ای نفست شرح پریشانی ما، زینبِ خوبان...
چقدر خوشحالم که اومدی برام اینجا نوشتی.
از وقتی که این کتاب رو به دست گرفتی، یه حسی بهم میگفت اگه خوشش نیاد چی؟ (یه حس ترس ناجوری داشتم)
چقدر خوشحال شدم که فهمیدم برای خوندن این کتاب، اینقدر شور و اشتیاق داشتی.
توی 5ساعت یه کتاب رو خوندن، فقط از افراد کتابخونی مثل تو بر میاد. از من که میدونم بر نمیاد.
آره واقعاً اینقدر این کتاب خوب بود که حتی وقتی توی مسافرت بودم، صبحها وقتی بقیه خواب بودند، بیدار میشدم و در چنین گوشۀ دنجی، با این کتاب زندگی میکردم.
هنوز اسم "آناستازیا ورتینس کایا" رو فراموش نکردهام و بعید هم میدانم به این زودیها فراموش کنم.
بیصبرانه منتظر روایت تو از این کتاب هستم. مطمئنم از روایت من که خیلی بهتر میشه.
دمت خودتان گرم که به ما صفا دادید و برایمان کامنت گذاشتید و از تجربۀ خواندنتان برایم گفتید.
سلام زینب جان.
اوایل فونتش خراب بود و چشم خودمم اذیت میشد.
حرفت را میفهمم. این روزها درگیر Dan Ariely هستم و بیشتر درک میکنم که منطق علناً هیچکاره است!
ممنونم بابت لینکی که دادی. حتماً میخونمش.
خوشحالم که تو هم با من همعقیدهای.
کلاً احساس خوبی دارد وقتی ببینی بقیه هم یک تجربۀ مشترک با تو دارند. دست کم برای من که اینجوری است.
نجمۀ عزیز
خوشحالم که تو هم این کتابِ ناب را خواندهای و باهام موافقی.
راستش هنوز این کتاب را تموم نکردهام ولی هرروز منتظرم تا فرصتی پیدا کنم و چندصفحهای از آن را بخوانم.
ممنونم که نظرت رو راجعبه این کتاب باهام در میون گذاشتی.