دست‌نوشته‌های سینا شهبازی


آدمی وِلگردم، روزگارم بد نیست!

کتاب راهنمای من (9): از من بترسید

پیش‌نوشت:

خدا این "پیش‌نوشت" را در آغوش اسلام حفظ کند. هر حرف اضافه‌ای که داری، می‌توانی در اینجا بنویسی و احتمالاً قرار نیست چندان مفید باشد. فقط از آن نظر مفید است که تو احساس می‌کنی گفتنش، احتمالاً بیشتر از نگفتنش می‌ارزد.

از آنجایی که تا به حال چندین بار تیتر این مجموعه را تغییر داده‌ام،‌ برای خیال راحتی‌ام، اسم خودم را (با افتخار) در گوگل سرچ می‌کنم و مثل بقیه در وبلاگ زیبایم می‌چرخم (بفرما نوشابه) و قسمت خود شناسی را پیدا می‌کنم و اسم آخرین عنوانم را نگاه می‌کنم تا از آن استفاده کنم. این بود پروسۀ کاری که هر هفته انجام می‌دادم.

این هفته یک نکتۀ جالب، نظر خودم را جلب کرد. "کتاب راهنمای من". احساس کردم کمی خودخواهانه، تیتر نوشته‌هایم را انتخاب کرده‌ام (از نگاه یک فرد گذری). می‌خواستم توضیح دهم که منظور از "من"، نه کتابی که صرفاً برای من باشد که بیشتر به این معنا که سعی کرده‌ام (عجالتاً) یک کتاب راهنما برای خودم انتخاب کنم و مثل یک بچۀ خوب،‌ آن را پیگیری کنم، باشد که من را به جاهای خوبی رهنمون سازد.

اصل نوشته:

همچنان فکر می‌کنم سورۀ بقره، بیش از آنچه توجه من را به خود جلب کرده، حرف برای گفتن دارد.

خداوند کریم در آیۀ 150 سورۀ بقره می‌فرماید:

وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنی‏ وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتی‏ عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ

... از آنها نترسید و از من بترسید ...

کاری به مابقی آیه ندارم چون فهم چندانی از آن قسمت ندارم. همان قسمتی را که فهمیده‌ام، بولد کرده‌ام تا بیشتر در خاطرمان بماند: بترسیم، ولی از هرکسی نترسیم.

حرف‌های زیادی در همین چند کلمه پنهان شده است. در حد فهم امروز من، برداشت من از حرف خداوند متعال (خطاب به ما انسان‌ها) این است که:

برای حرف (اکثریت) مردم تره هم خرد نکنید. آنها چندان حرف ارزشمندی نمی‌زنند.

از آنها نترسید. نترسید از اینکه ممکن است به خاطر انجام دادن یا ندادن کاری، شما را به جمع‌شان راه ندهند. از آن بترسید که به خاطر انجام دادن یا ندادن همان کار، منِ خدا نخواهم شما را نزدیک خودم راه دهم.

غولی به نام مردم را فراموش کنید. آنها حرف مفت زیاد می‌زنند. هرچیزی را که خواستند به خورد شما دهند، سبک و سنگین کنید و سپس آن را تأیید تا تکذیب کنید. هرچند اگر آن بزرگواران، پدر و مادر شما باشند. چه بسیار آیه‌هایی برای شما نازل کردم تا بدانید هیچ عذر و بهانه‌ای را از شما قبول نمی‌کنم. فرصتِ زندگی را غنیمت بشمارید و قدر لحظه به لحظۀ‌ آن را بدانید. فراموش نکنید که همین یکبار قرار است زندگی کنید. بهتر است حتی اگر اشتباه زندگی می‌کنید، دل و جرأت آن را داشته باشید که با ارادۀ خودتان اشتباه کنید و پذیرای اشتباهات‌تان باشید، نه اینکه بزدلانه بخواهید آن را بر گردن مردم بیندازید.

پی‌نوشت:

یاد داستانی افتادم که از قضا داستان کاملش را نیز در خاطرم نمانده است. هرآنچه را که به خاطر می‌آورم، نقل می‌کنم.

