چندی پیش داشتم مطلبی میخواندم (با عنوان قورباغهای درون تخم مرغ یا ماجرای تناسخ) که دیدگاه نویسنده برایم جالب بود. آنقدر اسم این نویسنده و سایتش را آوردهام که فکر میکنم دادن همان لینک برای کسی که مثل خودم کنجکاو است، احتمالاً کافی خواهد بود.
نمیخواهم همان حرفها را اینجا تکرار کنم. میخواهم برداشت خودم را از آن حرفها -که ناچاراً قسمتی از آن، تکرار همان حرفهاست- را بیان کنم تا بتوانم راحتتر بحثم را ادامه دهم.
نویسندۀ منتخب و محبوب من، معتقد است که باید حوزۀ «علم» و «عقیده» را کاملاً تفکیک کنیم چرا که ویژگی اصلی بحثها و سؤالات علمی، اثباتپذیری و انکارپذیری آنهاست حال آنکه من فکر میکنم بحثها و سؤالات عقیدتی، چیزی از جنس تجربه و برداشت ماست که احتمالاً به تفکرات ما نیز آلوده شده است و هرچند علمی نیستند ولی این به معنای مهم نبودن آنها نیست بلکه بیشتر به این معناست که ما نتوانستهایم درستبودن یا نبودن آنها را تأیید یا رد کنیم.
اجازه بدهید مثالی بزنم تا این بحث برای خودم قابل فهمتر باشد. بحث علمی مثل آن است که من از شما بپرسم: آب در چند درجه به جوش میآید یا در چند درجه یخ میزند؟ شما هم لابد پیروزمندانه به من جواب این سؤال سخت را میدهید و حتی میتوانید آن را برای من و بقیه اثبات کنید.
اما اگر از شما بپرسم: آیا معتقدی که اگر از امروز، هرشب به مدت 10دقیقه به اهدافت (که دوست داری تا 10 سال بعد به آنها رسیده باشی) فکر کنی، یقیناً آن اهداف با همان کیفیت برایت محقق خواهد شد؟ شاید یکی بگوید بله و دیگری بگوید خیر. ولی بعید میتوانم هیچیک بتوانند دلیلی علمی برای این ادعای خود بیاورند. شاید بتوانند به تجربههای قبلی خود و بقیه رجوع کنند یا حتی مصادیق زیادی برای تأیید یا رد این مسأله عنوان کنند ولی بعید میدانم بتوانند به صورت علمی، آن را تأیید یا رد کنند.
به نظرم این مسأله هم بسیار مهم است ولی تنها عیب کار این است که ما نمیتوانیم درست یا نادرست بودن این گزارهها را تأیید یا رد کنیم. مثال دیگری که از این مورد به خاطرم آمد، ماجرای 4بار خواندن آیتالکرسی است. فکر میکنم این نمونه هم از جنس همان عقیده است که هرچند برای من مهم است ولی نمیتوانم با دلایل و شواهد آن را اثبات یا انکار کنم.
حال باید چه کنیم؟ به مواردی از این دست اعتقاد داشته باشیم یا نه، آنها را زیر سؤال ببریم و فقط عقاید علمیمان را حفظ کنیم؟
پاسخ به این سؤال کمی شخصی است. من هم قاعدتاً سوادی در این زمینه ندارم برای همین به ناچار، پاسخی که آن نویسنده مطرح کرده است را عیناً اینجا نقل میکنم:
«آیا این باور مفید است؟ آیا به سلامتی و آرامش من کمک میکند؟ آیا به من امنیت میدهد؟ آیا مرا به انسانی بهتر، مفیدتر و کامل تر تبدیل میکند و باعث تعالی من میشود؟». اگر چنین است، هرگز صحت آن باور را زیر سوال نمیبرم و اگر چنین نبود، هرگز زیر بار آن باور نمیروم…
فکر میکنم چنین دیدگاهی، برای من (و شاید شما) بسیار منطقی به نظر بیاید. برای کسی مثل من که به آن ماجرای آیتالکرسی اعتقاد دارد، 4بار خواندن این آیات در ابتدای صبح احتمالاً آرامشی را برای وی به ارمغان بیاورد حال آنکه ممکن است کسی باشد تا این فرد را به سخره بگیرد. به نظرم هر دو هم درست رفتار میکنند چون این دیدگاه علمی نیست و معلوم نیست که واقعاً چنین چیزی درست است یا نه ولی چون منِ نوعی حالم با اینکار خوب است، چنین کاری را انجام میدهم و دیگری که به چنین مواردی اعتقاد ندارد، این کار را نمیکند.
دوستی دارم که بعد از نوشتن آن پست کذایی در مورد آیتالکرسی، به من میگفت:
من به خودم تلقین میکنم که اگه صبح تا چشممو باز میکنم هشتاد تا ملق بزنم تا شب حالم عالیه.
و تا شب حالم عالیه.
کاری که این دوست نازنین نیز انجام میدهد احتمالاً علمی نیست که به خاطر 80تا کله ملق زدن تا شب حالش عالی باشد ولی او به چنین چیزی معتقد است. البته به نظرم این کار به نسبت کاری که من انجام میدهم، بیشتر به سلامتی او کمک میکند برای همین او را تحسین میکنم.
بگذریم. بیش از آنچه قرار بود، حرف زدم. ولی دلم نمیآید چنین نوشتهای را بدون جملهای از کتاب فوقالعادۀ چهار اثر از فلورانس اسکاولشین تمام کنم.
فلورانس اسکاولشین در کتابش میگوید: "هر انسانی حلقهای است طلایی در زنجیرۀ خیر و صلاح من."
از من اگر بپرسید، بعید میدانم چنین «عقیده»ای اثبات یا انکارپذیر باشید ولی اگر بپرسید آیا چنین دیدگاهی میتواند به آرامش و سلامتی من کمک کند؟ پاسخ من بیشک مثبت خواهد بود.
ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.