مواقعی که چیزی اعصابم را به هم بریزد (مرکز کنترل بیرونی) یا بهتر بگویم، مواقعی که از دست چیزی یا کسی ناراحت شوم و فکر کنم شرایط در کنترلم نیست (مرکز کنترل بیرونی)، یکی از چارهاندیشیهای بدون فکر من که ناخودآگاه انجام میشود، ناخنک زدن به هلههولهها و غذاهای مختلف است. اصلاً مهم نیست این هلههولهها باهم سنخیتی داشته باشند یا نه. ممکن است در آن واحد، چیپس و پفک و بستنی و لواشک و هرآنچه که دم دستم باشد را مهمان معدهام کنم. نمیدانم دقیقاً ناراحتی اعصاب چه ربطی به پرخوری معده دارد ولی خب گویا شرطی شدهام.
یاد گرفتهام که آدمیزاد میتواند خودش را شرطی کند. برای مثال میتوانیم خود را به گونهای شرطی کنیم که به محض بیدار شدن از خواب، 20 تا حرکت شنا سوئدی برویم. در این صورت مغز ناخودآگاه میداند که به محض بیدار شدن، وقتِ شنا رفتن است. یا مثلاً میتوانیم به گونهای خود را شرطی کنیم که هروقت چراغ اتاق تاریک شد، پلکهایمان سنگین شود و خوابمان ببرد.
دارم به یک شرطیسازی جدید (که حالتی رؤیاگونه برایم دارد) فکر میکنم. اینکه وقتی ناراحت شدم، لب به غذا نزنم. دیدهام افرادی را که وقتی ناراحت میشوند و شرایطی مشابه شرایط من را تجربه میکنند، لب به غذا نمیزنند تا حالشان خوب شود. معمولاً هم چنین افرادی، آدمهای لاغری هستند و اضافه وزن ندارم. دوست دارم بتوانم به گونهای خودم را شرطی کنم که وقتی اوضاع را خارج از کنترلم میدیدم، لب به غذا نزنم و حالم از هلههولههای رنگ و وارنگ به هم بخورد. هرچند که وقتی الآن به آن فکر میکنم، کمی سخت مینماید ولی به نظرم شدنی است، اگر واقعاً خواسته باشم.
احساس میکنم دچار نوعی خوددرگیری شدهام: هم دلم میخواهد هلههوله نخورم هم حیفم میآید که یکوقتهایی از خوردن چنین چیزهایی لذت نبرم و از خوردنشان دست بکشم. بیماری است دیگر. خوددرگیری هم نوعی بیماری است، اسم بهتری برای وضعیت خودم به ذهنم نمیرسد.
راستی، نمیدانم تا به حال شما هم خودتان را -به کسی یا چیزی- شرطی کردهاید یا نه. خودم تجربیات متفاوتی دارم ولی احساس میکنم این شرطیسازی از اون شرطیسازیها نیست (این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست). خوشحال میشوم اگر تجربهای دارید، در این امر خطیر، به من کمک کنید.
ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.