در وبلاگ امین آرامش، زیر یکی از پستها، از سارا حقّبین یاد گرفتم که: لذت خاصی دارد اگر از هر نویسنده، یک کتاب خوانده باشی و با طرز تفکرش آشنا شوی.
هنوز خیلیها برای من در صف انتظار هستند ولی خوشبختانه چند مدت پیش، فرصتی دست داد تا با قلم فوقالعادۀ دن اریلی Dan Ariely، آن هم به لطف متمم، آشنا شوم.
در یکی از فصلهایی که دن اریلی راجع به یکی از نابخردیهای پیشبینیپذیر ما انسانها (یعنی نسبیت) توضیح میدهد ما انسانها به صورت ناخودآگاه عادت داریم مزیت نسبی هر چیز را با گزینههای اطراف آن مقایسه کنیم و سپس راجعبه آن تصمیم بگیریم.
احتمالاً شما هم چنین دایرههایی را دیدهاید و با اینکه هر دو دایرۀ وسطی به یک اندازه هستند، تصور میکنیم یکی بزرگتر از دیگری است درحالیکه چنین نیست. با این شکل، دن اریلی میخواهد دربارۀ تأثیر اطرافیان بر روی یک پدیده تأکید کند.
(منبع عکس: صفحۀ 32 کتاب نابخردیهای پیشبینیپذیر، ترجمۀ رامین رامبد، انتشارات مازیار)
درسی که من از این قضیه گرفتم، شاید کمی برایتان نامربوط به نظر برسد ولی برای خودم، درس جالبی بود و بعید میدانم تا آخر عمر، فراموش کنم.
یک زمانی، مدام خودم را با این و آن مقایسه میکردم. اصلاً هم مهم نبود که طرف با من نقطۀ مشترکی دارد یا نه. فرض بفرمایید در متمم، عادت داشتم پروفایل هرکسی را زیر و رو میکردم و به این نتیجه میرسیدم که خب، فلانی از من کمی عقبتر است چون در (مثلاً) 30 سالگی با متمم آشنا شده ولی من از علی اختری عقبتر هستم چون او در 15سالگی با متمم آشنا شده.
بدیِ ماجرا هم این بود که اکثراً کسی را برای مقایسه انتخاب میکردم که نتیجۀ مقایسه، مشخص بود و من اغلب میباختم. پاک فراموش کرده بودم که هرکسی در شرایطی متفاوت (چه به لحاظ جغرافیایی، چه به لحاظ خانوادگی و...) قرار دارد و گوشم به این نصیحتها اصلاً بدهکار نبود. یعنی منطقی بود بپذیرم که درست نیست خودم را با بقیه مقایسه کنم. اما امان از این نابخردیهای پیشبینیپذیر.
بعد از این فصل، یاد گرفتم که بهتر است به آدمهای پیرامونم توجهی نکنم. نه اینکه آنها را نادیده بگیرم و از آنها یاد نگیرم که اگر چنین باشد، عینِ حماقت است. منظورم این است که برای مقایسه، بهتر است خودم را با کسی مقایسه نکنم. اگر هم میخواستم مقایسه کنم، تنها حقّ دارم خودم را با گذشتۀ خودم (1 سال گذشته، 1 ماه گذشته و 1 هفتۀ گذشته) مقایسه کنم و ببینم آیا تفاوتی محسوس در من ایجاد شده یا نه؟
بعد از چنین کاری، فکر میکنم کمی احساس رضایت در من بیشتر شده و من با خیال راحتتری میتوانم زندگی کنم و دغدغۀ مقایسه با بقیه را ندارم. ممکن است محمدرضا روزی 100 صفحه مطالعه کند. خب بارکلّا به محمدرضا! ولی من نمیتوانم. من در حدّ خودم تلاش میکنم و سعی میکنم نسبت به 1 ماه گذشتهام، کمی تلاشم را بیشتر کنم و کمی خودم را ارتقا دهم.
دن اریلی عزیز، ازت ممنونم که آرامش را به زندگیام هدیه دادی.