کنم. در این صورت، این رنج دانستن در لحظۀ مرگ به همراهم بود. ولی می‌ترسم که لحظۀ موعود فرا رسد و من نادانسته از این دنیا بروم. شک ندارم که آن موقع، درد زیادی را تجربه خواهم کرد.

اگر از من بپرسید کاری هم برای این دانستن کرده‌ای؟ قاعدتاً باید بگویم نه. ولی دارم تلاش خودم را می‌کنم تا مسیرم را پیدا کنم. می‌دانم که اگر هدفم را پیدا کنم، از مسیر لذت دوچندانی خواهم برد. قاعدتاً باید فعلاً به در و دیوار زد تا به معنای زندگی رسید و شاید برای الف‌بچه‌ای مثل من،‌ این حرف‌ها زود باشد و شاید هم هنوز دهانم بوی شیر می‌دهد.

(شاید الآن بهتر بتوانید حدس بزنید که آن سناریوی مسخره، حاصل فکر کردن به چه سؤالی بوده است که تصمیم گرفته‌ام فعلاً سبک زندگی‌ام این‌چنین باشد.)

هرچه که هست، امیدوارم در آینده‌ای نزدیک و قبل از اینکه من را از بازی زندگی اخراج کنند و قبل از اینکه دقایق اضافه را (البته اگر داور بخواهد دقایق اضافه‌آی را لحاظ کند) به من نشان دهند، توانسته باشم با قطعیت بالایی هدفم را پیدا کرده باشم. شاید در آن صورت بتوانم خودم را راحت‌تر قانع بکنم که اگرچه به هدفم نرسیده‌ام، دستِ‌کم در مسیر درستی قرار داشته‌ام.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۰
زینب رمضانی
با آرزوی موفقیت برای گل‌پسر قصه ...


ممنونم زینب بانو.

من هم امیدوارم بالأخره بفهمم با خودم چند چندم :-)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)