دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

خداحافظی معمولاً تلخ است

از وقتی بچه بودم، همیشه از لحظۀ خداحافظی گریزان بودم و به ترفندهای مختلف، شانه از زیر بار این کار خالی می‌کردم.

اما این دفعه و اینجا، شانه خالی کردن معنایی ندارد.

با اینکه خداحافظی معمولاً برایم تلخ و ناخوشایند است اما این‌ بار، در عین اینکه برایم ناراحت‌کننده است، خوشحال‌کننده هم هست چون به نظر خودم در این مدت بهبود پیدا کرده‌ام و از وبلاگ‌نویسی در بلاگ به وبلاگ‌نویسی در وردپرس روی آورده‌ام.

بلاگ‌بیانِ عزیز،

تو برای من اولین صاحب‌خانه‌ای بودی که من پیوسته نوشتنم را به اینجا مدیونم.

همانطور که بهتر از من می‌دانی، اولین‌ها همیشه ماندگار اند و به سختی از یاد خواهند رفت.

تو هم برای من اولین بودی و فکر نمی‌کنم روزی برسد که لطف و محبت‌های تو را فراموش کنم.

با اینکه به ظاهر خانۀ بهتری پیدا کرده‌ام اما دلم همیشه با تو و اینجا خواهد ماند. روزهای اولی که می‌نوشتم را هرگز فراموش نمی‌کنم.

یادت هست چقدر از دیدن اولین کسی که برایم کامنت گذاشته بود، خوشحال بودم؟ یادت هست؟

یادت هست وقتی اعداد جلوی نوشته‌هایم بالا می‌رفت و به من می‌فهماند که این نوشته‌ام بارها و بارها خوانده شده است، چه رضایت عمیقی را تجربه می‌کردم؟ یادت هست؟

اگر هم تو یادت نباشد، من خوب این‌ها را یادم هست.

خوب خاطرم هست از روزهای اول چه کسانی به اینجا سر زدند. یادم هست چه کسانی از میان ما رفتند، نه اینکه عمرشان به دنیا نبود، نه، اتفاقاً هنوز هم عمرشان به دنیا هست اما دیگر تو را رها کردند. ولی من تا توانستم پای تو ماندم. همچنانکه تو پای من...

احتمالاً تو هم حرفم را تأیید می‌کنی: نتیجۀ تغییر معمولاً خوشایند است اما خودِ تغییر، چندان چنگی به دل نمی‌زند.

دل کندن از اینجا، برای کسی که چند ماهی را مهمان تو بود و مهمان‌های زیادی به خود دید، به غایت سخت‌تر از تغییر است. اما چاره چیست؟

راه رفتنی را باید رفت.

امیدوارم توانسته باشم برای تو، مهمان خوبی بوده باشم و مطمئنم هروقت به این روزها برگردم و فکر کنم، لبخندی بر روی لبانم خواهد نشست.

لبخند روزهای آینده‌ام را مدیون تو هستم، این را هرگز فراموش نکن.

بهترین مهمان‌ها را برایت آرزو می‌کنم.

پی‌نوشت: اگر دلت برای من تنگ شد، می‌توانی به خانۀ جدیدم سر بزنی. خیالت راحت، آنجا هم تو میزبانی و من مهمان. امیدوارم آنجا ببینمت.

ارادتمندِ تو،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۱ نظر ۱

جمعه ها با شاهین (12): علامت سؤال زندگی من

پیش‌نوشت:

شمارۀ 12 این قسمت برایم بسیار خوشایند بود. برای من این موضوع را تداعی می‌کند که 3ماه است که به چنین سبک نوشته‌هایی پایبند بوده‌ام و برای کسی مثل من که به دنبال فرار از چارچوب و قوانین است، خبر بسیار خوبی است.

سینا شهبازی ۰ نظر ۰

گذر از دوران جاهلیت

وقتی نوجوانی رو می‌بینم که بسیار حرفه‌ای، خودش را با بازی‌های کامپیوتر (و موبایل) سرگرم می‌کند و سعی می‌کند بقیه را هم به این وادی دعوت کند، خاطرم کمی مکدر می‌شود.

سینا شهبازی ۳ نظر ۰

نیتِ صد ساله دارید؟ آدم بکارید.

