احسان خواجهامیری را خیلی دوست دارم. هرموقع که به آهنگهایش گوش میدهم، آرامش فوقالعادهای را تجربه میکنم. به نوعی برایم نوستالژی خاصی را تداعی میکند چون هروقت به یکی از پارکهای شهرمان (پارک شادی) میرفتهام، صدای او را در آنجا میشنیدم.
یک آهنگی هست که فوقالعاده برایم دوستداشتنی است. نمیدانم، شاید به خاطر غمِ خاصی است که پشت صدایش پنهان شده یا شاید هم به خاطر اینکه بعضی از مواقع در زندگی، باید اینگونه زندگی کرد.
شروع آهنگ، آن حس غم را به آدم القا میکند. انگار یکی در حال رفتن است. انگار یکی در حال خداحافظی است. انگار باید دل بِکَنی و بروی. هرچند که خواننده، به ظاهر، این آهنگ را با "سلامهای متوالی" شروع میکند. ولی در پایان و به سختی، با "خداحافظهای تلخی" ماجرا را به پایان میرساند.
پیشنهاد میکنم اگر از احسان خواجهامیری تا به حال آهنگی را گوش ندادهاید، به عنوان اولین تجربه، این آهنگ فوقالعاده (سلامِ آخر) را دانلود کنید و گوشِ جان بسپارید و غرقِ در متن شعر شوید.
پینوشت:
هرازچندی که احساس میکنم که خداوند به من صدای خوبی ارزانی کرده است، در حال و هوای خودم، این آهنگ را زمزمه میکنم. وقتی به قسمتِ اوج آهنگ (خداحافظ ای داغِ بر دل نشسته...) میرسم، حنجرههایم لب به شکایت میگشایند و بسیار محترمانه از من میخواهند که دیگر بیشتر از این ادامه ندهم.
شاید آنها نفهمند من چقدر احساس خرجِ این آهنگ میکنم (به خصوص در آن قسمتِ: تو را میسپارم به دامان دریا) و با این حال، نمیتوانم مثل خوانندۀ اصلی بخوانم. به هرحال، هرکسی را بهر کاری ساختند.
ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.