نمیدانم تا به حال، برای شما هم پیش آمده است که ناخودآگاه، چشمتان به جنس موافق و گاهی هم به جنس مخالف (یا به تعبیر زیبای سهند حزین، جنس مکمل) گره بخورد و شما فوراً چشمانتان را از او بدزدید؟ البته شاید عدهای به طرف مقابل زُل بزنند و پرو پرو او را نگاه کنند اما این کار از عهدۀ من برنمیآید.
نمیدانم دقیقاً چه حسی دارم که نمیتوانم این کار را انجام دهم. کار سختی نیست ولی برای من کمی سخت به نظر میرسد. نمیدانم به خاطر شرم و حیا از پس چنین کارِ -به ظاهر- سادهای بر نمیآیم یا اینکه خیلیهای دیگر همچون من، چنین حس و حالی را در ابتدای آشنایی تجربه میکنند. احساس میکنم چنین کاری شاید، غیر ارادی باشد. همچون پس کشیدن دست، هنگامی که به کتری آبِ جوش بر میخورد.
شاید از این میترسم (یا بهتر است بگویم میترسیم) که نکند چشمهایمان، چیزی از درونمان را لُو دهد؟ یا نکند پَتهمان را روی آب بریزد و ما را رسوای عالم و آدم کند؟
هرچه که هست، برای من لذت و خجالت خاصی را به ارمغان میآورد. خجالت از آن جهت که نمیتوانم مستقیماً و برای چند ثانیۀ ممتد به او نگاه کنم و لذت از آن جهت که فکر میکنم لابد چقدر شرم و حیا دارم که اینکار را انجام میدهم. البته تجربه ثابت کرده است که گذشت زمان، همه چیز را حل میکند.
خاطرم هست یک ماه پیش به محیط ناآشنای جدیدی وارد شدم که هیچ کسی را نمیشناختم. اوایل دست به عصا راه میرفتم و سعی میکردم بیش از حد با اطرافیان گرم نگیرم و حتی وقتی به کسی که چند قدم روبهروی من نشسته بود، میخواستم نگاه کنم، برایم کاری محال مینمود. ولی گذشتِ زمان، به من این قدرت را داد که چند دقیقه با همان کسی که نمیتوانستم به چشمان او زل بزنم، صحبتی بکنم و با او کمی بیشتر آشنا شوم.
خلاصه اینکه شاید ابتدای کار سخت باشد ولی پایان داستان احتمالاً شیرین خواهد بود.