احتمالاً شما هم مثل من، بارها و بارها این جملۀ حکیمانۀ امیرکبیر را شنیده و خوانده‌اید که گفته است:

اگر نیت یک ساله دارید، برنج بکارید.
اگر نیت ده ساله دارید، درخت غرس کنید.
اگر نیت صد ساله دارید، آدم تربیت کنید.
سینا شهبازی ۲ نظر ۰

کتاب راهنمای من (12): دردِ دلی با خدای خود

مهربانا،

در آیۀ 219 سورۀ بقره فرموده‌ای:

سینا شهبازی ۰ نظر ۰

یکی از مزایای نوشتن

پیش‌نوشت (توضیحات اضافه‌ای که می‌توان آنها را ندیده گرفت):

نمی‌دانم چرا ولی همیشه دوست دارم آنچه در ذهنم می‌گذرد را اینجا بنویسم. یکی نداند، انگار کسی -با اسلحه- بالای سرم ایستاده است و من را مجبور کرده است که حتماً در مورد کارهایی که می‌کنم، حساب پس بدهم و آنها را اینجا بنویسم.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

آهسته و پیوسته

به روایتی از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) برخوردم که نوشته بود:

کار کمی که ادامه داشته باشد، از کار زیادی که فرد از آن رنجور و ملول شود، بهتر است.

چه بسیار مفاهیمی که بعد از خواندن همین تک جمله برایم زنده و تداعی شد:

(1)
اینکه میکرواکشنی که آنقدر از آن دَم می‌زنیم، مصداقی از همین کلام امیرالمؤمنین است: به این معنا که اگر کاری را دوست داشته‌ایم (و چه بسا هنوز هم دوست داریم) که انجام دهیم، همین امروز، یک گام بسیار کوچک و جزیی در راستای آن انجام دهیم.

برای مثال اگر می‌خواهید وبلاگی راه‌اندازی کنید، همین امشب چند دقیقه زمان بگذارید و اسم آن را برای خودتان قطعی و مسجل کنید یا اگر اسمی را هم در پس‌زمینۀ ذهنتان آماده دارید، در یکی از سیستم‌های ارائه دهندۀ خدمات (مانند همین سایت "بیان") ثبت‌نام کنید. لازم نیست همین امشب در آن پستی منتشر کنید. همین که ثبت‌نام خود را انجام دهید، یک میکرواکشن در این زمینه محسوب می‌شود و شما را یک گام به هدف خود نزدیک می‌کند.

(2)
اینکه نظم شخصی در 15دقیقه‌ای که در متمم سعی شده به عنوان راهکاری برای نظم شخصی ارائه شود، مصداقی دیگر از همین جمله است: به این معنا که برای کاری که تمایل داریم به صورت عادت در ما نهادینه شود، روزانه (فقط) 15 دقیقه برای آن وقت بگذاریم. با خود عهد ببندیم که این زمان کمتر از 15 دقیقه نباشد، حال آنکه ممکن است هرازچندی دل‌مان بخواهد چند دقیقه‌ای راه م بیشتر از 15 دقیقه به آن اختصاص دهیم.

(تأثیر فوق‌العادۀ معجونِ "میکرواکشن + نظم شخصی در 15دقیقه" را تنها کسانی می‌توانند درک کنند که برای مدتی -هرچند کوتاه- به آن پایبند بوده‌اند.)

(3)
اینکه دارن هاردی در کتاب اثر مرکب، مدام از تغییرات کوچک حرف می‌زند و تأکید می‌کند که مراقب رفتارهای روزمره و سبک زندگی‌مان باشیم، به نظرم مصداقی از همین جمله است. با این تفاوت که امام علی آن را در یک جمله و در یک خط آن را بیان کرده است، این بزرگوار آن را در یک کتاب و در چند 100صفحه.

و در پایان فراموش نکنیم که:

اگر عادتی را به صورت یکباره و فشاری (بخوانید: زوری) به خودمان تحمیل کنیم، همانقدر سریع و فشاری نیز از آن دل‌زده می‌شویم.

یا اگر بخواهم به ادبیات متمم (در درس نظم شخصی در 15دقیقه) بگویم:

فشار بیشتر به ماهیچه‌ی نظم شخصی آن را زود خسته و فرسوده می‌کند.