اگر اشتباه نکنم، در یکی از کانال‌های تلگرام، در قالبِ شکوه و گلایه از خدا، نوشته بود:

خدایا. چرا هرکس پولدارتر است، اوضاعش بهتر است؟ چرا هرکس بی دین و آیین‌تر است، در زندگی‌اش پیشرفت بیشتری کرده است؟ چرا هرکس ظالم‌تر است، در زندگی‌اش جایگاه بهتری دارد؟ [کاری به درست و غلط این گزاره‌ها ندارم، چرا که اصلاً چنین چیزی نوشته نشده بود و من آنها را از خودم سرهم‌بندی کردم.]

خدا هم در جوابش گفته بود: در نگاه شما (مردم) یا در نگاه من؟

احساس کردم چنین داستانی، قرابت معنایی نزدیکی با آنچه نوشته‌ام دارد و احساس کردم ناقص ذکر کردن آن، خالی از لطف نیست. امیدوارم که کوتاهی‌های آن را بر من ببخشید.

ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.

سینا شهبازی ۰ نظر ۰

جمله‌ای از این کتاب راهنما (6)

پیش‌نوشت 1: از دوستانی که به اینجا سر می‌زنند و لطف می‌کنند مطالب بنده را می‌خوانند، بی‌نهایت سپاسگزارم.

می‌دانم که احتمالاً نوشتن چنین پیش‌نوشتی برای شما عزیزان تکراری باشد ولی اجازه بدهید به امید آنکه فرد جدیدی به اینجا سر می‌زند، در سلسله نوشته‌هایی از این دست، چنین چیزی را تکرار کنم.

دوستان عزیز، اگر احساس می‌کنید که می‌توانید با چنین سبک نوشته‌ای ارتباط برقرار کنید و اگر دوست دارید برایم کامنت بگذارید و به درک بهتر من (و شاید خودتان) کمکی کرده باشید، پیشنهاد می‌کنم مطالب قبلی‌ام را -که چندان رابطه‌ای با این نوشته ندارند- را از طریق لینک‌های +، +، +، + و + بخوانید.

پیش‌نوشت 2: انتخاب آیاتی که نوشته‌ام، تقریباً به صورت Random و تصادفی صورت می‌گیرد. هیچ دودوتا چهارتایی پشت این انتخاب وجود ندارد. البته کاملاً هم تصادفی نیست. بر اساس حس و حالی که موقع نوشتن دارم، یکی را انتخاب می‌کنم. احساس کردم توضیح دادنش خالی از لطف نیست.

اصل بحث:

خداوند عزیز در آیۀ 111-112سورۀ بقره می‌فرماید:

وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (111)

آنها گفتند: هیچکس جز یهود و نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد. این پندار (و آرزوی)‌ آنهاست. بگو: اگر راست می‌گویید، دلیل خود را (بر این موضوع) بیاورید.

بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (112)

آری، (بهشت در انحصار هیچ گروهی نیست) هرکس خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او نزد پروردگارش محفوظ است؛ نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین می‌شوند.

[هر دو ترجمه از آیت‌الله مکارم شیرازی است.]

بعد از خواندن ترجمۀ این دو آیه، یاد ملت عزیز خودمان افتادم. اینکه بعضاً می‌بینم افرادی را که فکر می‌کنند فقط ایرانیان لایق بهشت اند و بقیه لابد جهنمی‌اند. خدا خودش در کتابش می‌گوید که چنین نیست ولی امان از بعضی‌هایمان که چنین تصورات اشتباهی را سال‌های سال است که به دوش می‌کشم. خود من نیز از این قاعده مستثنی نبوده‌ام و تا زمانی فکر می‌کردم کار ما خیلی درست است.

یک چیز دیگر هم در ذهنم تداعی شد. اینکه "مرگ بر آمریکا"های ما واقعاً درست است یا خیر؟ من از سیاست دل خوشی ندارم هرچند ناگزیرم که نیم‌نگاهی به آن بیندازم ولی آیا واقعاً مرگ بر آمریکای ما منطبق با روحیۀ مسلمانی ماست؟ اصلاً آنها بد و ما خوب، این همه لعن و نفرین درست روا است؟ یعنی همۀ آنها مشکل دارند و همۀ ما خوبیم؟ چقدر افرادی که در ظاهر من فکر می‌کرده‌ام در قعر جهنم جا دارند ولی وقتی کمی با آنها نشست و برخاست کرده‌ام، فهمیده‌ام که کسی که لایق آنجاست، خودم هستم.

محمدرضا شعبانعلی عزیز، دعای قشنگی را در روزنوشته‌هایش نوشته بود که احساس کردم بد نیست آن را در اینجا تکرار کنم:

دعا می‌کنم خداوند اسلام را از شر [ما به ظاهر] مسلمین حفظ کند.

