کتابهای مختلفی را احتمالاً خواندهاید یا از بزرگانی شنیدهاید که در مورد وانمود کردنِ به چیزی حرف میزنند. برای خودِ من، کتاب 4اثر فلورانس اسکاولشین بسیار الهامبخش بوده و بعد از حرفهای او بود که من قانع شدم بعضی از کارهایی را که ذاتاً به آن علاقهای ندارم، انجام دهم تا به هدفم برسم. به راستی که آن کتاب، کیفیت طرز تفکر و کیفیت زندگی من را تغییر داد.
من البتّه قصد ندارم همان توضیحات او و کسانی که در این حوزه اظهار فضل کردهاند را، اینجا بنویسم و خودم را به آنها بچسبانم. فقط میخواهم چند مثالی را که برای خودم اتفاق افتاده، برایتان بازگو کنم:
1
بچّه که بودم (الان هم هستم. منظورم چند سال قبل است)، به طرق مختلفی مدلهایی را میدیدم که قدم زنان به جلوی سِن میآمدند و خودی نشان میدادند و برمیگشتند.
به خودم میگفتم: چقدر خوب راه میروند. نگاهِشون کن. کاش من هم میتوانستم مثل آنان، اِنقدر شیک راه بروم و خودی نشان دهم! این شد که تصمیم گرفتم مدتی ادای آنها را در بیاورم و مثل آنها راه بروم. نمیدانم چرا کسی متوجه نمیشد ولی خودم میدانستم دارم چهکار میکنم.
بعد از مدتی به صورت ناخودآگاه و به قول استاد آموخته به صورت Unconsciously، به شکل و شمایلی که آنها راه میرفتند، راه میرفتم.
چند سالی گذشت و هیچکس چیزی نگفت. تا این که یکبار عروسمان برگشت و به من گفت: چرا مثل مدلها راه میروی؟ (بگذریم از جوابی که به او دادم. فقط خواستم بگویم بههرحال بقیه، متوجه میشوند. شما کار خودتان را بکنید.)
2
اولین فایل صوتی آموزشی که گوش دادم، از علیرضا آزمندیان عزیز بود که در حوزۀ تکنولوژی فکر کار میکرد.
شاید اگر دوباره هم به همان دوران برگردم، جزو معدود کارهایی باشد که انجامش میدهم.
در دنیای مجازی، یکی را دیدم که همسنّ و سالِ آن دوران من (حدوداً 15سالگی) بود که احساس کردم بیشتر از سنش میفهمد. عین همین جمله را بهش گفتم. از او پرسیدم کار خاصّی کردی؟ او گفت: فایلهای صوتی تکنولوژی فکر علیرضا آزمندیان را گوش دادم.
حرص و ولع من را برای گوش دادن به آن فایلها احتمالاً میتوانید حدس بزنید. آن فایلها را پیدا کردم و در یک تابستان که وقتم آزاد بود، آنها را گوش دادم.
کاری ندارم که ایشان چه به ما میگفت که اگر کسی برایش مهم باشد، خودش پیگیری آن میشود و نیازی به گفتن من نیست. هرچه بود، برای جوانی در آن سن و سال بسیار مفید بود.
او به من اعتماد به نفس داد و میگفت شما از وقتی که به این فایلها گوش دادید، تازه متولد شدهاید. به ما یاد داد که چگونه قدرت ذهنِ خود را مهار کنیم و آن را کنترل کنیم و به ما نویدِ این را میداد که از بقیه متفاوت میشویم و میگفت مطمئنّ باشید بقیه آن را احساس میکنند، حتی اگر بر زبان نیاورند.
آن دوران گذشت. یک نفر پیدا شد و به من همان جمله را گفت: تو بیشتر از اطرافیانت میفهمی و خیلی فهمیده هستی. (قصد تعریف از خود را ندارم که اگر پستهای قبلی را خوانده باشید، متوجه خودتخریبیهای بنده شدهاید. اصل حرف را دریابید.)
3
امتحان آییننامۀ موتورسیکلت داشتم. از ساعت 6 صبح باید میرفتیم نوبت میگرفتیم تا بتوانیم آزمون بدهیم. اکثر کسانی که آنجا آمده بودند، ترسیده بودند که نکند قبول نشویم و دوباره مجبور شویم هفتۀ بعد همین ساعت و همین روز بیاییم اینجا؟
من اما توپم پُر بود. خوب خوانده بودم و حتی خودم را برای آزمون عملی موتور آماده کرده بودم. از آنجایی هم که یکی از آموزههای این کتاب این بود که: "قبل از این که به هدفتان برسید، تصوّر بفرمایید که به هدفتان رسیدهاید. آن موقع چه میکنید؟"، من هم خودم را تصوّر کردم که این آزمون سخت را در یک مرحله، هم آییننامه هم عملی، قبول شدهام و فقط باید منتظر آمدن گواهینامه باشم.
شاید برایتان جالب باشد من چهکار کردم. خودم را به یک معجونِ بابارحیم در ستّارخان (تهران) مهمان کردم و از خوردنش لذّت بردم. باورم شده بود که حتماً قبول میشوم.
صبح امتحان هرکسی من را میدید، میگفت: این(!) قبوله. یکی هم که موجِ انرژی منفی بود و میگفت عمراً اگر قبول شوید و به بچّهها انرژی منفی میداد، اعتراف کرد که من قبول میشوم.
نتیجه هم مشخص بود. جزو معدود کسانی بودم که برای اولین بار هر دو آزمون را، همزمان در یک مرحله، قبول میشوند. آن روز را هرگز فراموش نمیکنم :-)
4
بر اساس همان آموزهای که در مورد 3 خدمتتان عرض کردم، کمی دست و دلباز شدهام (که واقعاً برای من کار سختی مینمود). اگر کسی را ببینم که پول میخواهد، اگر پول نقد همراهم باشد، بدون نگرانی از اینکه چقدر میبخشم و بدونِ دو دوتا چهارتا کردن، میبخشم و اصلاً نگران از دست رفتن پولهایم نیستم.
اگر به رستورانی بروم و امکان این برایم فراهم شود که به پیشخدمت پولی بدهم، این کار را انجام میدهم (هرچند که هنوز فرصتی برایم پیش نیامده است). دقیقاً همان کاری که پولدارها انجام میدهند.
نتیجه را تا چندسال دیگر میگیرم. الآن کمی زود است و فکر میکنم هنوز که هنوز است، جنبۀ پولدار شدن ندارم.
امیدوارم همچنان تا آن زمان، دستِکم چند نفری از خوانندگان فعلی باقی بمانند تا بتوانم به آنها بگویم: به این هدفم نیز رسیدم.
5
دیگر حوصلۀ نوشتن ندارم و صحبتهایم طولانی شد. دوست دارم مورد 5 را شما برایم از تجاربتان بگویید. مطمئناً شما هم تجربهای مشابهِ من دارید. بسمالله...