پی‌نوشت یک:

استاد سخن (سعدی) نیز شعری در همین زمینه دارد که احتمالاً آن را بارها و بارها شنیده‌اید اما تکرار آن خالی از لطف نیست:

رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود / رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

پی‌نوشت دو:

در دیار کفر نیز آهنگ‌هایی خوانده و شنیده می‌شود با این مضمون که:

آهسته و پیوسته، مهرت به دل نشسته، حالا جونم به جونت بسته، عَــــــــــــزیزم!

البته این مورد آخر را فقط برایم روایت کرده‌اند. اگرنه، باور بفرمایید ما از آن خانواده‌هاش نیستیم.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

جمعه ها با شاهین (11): علامت سؤال زندگی من

خدا را شاکرم که می‌توانم هفتۀ دیگر، این تمرین نویسندگی (جمعه‌ها با شاهین) را انجام دهم و تکلیفم را دستِ کم با خودم مشخص کنم.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

سبک و سیاق عزاداری مردمان یزد

پیش‌نوشت:

دوست داشتم این نوشته را فردا منتشر کنم.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

تفاوت تقلید با رجوع به متخصص

پی‌نوشت:

از مصطفی ملکیان چندان شناختی ندارم. مدتی بود که به لطف معرفی و تأکید دوستان و زیاد شنیدن اسم این بزرگوار، ترغیب شده بودم تا او را به صورت جدی‌تر دنبال کنم.

سینا شهبازی ۲ نظر ۰

بترسید، اشک بریزید ولی پا پَس نکشید

روزهای اول دانشگاه را خوب به خاطر دارم. اصلاً مگر می‌شود آن روزهای فوق‌العاده را فراموش کرد؟

سینا شهبازی ۷ نظر ۰

کتاب راهنمای من (11): تجربه اش کن

چندی پیش داشتم آیۀ 167 سورۀ بقره را می‌خواندم

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

یلخی بودن یا با برنامه بودن؟

عیسی محمدی (+)، یکی از نویسندگان اخیراً پایه ثابت مجلۀ موفقیت، در شمارۀ 355 این مجله نوشته است که:

تا زمانی که نمی‌خواستید در مسیر موفقیت قرار بگیرید، تکلیف همه چیز روشن بود. زندگی نسبتاً راحت بود و خودتان را اذیت نمی‌کردید...

سینا شهبازی ۳ نظر ۰

حال و هوای این روزهای دل من

به دلایل مختلفی، ترجیح می‌دادم چندان از حال و هوای دلم حرفی نزنم. اما مگر می‌شود؟

صدایی در درونم می‌گفت:

سینا شهبازی ۳ نظر ۰

جمعه‌ها با شاهین (10): بهترین ثانیه‌ها

پیش‌نوشت:

مدتی است تمرین #فقط3خط در کانال تلگرامی شاهین کلانتری منتشر نمی‌شود. گویا قرار است سبک تمرینات به نسبت قبل کمی تغییر کند. اگر چنین روندی ادامه پیدا کند، کم‌کم باید برای جمعه‌هایم یک فکری بردارم.

سینا شهبازی ۳ نظر ۱

قوانین مقایسه کردن

چندی پیش دیدگاه و البته تنفرم را در مورد مقایسه کردن (تحت عنوان دن اریلی، نسبیت و مقایسه‌های بی‌جا) نوشته بودم.

امروز اما می‌خواهم همان دیدگاه را نقد کنم.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

علم بهتر است یا عقیده؟

چندی پیش داشتم مطلبی می‌خواندم (با عنوان قورباغه‌ای درون تخم مرغ یا ماجرای تناسخ) که دیدگاه نویسنده برایم جالب بود. آنقدر اسم این نویسنده و سایتش را آورده‌ام که

سینا شهبازی ۳ نظر ۰

اوجِ احساسات در صدا

چندان اهل گوش دادن به آهنگ خارجی نیستم. نه اینکه نخواهم که احتمالاً بیشتر به دلیل اینکه نمی‌توانم.

سینا شهبازی ۶ نظر ۰

کتاب راهنمای من (10): اندر مزایای به یادِ خدا بودن

آیه‌ای که این هفته تصمیم گرفتم کمی در مورد آن فکر کنم، برای خودم کمی عجیب به نظر می‌رسید.

عجیب از این نظر که هرچه فکر کردم، نتوانستم مفهوم آن را درک کنم. یعنی یک‌جورهایی درک کردم ولی احساس کردم به دلم ننشسته است.

