خدا را شاکرم که پدر و مادرم من را به گونهای تربیت کردهاند که زیاد اهل نِق زدن و ایراد گرفتن نیستم. یعنی از هیچ غذایی بدم نمیآید. شاید یکی را بیشتر دوست داشته باشم -مثل (سینۀ) مرغ، خورش فسنجان، میرزا قاسمی، قَلیه کدو (غذای یزدی) یا لازانیا- یا کمتر [مثل ماکارونی، عدسپلو یا لوبیا پلو] ولی از هیچکدام بدم نمیآید. کاری به خوب و بد این قضیه ندارم. به هرحال سلیقهها متفاوت است ولی خب من، مثل بعضیها نیستم که اگر بگویی امروز ناهار کرفس داریم، سِگِرمههایشان را در هم بِکشند. انگار نه انگار که این بدبخت هم از همان تیر و طائفۀ قرمهسبزی است.
در مورد غذای دانشگاه زیاد صحبت شده است و اگر کسی دانشگاه رفته باشد، نیازی به صحبت کردن بیشتر راجع به آن نیست. اما من میخواهم در مورد دانشگاه خودمان (علامه طباطبایی) اظهار فضلی بکنم.
اگر بخواهم منصف باشم، غذای دانشگاه ما (در مقایسه با دانشگاههای دیگر مثل دانشگاه تهران و...) انصافاً کیفیت خوبی دارد هرچند که ایراداتی هم دارد. به هرحال، من کم دیدهام آدمهایی را که غُر بزنند و ایراد بگیرند. هرچند چنین آدمهایی همه جا هستند. اما در دانشگاههای دیگر، کم دیدهام کسانی را که از غذای سلف دانشگاهشان راضی باشند. البته کمی هم به توقع آنها بر میگردد که بحث صحبت من نیست.
حتی وقتی داشتم غذایمان را با جاهای دیگر (مثل دانشگاه تهران) مقایسه میکردم، کمی افسوس میخوردم که ای خدا. آخر چرا باید آنها میرزا قاسمی داشته باشند ولی ما نه؟ یعنی این آشپزهای از خدا بیخبر، میرزا قاسمی بلد نیستند درست کنند؟ یعنی مسئولین فهیم نباید سلیقۀ من را در بین غذاهایشان لحاظ کنند؟ خواستم بگویم من هم اهل ناشکری و غر زدن هستم اما به نسبت بقیه، شاید کمتر.
ولی خب راضیام. مخلفات غذاهایشان خوب و کافی است. مثلاً همراه کباب معمولاً دوغ میدهند. همراه جوجه معمولاً سوپ میدهند. همراه الویه معمولاً آش رشته و همراه ماکارونی به ندرت ژله. و از همه مهمتر، اینکه معمولاً در هر روز، یک غذای برنجی داریم و یک غذای نونی و این یعنی احترام به سلیقۀ دانشجو و اجازه به او برای انتخاب. نه تحمیل انتخاب به او.
احتمالاً اگر کسانی که کمی تجربهشان از من بیشتر است اینها را بخوانند، بگویند در بهشت زندگی میکنید. به نسبت امکانات سالهای تحصیل آنها، زیاد هم دروغ نگفتهاند.
از همۀ اینها که بگذریم، دستپخت مادر هرکسی برای او، یک چیز دیگر است و نیازی به این همه مخلفات ندارد. به هرحال هرچه که نباشد، مادر غذای خود را با عشق و علاقه درست میکند و سرآشپز دانشگاهها احتمالاً به خاطر زور و اجبار رئیس مربوطه و صرفاً به خاطر دریافت حقوق و از سر رفع تکلیف. طبیعی است که مزۀ آنها از زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد.
پینوشت (شخصی): یزد که میآیم، کمی نگران چاقیام میشوم. به هرحال من آدمی هستم که موقع خوردن کمی بیجنبه (بخوانید خیلی بیجنبه) تشریف دارم و اگر از غذایی خوشم بیاید، دست کشیدن از آن برایم سخت مینماید. برای همین همیشه باید کمی عذاب وجدان داشته باشم و کمی دست به عصا راه بروم تا خدای نکرده، مشکلی پیش نیاید و به روزهای اوجام (چاقی مفرط) بر نگردم.
خدایا. این لذتهای زودگذر (و این غذاهای خوشمزه) را از ما نگیر.
پینوشت دو: عکس مربوطه، لیست غذایی هفتۀ آخر دانشگاه ما در ایام شیرین امتحانات (ماه رمضان) است. احساس کردم بهانۀ خوبی است تا آن را با شما به اشتراک بگذارم.