از دوران درس و مدرسه به ما یاد دادهاند که سعدی شیرازی، خداوندگار شعرهای سهلِ مُمتَنِع است. یعنی شعرهایی را میگفته که در نگاه اول بسیار ساده به نظر میرسیده اما در عمل، کسی نمیتوانسته شعری مثل او بسراید. که اگر غیر از این بود، در زمان او باید نام شاعر پرآوازۀ دیگری نیز مطرح میشد که عملاً چنین نشد.
اینها را نگفتم که از سعدی و اشعارش صحبت کنم. چراکه هرکسی بخواهد اشعارش را بخواند، بوستان و گلستانی باید در گوشۀ خانهاش بیابد و غرقِ در آنها شود. یا به صورت امروزیتر آن، یک سرچ ساده بزند و گنجور سعدی یا سایتهای دیگری را برای این کار انتخاب کند.
اینها را گفتم تا مثالی امروزیتر از کارهای سهل ممتنع برایتان بزنم. مثالی که خودم اخیراً درگیرش هستم و آن تجربۀ "وبلاگنویسی" است. قبلاًها که کمی سرم داغ بود و فکر میکردم خیلی میفهمم، وقتی میدیدم کسی وبلاگی دارد، توی دلم میگفتم که خیلی زحمت میکشی (با حالت تمسخر)، خسته نباشی واقعاً از این همه فشاری که بهت وارد میشود (باز هم به حالت تمسخر) و جملاتی از این دست.
کمکم که فهمیدهتر شدم و از آن بدتر، خودم را مجبور کردم که روزانه یک پست در وبلاگم بگذارم، فهمیدم انصافاً کار آسانی نیست. یعنی باید یک چیز به درد بخوری داشته باشی تا بخواهی بنویسی، حتّی اگر مطمئنّ باشی کسی نوشتههایت را -در حال حاضر- نمیخواند، دوست نداری محتوای به درد نخور و دمِ دستی (که خیلی از سایتها تولید میکنند) تولید کنی. این است که مجبور میشوی کمی مطالعه کنی. کمی فکر کنی. کمی به خودت زحمت بدهی و سر از کدنویسی و کارهایی که به آن علاقهای نداری در بیاوری تا بتوانی ریخت و قیافۀ مناسبی را برای وبلاگت انتخاب کنی. و خیلی از دردسرهای دیگری که هنوز آنها را درک نکردهام. ولی این را خوب درک کردهام که وبلاگنویسی، کاری سهلِ ممتنع است، دست کم برای من که چنین است. شاید سالها بعد به این روزهایم بخندم، ولی وقتی این پستم را بخوانم، یادم میافتد که بسیاری از کارها در ابتدا سهل ممتنع مینمایند ولی وقتی بخواهی وارد میدان شوی، میفهمی آنقدرها که تو فکر میکردی هم آسان نیست.
پینوشت: یک سؤال. شما چه کارهای سهلِ ممتنعی را تجربه کردهاید؟ یا حتّی فکر میکنید سهلِ ممتنع است ولی هنوز آن را تجربه نکردهاید؟