رفتم و مختصر جستجویی در فضای اینترنت انجام دادم و به نتایج جالبی دست یافتم. احساس کردم کمی بیش‌تر از گذشته، مفهوم این آیه را درک می‌کنم و سخت خوشحال شدم. دوست دارم این خوشحالی را با شما نیز به اشتراک بگذارم.

خداوندِ حکیم در آیۀ 152 سورۀ بقره می‌فرماید:

فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی‏ وَ لا تَکْفُرُونِ

پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم؛ و شکر مرا به جای آورید و (نعمت‌های مرا) کفران نکنید. [ترجمۀ آیت‌الله مکارم شیرازی]

پس مرا با عبادت و اطاعت خویش یاد کنید که من نیز شما را با دادن نعمت ها یاد خواهم کرد، و سپاسگزار من باشید و نعمت های مرا ناسپاسی نکنید. [ترجمۀ آقای صفوی (بر اساس المیزان)]

ترجمۀ جناب آقای صفوی بیشتر به دلم نشست. برای همین فکر کردم بد نیست علاوه بر ترجمۀ آیت‌الله مکارم، ترجمۀ ایشان را نیز در اینجا آورده باشم.

راستش را بخواهید، تا قبل از امروز فکر نمی‌کردم یاد کردن خدا اینقدر تأثیر داشته باشد. جایی نوشته بود در هنگامی که فکر می‌کنید درحال انجام معصیت هستید، خدا را یاد کنید.

اگر بگویم در شرایط معصیت قرار نگرفته‌ام (و از آن بدتر مرتکب معصیت نشده‌ام)، دروغ بزرگی را مرتکب شده‌ام. ولی هروقت در چنین شرایطی گیر می‌کردم یا خودم را گیرانداخته‌شده تصور می‌کردم، یاد کردن خدا را چندان مؤثر نمی‌دیدم و فکر می‌کردم که یاد کردن خدا فایده‌ای ندارد و من بی‌بروبرگرد مجبور به انجام این معصیت خواهم شد ولی وقتی امروز این آیه را مرور کردم، احساس کردم چقدر کوته‌فکرانه و خودسرانه برای خودم می‌بُریدم و می‌دوزیدم. فراموش می‌کردم در این عالم خدایی هم هست و فراموش می‌کردم که انگار باید از او طلب کمک کنم و فکر می‌کردم که به تنهایی از پس این اتفاقات برخواهم آمد ولی امروز که به گذشته‌ام نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر خوش‌خیال بوده‌ام. بگذریم.

***

به نوشتۀ جالبی برخوردم که فکر می‌کنم ارزش خواندنش را دارد. دستِ‌کم برای من که چنین بود. قسمتی از آن نوشته را در اینجا عیناً نقل می‌کنم تا بیشتر به آن فکر کنم.

"فخر رازی" در تفسیر کبیر خود چگونگی یاد آوری خداوند را در ده موضع خلاصه کرده است:
1- مرا به اطاعت یاد کنید , تا شما را به رحمتم یاد کنم .
2- مرا به دعا یاد کنید , تا شما را به اجابت یاد کنم .
3- مرا به ثنا و اطاعت یاد کنید , تا شما را به ثنا و نعمت یاد کنم .
4- مرا در دنیا یاد کنید تا شما را در جهان دیگر یاد کنم .
5- مرا در خلوتگاهها یاد کنید تا شمارا در جمع یاد کنم . [کاش نوشته بودند: مرا در خلوتگاه‌ها یاد کنید تا شما را در همان خلوتگاه‌ها یاد کنم.]
6- مرا به هنگام وفور نعمت یاد کنید , تا شما را در سختیها یاد کنم . [جایی می‌خواندم که نوشته بود: اگر در هنگام سرخوشی و وفور نعمت از خدا یاد نکنید، به نظرتان توقع زیادی نیست اگر از خدا توقع داشته باشید تا او نیز در هنگام سختی و نیازمندی شما، یادی از شما کند؟]
7- مرا در عبادت یاد کنید , تا شما را به کمک یاد کنم .
8- مرا به مجاهدت یاد کنید , تا شما را به هدایت یاد کنم .
9- مرا به صدق و اخلاص یاد کنید , شما را به خلاص و مزید اختصاص یاد کنم .
10- مرا به ربوبیت یاد کنید , شما را به رحمت یاد می کنم .

