از
علی اختری عزیز کم یاد نگرفتهام و کم مزاحمش نبودهام. همین وبلاگی که دارم در آن پرحرفی میکنم، به کمک او سرپا مانده و به من انگیزۀ نوشتن داد.
بعد از شناختنِ او بود که فهمیدم درک و شعور با سن و سال ارتباط بسیار اندکی، دست کم در نگاه من، دارد.
درس جدیدی که از او گرفتهام، هرچند برایم تلخ بود، ولی برایم یک درس ارزشمند به حساب میآمد.
وقتی در نهایت احترام، به من پیام داد که: "اجازه دارم لینک وبلاگت را به قسمت پیوندهام اضافه کنم؟"، فهمیدم که بیتجربگی کردم و بایستی من هم همین کار را انجام میدادم و سَرِخود وبلاگ دوستانم، آن هم با توضیحات اضافیام جلوی اسمشان، را در قسمت پیوندهای وبلاگ اضافه نمیکردم.
تازه از همۀ اینها بدتر، اینکه از
شاهین کلانتری عزیز خواهش کردم که من را جزو قسمت
"دوستان من" در سایتش اضافه کند.
الآن متوجه شدم که بهتر بود هم خودم اجازه میگرفتم هم اینکه با پررویی از کسی درخواست نمیکردم که من را به قسمت دوستانش اضافه کند. شاید به خاطر تعارفات مرسوم، مجبور شود این کار را انجام دهد و خم به ابرو هم نیاورد.
به کارهایم که فکر میکنم، شرمنده شدهام و صورتم سرخ است و سرم را واقعاً از خجالت نمیتوانم بالا بیاورم. امیدوارم کمتجربگی من را بر من ببخشید.
این شد که با خودم گفتم بهتر است قضیه را از این خرابتر نکنم و از دوستان خوبم کسبِ اجازه کنم.
کمی فکر کردم. به فکر ناقصم رسید که که از دوستانم خواهش کنم تا چند دقیقهای را لطف کنند کلمات درهم و برهمی را که به جمله میمانند را بخوانند و در زیر همین پست (یا در وبلاگ خودشان) به من اطلاع دهند.
ضمن اینکه یادآوری میکنم فرضیۀ "سکوت، علامت رضایت است" برایم معنایی ندارد.
خواهش جدی من این است که اگر توضیح اضافه و پیشنهادی هم دارید، سخاوتمندانه با من به اشتراک بگذارید. نیازمند تجربیات و نظرات سبز شما هستم :-)
پینوشت: عادت دارم اگر مطالب وبلاگ کسی به دلم نشست و احساس کردم میتوانم ازش چیزی یاد بگیرم، مدتی آنها را مرتب بخوانم و سبک نوشتنش را یاد بگیرم. بعداً اگر اجازه دادند، آنها را با افتخار به قسمت پیوندهایم اضافه کنم.