یکی از مزیتهای همنشینی با آدمهای خوب، هرچند این همنشینی از راه دنیای مجازی و اینترنت باشد، آشنایی با آدمهای خوب است. به واسطۀ محمدرضا شعبانعلی و فایل صوتی رادیو مذاکرۀ محمدرضا و گفتگویش با سهیل رضایی بود که با او آشنا شدم. البته مدتها بعد از گوش دادن به این فایل صوتی، این متن را نیز خواندم و مهر هردو بزرگوار، بیش از قبل در دلم نشست. احتمالاً انتخاب عنوان من نیز به تبعیت از همان پست محمدرضا باشد.
در یک مهمانی خانوادگی، شوهرخالهام -علیرضا صنوبر- از من پرسید که "سهیل رضایی را میشناسی؟"، من هم گفتم "خیلی نمیشناسم. ولی یک شناخت مختصری از او دارم. یک گفتگوی صوتی او با محمدرضا شعبانعلی را گوش دادهام و از طرز فکرش خوشم آمده است". او هم برگشت و گفت خب چرا وقتی چنین چیزهایی را گوش میدهی، آن را به من معرفی نمیکنی؟ خوشحالی من را نمیتوانید تصور کنید از اینکه بفهمید در خانواده، یکی دیگر هم مثل من، دغدغۀ توسعۀ فردی را دارد و تو تنها نیستی. هرچند من در دهۀ دوم زندگیام هستم و او در دهۀ چهارم زندگی.
یک فایل صوتی (فایل صوتی اعتماد به نفس) را ایشان خریده بود و درحال گوش دادن آن بود. به من پیشنهاد کرد که آن را روی کامپیوترت کپی کن و اگر دوست داشتی، گوش کن. البته حقیقتش من خودم بدون اجازه اینکار را کردم و بعد به او گفتم و او هم با روی خوش گفت: اتّفاقاً میخواستم بهت بگویم. خوب شد که خودت ریختی. بگذریم.
چندماهی گذشت تا اوقات بیکاری در مسیرهای رفت و برگشت دانشگاه، حوصلهام را سر برد. ترافیکهای تهران هم واقعاً روی اعصاب هستند، اگر کاری برای انجام دادن نداشته باشی.
این شد که فایلها را گوش دادم. البته بدون هیچ یادداشت برداری و بدون اعتقاد به حرفهای سهیل رضایی. صرفاً گوش میدادم.
از یک جایی به بعد، حالم بد شد. یک چیزهایی را فهمیدم که به نظرم زود بود. نمیدانم چطور توصیف کنم فقط میدانم حالا حالاها دیگر به سمت سهیل رضایی نمیروم. خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
یک نکتۀ آموزندۀ گوش دادن به این فایلها، این بود که من میترسیدم که لب به سیگار بزنم. جدای از بحث مضرّات سیگار، فکر میکردم اگر یکبار لب بزنم، تمام است و معتاد شدهام.
این قضیه روی اعصابم ماند تا بالأخره برای اولین بار لب به سیگار زدم. هنوز خاطرم هست دقیقاً کجا بود و از کجا خریداری کردیم و هنوز به خاطر دارم چه سیگاری بود. البته کامل نکشیدم و فقط چند پُک زدم. همچنان ترس در درونم بود.
تا امروز، فکر میکنم 3 مرتبه سیگار کشیدهام. هر 3 دفعهاش را هم خاطرم هست. الآن دیگر ترس سابق را ندارم. خدا را شکر هنوز معتاد نشدهام و اگر سیگار جدیدی بببینم، بدم نمیآید آن را تست کنم و ببینم چه مزهای دارد.
خوشحالم که این خانۀ حقیر، به من این اجازه را داد تا با خیال راحت و با امید به اینکه خانوادهام به اینجا سر نمیزنند، آنچه در دلم هست را بیان کنم.