سینا شهبازی ۱ نظر ۰

برگی دیگر از این کتاب حیرت‌برانگیز (3)

در این مطلب و این مطلب، قسمتی از برداشت خودم در مورد آیه‌هایی که در این کتاب خوانده‌ام را برای فهم بیشتر خودم، عرض کردم.

امروز به نوشته‌های لکترونیکی خودم، سَری زدم تا ببینم اوضاع از چه قرار است.

یک آیه شدیداً من را به فکر وا داشت و به گونه‌ای با آن مواجه شدم که انگار تا به حال با آن برخورد نکرده‌ام و گویی که اصلاً من چنین چیزهایی را یادداشت نکرده‌ام. امان از این ذهن فراموشکار.

هرکسی بخواهد قرآن را بخواند، مسلّماً از دیدگاه خودش آن را می‌خواند و فهم هرکسی متفاوت است. من هم صرفاً آیه‌هایی را در این سلسله نوشته‌ها می‌نویسم که توان فکر کردن و از آن مهمّ‌تر، عمل کردن به آنها را داشته باشم و آنهایی را که نفهمم، رها می‌کنم تا اگر عمری بود و دوباره خواندم‌شان، شاید برداشتی به ذهنم متبادر گردد.

آیۀ 18 سورۀ بقره، من را کمی به فکر فرو برد و به خودم قول دادم کمی تلاش کنم تا مصداق چنین آیه‌ای باشم.

خداوند در این آیه می‌فرماید:

صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لایَرجِعون
آنها [=منافقان] کر و لال و کورند؛ لذا (از راه خطا) باز نمی‌گردند. [ترجمۀ آیت‌الله مکارم شیرازی]

میان‌نوشت (با الهام از یکی از پست‌شیرینهای دوست خوبم، شیرین): قسمتِ داخل کروشه را خودم اضافه کردم و جزو ترجمه نبود و بر اساس آیات قبلی‌اش، چنین برداشت کردم.

جدای از کلمۀ صُمٌّ بُکم که در گفتگوهای روزمره شنیده بودم و دیدن آن در قرآن برایم جالب بود، مفهوم این آیه و برداشت خودم نیز برایم جالب بود.

چیزی که من از این آیه و آیات قبل و بعد از آن برداشت کردم، این بود که: یکی از نشانه‌های منافقان این است که (در برابر شنیدن حقّ) صمٌ بکمٌ عمیٌ هستند یعنی کر و لال و کور هستند. یعنی به هیچ وجهِ من الوجوه، حاضر نیستند از خر شیطان پایین بیایند. آیا چیز بدی است؟ اگر بخواهیم در مورد منافقان اظهار نظر کنیم، شاید چیز بدی به نظر برسد ولی اگر آدمی حاضر نباشد از خر شیطان پایین بیاید، آن هم در مقابل حرف مفتی که مردم می‌زنند، آیا لزوماً چیز بدی است؟ به نظر من خیر. خودم گاهی اوقات به هیچ وجهِ من الوجوه حاضر نیستم از خر شیطان پایین بیایم. نه به این خاطر که فکر کنم بیشتر و بهتر از بقیه می‌فهمم، نه. به این خاطر که به نظرم، آنها از دیدگان من به همان چیزهایی که من می‌نگرم، نگاه نمی‌کنند. لذا به همین خاطر است که دخالتم در زندگی بقیه را کمتر کرده‌ام و دیگر به افراد دور و برم، پیشنهاد چیزی را نمی‌دهم. حتی اگر بدانم آن پیشنهاد و احتمال اینکه آنها به دنبال پیشنهاد من بروند، زندگی‌شان را زیر و رو می‌کند. چشم‌شان کور و دندشان نرم، اگر احساس می‌کنند منِ نوعی می‌توانم به آنها کمکی بکنم، بیایند و مثل بچّۀ آدم از من بپرسند. اگر آنها دغدغۀ خودشان را نداشته باشند، چرا من دغدغۀ آنها را داشته باشم؟ والّا.