بارالها، دل‌ها و دیدگان ما را به نور این کتاب عظیم‌الشأن‌ات منور بگردان. باشد که همگی رستگار شویم.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۳ نظر ۱

عبادت و تفکر

چند مدتی می‌شود که به ترکیب "دوستِ خوب" فکر می‌کنم. احساس کردم که این ترکیب، فراتر از حد فکر و خیال من است ولی یک چیز را عمیقاً باور دارم. نیازی نیست حتماً من باشم و تو باشی و یک فنجان چای، تا حال خوب را تجربه کنیم.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

تجربۀ تلخِ صداقت

(لینک عکس: برای دوستانی که احیاناً موفق به دیدن آن نشده‌اند)

دوستی از من پرسید: "تا حالا زهرماری خوردی؟" گفتم: نه.

دوباره پرسید: "سیگار چی، کِشیدی؟" گفتم:‌ آره (راستش اومدم بگم نه ولی گفتم چه کاریه، راستش رو بگم بهتره، جرم که نکردم. بعدشم، من نمی‌خوام کسی از من توی ذهنش بت بسازه و فکر کنه خیلی سالم زندگی کردم).

یک جوری تعجب کرد که انگار تجاوز به عُنف کرده باشم. البته برایم چندان مهم نبود، چون مدل ذهنی من هم تا مقطعی از زندگی، شبیهِ او بود.

میان‌نوشت: چند روز پیش، از آدمی به نسبت مطمئن، نقل قولی شنیدم که همان فردی که از سیگار کشیدن من این‌چنین تعجب کرده بود، کاری به مراتب کثیف‌تر از این کار (البته به فرض اینکه سیگار کشیدن را کار کثیفی بدانیم) انجام داده که من حتی شرم دارم از آن اسمی ببرم. کمی با خودم کلنجار رفتم که بروم و ضایع‌اش کنم یا او را به خدای خودش بسپارم؟ بروم نصیحت کنم؟ اصلاً من در جایگاه نصیحت قرار دارم؟ پس نهی از منکر چه می‌شود؟ این همه سؤال در ذهنم بود ولی هرچه که بود، نتوانستم خودم را قانع کنم که به او حرفی بزنم. ضمن اینکه همان دوستی که چنین افشاگری‌ای انجام داده بود، از ما قول گرفت که به روی دوستم نیاوریم چرا که از راوی قول گرفته که به کسی این ماجرا را تعریف نکند.

نکتۀ جالب و تلخ ماجرا اینکه به مادر و خواهر بزرگوارش -که نیمچه اعتمادی به من داشته‌اند- هم گفته که من سیگار می‌کشم. آن دو بزرگوار هم در کمال ناباوری، جا خورده‌اند. بگذریم از اینکه تصویر من را در ذهن آنها خراب کرد هرچند که اگر بخواهم صادق باشم، اوایل کمی ناراحت شدم ولی به خودم یادآوری کردم که اگر کسی من را می‌پذیرد، بهتر است همۀ اخلاقیاتم را باهم بپذیرد و اگر کسی به خاطر چند نخ سیگار قرار است روی من خط بطلان بکشد، همان بهتر که هرچه زودتر این کار را انجام دهد.

همچنان سعی می‌کنم صداقتم را به خاطر کسی زیر سؤال نبرم. شاید یک جاهایی مجبور شوم کمی هم در حرف‌هایم غلو کنم ولی دستِ کم سعی می‌کنم در میان نزدیکانم و به خصوص در این خانۀ مجازی، دهانم به دروغ آلوده نشود. هرچند که می‌دانم همین حرفم نیز مصداقی از دروغ است ولی اجازه دهید دلم به چنین آرزویی خوش باشد.

پی‌نوشت (کاملاً نامربوط):

عکسی که انتخاب کردم، به خاطر جمله‌ای بود که از یکی از بهترین اساتید دانشگاهم شنیدم که می‌گفت: صداقت، بهترین سیاست است.

قبول دارم که یک جاهایی اگر صداقت داشته باشی و ساده لوحانه صادق باشی، ممکن است زندگی‌ات را ببازی ولی من هم مثل همان استاد بزرگوارم معتقدم که: صداقت، بهترین سیاست است.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۳ نظر ۰
۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶
بعدی
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)