این روزها دارم به خودم میقبولانم که یک ملاک واحد برای درست نوشتن وجود ندارد. نمیتوان به طور مطلق گفت "وطنم" درست است یا "وطنم" (که معمولاً رضا امیرخانی تا جایی که من دقت کردهام، به این شیوه مینویسد، البته اگر بخواهد این کلمه را به کار ببرد) یا "وطنام" (که نمیدانم دلیلش چیست ولی خودم، همین آخری را ترجیح میدهم).
راستش را بخواهید و اگر کمی دقت کرده باشید، معمولاً سعی کردهام نوشتههای اینجا را به صورت شکسته ننویسم در عین اینکه جوابِ به کامنتها را دوستانه مینویسم و معمولاً شکسته.
یکی از بیشترین کسانی که در حال حاضر، ایشون رو به عنوان ویراستار قبول دارم و همیشه سعی کردهام در مواردی که اختلاف دارم، به نوشتههای ایشون مراجعه کنم، رضا شکراللهی عزیز هستند.
اگر حوصلهاش را دارید (که امیدوارم داشته باشید)، نیمنگاهی به این نوشتۀ آقای ویراستار بیندازید.
اگر اجازه بدهید، یک پاراگرافی را که میخواهم روی آن مانور بیشتری بدهم، اینجا برایتان نقل میکنم:
نکتهی دیگه، توان ذهنیِ محاورهای خوندن در کنار برخورداری از حافظهی بصری واژههاست، که اغلب فارسیخوانها این توان رو دارند. یعنی موقع خوندن متن، هیچکس کلمهها رو یکی یکی نمیخونه، بلکه تصویر واژه رو میبینه. برای همین هم هست که وقتی توی دلتون میخونین، سرعت خوندنتون خیلی بیشتر از وقتیه که با صدای بلند میخونین. در کنارش، هر جملهای کافیه کمی رسمالخط محاورهای یا شکستهنویسی داشته باشه تا کل اون محاورهای خونده بشه. این نکته رو دستکم نگیرین. در این مورد قبلاً در خوابگرد نوشتهام و یادداشت مفصلی هم دارم که بعدها خواهید خوند و بیشتر به درد داستاننویسها میخوره، بهخصوص در دیالوگنویسی. مثلاً اگه صدرا محقق بنویسه: از بس خوردن، دلشون خیلی درد میکند. کمتر کسی پیدا میشه که اون «میکندِ» آخر رو «میکند» بخونه. تقریباً همه اون رو توی ذهنشون «میکنه» میخونن.
از این رو بود که من تصمیم گرفتم نوشتههایم را بیشتر به سبک محاورهای ننویسم، چون فکر میکردم خوانندۀ محترم خودش زحمت میکشد (داشتم مینوشتم: زحمت میکشه) و آنها را، در ذهن خودش، به زبان محاوره تبدیل میکند ولی اگر من بخواهم شکسته بنویسم، شاید باعث شود به جای بهبود در سرعت خواندن، بعضی موارد حواس او را پرت کنم و نه تنها به هدفم نرسم که بدتر از هدفم دور شوم.
این شد که سعی کردهام حتی "را" را به صورت "رو" ننویسم. به هرحال، فکر میکنم باید بپذیریم که هرکس به شیوۀ خودش مینویسد و دستِ کم برای منِ نوعی ثابت نشده است که یک شیوۀ درستنویسی وجود داشته باشد.
پینوشت:
بر خلاف حرفهای دوست خوبم کبرا حسینی، من اصلاً سعی نکردهام حرفهای فرهنگستان را ملاک قرار دهم. هرچند میدانم هیچ نهاد دیگری چنین کاری را انجام نداده است اما به نظرم استدلال متقاعدکنندهای پشت حرفهایش وجود ندارد. برای همین تصمیم گرفتهام در وجود خودم، منکر وجود چنین سازمانی شوم.
البته همچنان که در یکی از نوشتههای ابتداییام نوشتهام، دوست دارم آن را اینجا تکرار کنم. استادی داشتم در کلاس زبان ترجمه به نام استاد آموخته. من از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم که کمترین آنها، کمی فن ترجمه و قدرت فهم متون انگلیسی بود.
ایشان همیشه از فرهنگستان انتقاد میکرد و معتقد بود کارهای فرهنگستان، ما را از دهکدۀ جهانی شدن دور میکند. بچههای ما به جای آنکه با کلمۀ "وبسایت" (چه بسا وبسایت) آشنا شوند، مجبورند "تارنما" را یاد بگیرند و تازه باید سعی کنند آن را برگردانند به همان حالت اول (یعنی وبسایت) و این یعنی دور شدن از زبان علم و کند کردن سرعت یادگیری.
البته همۀ این پرحرفیهایی که نوشتم، صرفاً برداشت من از حرف ایشان بود. بعید میدانم ایشان با چنین ادبیاتی، این حرفها را زده باشند. صرفآً خواستم مفهوم را منتقل کرده باشم.
ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.