تصمیم گرفتم مِن بَعد، سعی کنم کمتر ازخودراضی باشم و فکر نکنم علّامۀ دهر هستم و همه چیز را می‌دونم و بلدم بلدم راه نیندازم. مثل بچّۀ آدم، حتی اگر فردی کوچکتر از من -به لحاظ سنی- به من پیشنهادی را داد، بنشینم و فکر کنم و ببینم آیا واقعاً حرف‌اش منطقی است؟ آیا می‌توانم خودم را عوض کنم؟ نه اینکه آنقدر دُگم باشم و پیش خودم بگویم: این که نمی‌فهمد.

اتفاقاً چند روز پیش یکی به من یک انتقادی وارد کرد. کمی فکر کردم، دیدم راست می‌گوید. از قضا سنّ شناسنامه‌ایش هم از من کمتر است. هنوز نپذیرفتم آن کاری که گفته بود را انجام دهم ولی خب از خرِ شیطان پایین آمدم و پذیرفتم که اشتباه کردم. شاید کَم‌کَمَک به این فکر افتادم که آن رفتارم را عوض کنم.

سینا شهبازی ۰ نظر ۰
این خانۀ مجازی را برای این راه انداخته‌ام تا سعی کنم حرفی در دلم نماند و آنها را به اینجا منتقل کنم و خدای ناکرده غمباد نگیرم!
لازم به توضیح نیست که هرآنچه می‌خوانید، بُرشی از تجربیات زندگی من است که ممکن است با آن مخالف یا موافق باشید.
فراموش نکنیم که هرکسی حقّ اظهار نظر دارد پس بیاییم این حقّ را از هیچ کسی، به هیچ بهانه‌ای، سلب نکنیم.
وانگهی اگر با من موافق بودید، که فَبَها. اگر هم مخالف بودید و درعین‌حال احساس کردید قرار است کمکی بکنید، ممنون می‌شوم اگر نظرتان را برایم به اشتراک بگذارید. و اگر همچنان مخالف بودید و احساس می‌کنید که قرار است رنجیده‌خاطرم کنید، تمنّا می‌کنم به صورت چراغ‌خاموش، اینجا را ترک نمایید و من را به خدای خودم واگذار کنید.
باشد که همگی رستگار شویم.
"دانشجوی کوچکی از این کائنات،
سینا شهبازی"
پیوند ها
سینا شهبازی (وبلاگ جدید یک آدم معروف و مشهور)
محمدرضا شعبانعلی (معلمی که راه رفتن و نفس کشیدن واقعی را سخاوتمندانه به من آموخت)
حمید طهماسبی (خدای تجارت الکترونیک)
شاهین کلانتنری (خدای نویسندگی)
امین آرامش (ملقّب به آقای "کار نکن")
علی اختری (نوجوانی که بسیار زود مسیر زندگی‌اش را پیدا کرد)
نجمه عزیزی (شاعر و معمار همشهری من)
شهرزاد (استاد زندگی در زمان حال و استاد توصیف بی‌نظیر لحظه‌ها)
طاهره خباری (عاشق کتاب و کتاب‌خوانی)
معصومه شیخ‌مرادی (عاشق شعر و شاعری و البته صخره‌نوردی)
سارا درهمی (دختر خانمی که مثل خودم، دغدغۀ پیدا کردن مسیر زندگی‌اش را دارد)
پرنیان خان‌زاده (عاشق پیاده‌روی، شعر و بحث‌های فلسفی)
نسرین سجادی (یکی از بامعرفت‌ترین و شجاع‌ترین دوستان من)
کبرا حسینی (از متممی‌های کاردرستی که یکی از دغدغه‌های مشترک‌مان، درست‌نویسی است)
شیرین (به سختی می‌توان به نوشته‌هایش، دست رد زد)
یاور مشیرفر (به قول خودش:‌ یک دیوانه)
محسن سعیدی‌پور (علاقه‌مند به داستان‌های مینی‌مال)
محمدصادق اسلمی (آدمی درونگرا که معشوقۀ خودش را، کتاب می‌داند)
زهرا شریفی (تأملات و تألمات دختر خانمی نویسنده و همیشه خنده‌رو)
زینب رمضانی (دختری بلندپرواز که در اندیشۀ پولدار شدن، مهندس شدن و داستایوسکی شدن است)
پریسا حسینی (کسی که برای من، تداعی‌گر عکس و عکاسی است)
علی کریمی (استراتژیستِ محتوا)
بابک یزدی (استراتژیستِ محتوا)
محمدرضا زمانی (علاقه‌مند به مباحث بازاریابی و فروشندگی)
سحر شاکر (دختری که به عقد دائم لپ‌تاپ خویش درآمده است)