چند وقت پیش، مطلبی با عنوان من، سهیل رضایی و سیگار کشیدن نوشته بودم. امروز هم در مورد مقولۀ "سیگار کشیدن" میخواهم بنویسم، اما اینبار نه از نگاه یک مصرفکننده (خریدار) که از نگاه یک بیننده و بویَنده (عضوی از یک جامعه).
میگویند: اگر برای کاری، شرایطش را فراهم کنی، به معنای آن است که به صورت ضمنی آن را تأیید کردهای. برای اینکه کمی ذهنیتمان به هم نزدیک شود، مثالی عرض میکنم.
مثلاً اگر جایی را برای مهمانیهای مختلط در نظر بگیریم، احتمالاً به معنای آن است که آن را تلویحاً پذیرفتهایم. شاید هم آن عده بیراه نگویند. اما اگر جایی را (اتاقی) برای افراد سیگاری در نظر بگیریم، آیا بدین معناست که پذیرفتهایم ملت ما روز به روز بیشتر و بیشتر سیگار بکشند؟ به نظر من، خیر.
با چنین کاری، احتمالاً میخواهیم به نتیجهای مطلوب برای اکثریت جامعه (غیر سیگاریها) برسیم. تصور بفرمایید که من در یک مجتمع تجاری-تفریحی کار میکنم. وقتی میخواهم مسیری را طی کنم تا به سرویس بهداشتی ساختمان مربوطه برسم، در مسیر خود، بوی تعفن و حالبههمزن سیگار را استشمام میکنم و به سیگاریها بد و بیراه میگویم. آیا توقع زیادی است که بخواهم یک اتاقی هرچند کوچک برای این جمعیت قلیل که تعدادشان احتمالاً روز به روز در حال افزایش است، در نظر گرفته شود تا موجب آزار و اذیت سایرین نشود؟ آیا با در نظر نگرفتن این اتاق، عملاً داریم به ملت میفهمانیم که ما با سیگار کشیدن شما مخالفیم؟
از آن بدتر، اینکه همین سیگاریها را محدود میکنیم. یعنی میگوییم حق ندارید جلوی مردم سیگار بکشید اگرنه شما را جریمه میکنیم. خب برادر من، خواهر من. اگر نتوانند جلوی دوربینهای مداربسته سیگار بکشند، قاعدتاً تلاش میکنند جایی را پیدا کنند تا در آنجا کار خود را انجام دهند. راهپلهای، سرویس بهداشتیای، جایی...
اینکه بدتر شد. ما میخواستیم کاری کنیم آنها سیگار نکشند، ولی نتیجه چه شد؟ حال آنکه سیگار خود را میکشند، تازه با افتخار به اینکه توانستهاند از قانون سرپیچی کنند، آن هم در جایی که گذر مردم زیادی به آنجاها میافتد.
چند روزی است درگیرِ درسهای تفکر سیستمی در سایت آموزشی متمم هستم. یکی از درسهای آن، به محدودۀ اثر و افق زمانی راهحلها تأکید دارد. و در ادامه، اثر مار کبرا را بیان میکند. همان اثری که -اگر بخواهم خلاصه بگویم،- نتیجۀ عکس میدهد. همان که میگوییم: میخواستیم ثواب کنیم، کباب شدیم. یا همان که میگوییم: آمد ابرو را درست کند، زد چشم را هم کور کرد.
احساس میکنم سیاستهای منع سیگار کشیدنهای ما نیز از همین نوع است. چرا که به جای آنکه باعث شویم جمعیت کمتری سیگار بکشند و موجب دردسر کمتری برای مردم عادی شوند، بدتر باعث شده است که همان جمعیت (و چه بسا جمعیت بیشتری) سیگار بکشند و از قضا دردسر بیشتری برای مردم درست کنند. جالب آنکه وقتی به آنها بگویی: دوست عزیز، لطف کن اینجا سیگار نکش. بر میگردد و (با پرروییِ هرچه تمام) میگوید: برای چه؟ آدم فکر میکند احتمالاً پیشنهاد بیشرمانهای داده است که طرف مقابل اینگونه برآشفته شده است. تازه جالب است سنگِ "لا ضررَ و لا ضرارَ فی الاسلام" را نیز به سینه میزنیم. حال آنکه به نظرم ضرر سیگاریها بیش از آنکه متوجه خودشان باشد، متوجه اطرافیانشان است.
فکر میکنم کمی حرفهایم پراکنده شد. راه حلی جز همان که گفتم به ذهنم نمیرسد: جایی برای سیگار کشیدن. شاید در این صورت، هرآنکس که بخواهد سیگاری دود کند، به آنجا برود و با خیال راحت سیگار بکشد. چه بسا آنقدر آنجا فضا بسته باشد و بوی بدی در آنجا پخش شود که حتی خود سیگاریها حاضر نباشند پا به آنجا بگذارند و تازه متوجه شوند بقیه از دست آنها چه میکِشند.
پینوشت یک:
فکر میکنم در مورد وضعیت حجاب نیز در جامعهمان، وضع به همین منوال است. ولی از آنجایی که راهکاری (عجالتاً) به ذهنم نمیرسد، از نوشتن در مورد آن طفره میروم. باشد که هرآنکس که سوادی دارد، بنویسد تا من نیز از آموختههای او استفاده کنم.
پینوشت دو:
این ویدئو را با گوگل کردن پیدا کردم (در مورد اتاقهای مخصوص سیگار در سئول، پایتخت کرۀ جنوبی). تماشای آن پس از پرحرفیهای من، احتمالاً خالی از لطف خواهد بود.
تلویزیون تماشا کردن پیشکش. وجود چنین فضایی احتمالاً موجب دلگرمی و افزایش رضایت خیلیها (از جمله خودِ من) خواهد بود.
ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.