پیشنوشت:
مدتی است تمرین #فقط3خط در کانال تلگرامی شاهین کلانتری منتشر نمیشود. گویا قرار است سبک تمرینات به نسبت قبل کمی تغییر کند. اگر چنین روندی ادامه پیدا کند، کمکم باید برای جمعههایم یک فکری بردارم.
پیشنوشت:
مدتی است تمرین #فقط3خط در کانال تلگرامی شاهین کلانتری منتشر نمیشود. گویا قرار است سبک تمرینات به نسبت قبل کمی تغییر کند. اگر چنین روندی ادامه پیدا کند، کمکم باید برای جمعههایم یک فکری بردارم.
پیشنوشت:
نکتهای که این هفته نظر خودم را جلب کرد، این است که من با نوشتنِ روی کاغذ گویا مشکل دارم.
پیشنوشت:
این قسمتِ جمعهها با شاهین را خیلی دوست دارم.
پیشنوشت:
از کانال شاهین کلانتری عزیز، همچنان برای تمرین نویسندگی استفاده میکنم و اگر بخواهم منصف باشم،
پیشنوشت:
تصمیمهای لحظهای خودم را دوست دارم. نمیدانم به اینجور آدمها -یِ شبیهِ من- مودی میگویند یا نه؟ اما هرچه که هست
با الهام از این پست خوب، تا به حال 4 پست در مورد "جمعهها با شاهین" نوشتهام. این بخشها ارتباط چندانی باهم ندارند و هر قسمت، یک موضوع را برای نوشتن انتخاب کردهام اما اگر حوصلۀ خواندن چنین سبک نوشتههایی را دارید، باعث خوشحالی بیشتر من میشود اگر سری به آنها بزنید (قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم و قسمت چهارم).
به لطف شاهین کلانتری عزیز، خودم را مجبور کردم تا یک تمرین برای خودم مشخص کنم و جواب آن را بنویسم. از این دانشآموزهایی هستم که خودم، برای خودم مشق تعیین میکنم. قدر افرادی همچون من را فقط معلمها میدانند.
تمرین شمارۀ 14:
فقط۳خط درباره سه دلیل عمده شادیِ خود بنویسید.
جواب تمرین من (مشقِ من):
من معمولاً بازیِ زندگی را آسان میگیرم یا بهتر است بگویم دوست دارم آسان بگیرم.
اگر کسی بخواهد من را بخنداند، به سادگی میخندم و کارش چندان سخت نیست. حتی پیش آمده که از خندۀ من، چند نفری نیز خندیدهاند. چه چیزی بهتر از اینکه هم خودت حالت خوب شود هم حال بقیه را خوب کنی؟
یک جایی خوانده بودم که اگر زندگی را سخت بگیری، سخت میشود و اگر آسان بگیری، آسان. به این جمله باور دارم.
نمیخواهم مثل واعظانِ انرژی مثبت صرفاً شعار بدهم ولی تلاشم را میکنم تا چنین چیزی را در سبک زندگیام بگنجانم و تا میتوانم، حال خودم را -حتی بیدلیل- خوب کنم.
پینوشت 1: یک بابایی میگفت غربیها معمولاً حالشان خوب است، مگر اینکه اتفاق خاصی افتاده باشد که حالشان بد باشد.
برعکس، شرقیها (امثال ما) معمولاً چهرهشان عبوس است و حالشان خوب نیست مگر اینکه اتفاق خاصی بیفتد تا حالشان خوب شود.
نمیدانم تحقیقاتی هم انجام گرفته یا نه ولی حدس میزنم چنین گزارهای درست باشد. تمام تلاشم را میکنم تا در این مورد خاص، غربزده زندگی کنم. امیدوارم جلال آل احمد، من را ببخشد.
پینوشت 2: اگر کمی دقت کرده باشید، آن چیزی را که اینجا مینویسم با آن چیزی را که روی کاغذ سیاهه میکنم، کمی تفاوت دارد و این نوشته، تقریباً حالت ویرایشیافتۀ آن متنی است که روی کاغذ و به لطف دستان مبارکم نوشته شده است. احساس کردم بد نیست در مورد این تناقض، مختصر توضیحی داده باشم.
پیشنوشت:
دفترچۀ مخصوص نوشتنم را مجدّداً روبهرویم میگذارم. دوست ندارم دست به قلم ببرم و راحت ترم تا به همین منوال، تایپ کنم ولی خب، کاری است که انجام شده و حرفی است که زده شده و تیری است که رها شده.
تا جایی که ذهنم یاری میکند، همیشه از مشق و تمرین فراری بودهام. خاطرم هست وقتی به مدرسه میرفتم، پیک نوروزی داشتیم. سوهان روحی بود برای خودش. آنقدر که از پیک نوروزی واهمه و البته نفرت داشتیم، شاید از سیاستهای اِمریکا و شخص شخیص رئیسجمهورشان یعنی ترامپ، واهمه نداشتیم.
این میشد که تمام تلاشمان را میکردیم تا در چند روز پایان اسفند و قبل از شروع سال جدید، از شرّ پیک نوروزی خلاص شویم و آن را به گوشهای بیندازیم و بدون دغدغه و با خیالراحتی هرچه تمامتر، از لحظهلحظه و ثانیه به ثانیۀ تعطیلات عید نوروز استفاده کنیم. یادش به خیر. چقدر الکیخوش بودیم.
برای همین است که همچنان از کارهایی که پشت آن اجبار باشد، خوشم نمیآید. البته این اجبار، از نوع خودخواسته است و جنساش با قبلیها کمی متفاوت است. پس سعی میکنم با لبخندی بر صورت، مشق امروزم را انجام دهم.
راستی شاهین جان، آقا معلّم عزیز.
هفتۀ پیش تخلّف کردم و به جای "فقط سه جمله"، هرچه دل تنگم میخواست و میگفت را نوشتم. این هفته اما سعی میکنم کمی پایبند به قوانین تو باشم و تخلّف نکنم.
اصل مطلب:
بدون فوت وقت، موضوع نوشتۀ این هفتهام را مینویسم. البته میتوانید نوشتۀ هفتههای قبلیام را در این لینک و این لینک ملاحظه کنید.
تمرین شمارۀ 1:
فقط سه خط بنویسید، گرما را ترجیح میدهید یا سرما؟
چرا؟
جواب من:
هرکسی به گونهای میتواند گرما و سرما را تفسیر کند.
آنچه در ذهن من است، معمولاً از گرما فراری بودهام. البته از آن سرماهایی که پوست دست آدم را خشک میکند نیز متنفرم.
ولی اگر مجبور باشم یکی را انتخاب کنم، ترجیح میدهم در سوزِ سرما بمیرم تا اینکه در گرما بسوزم.
پینوشت:
چون قول دادم سه خط بیشتر ننویسم، نکتۀ تکمیلیام را در قالب پینوشت مینویسم تا عذاب وجدان نداشته باشم.
آن چیزی که در ذهن من از گرما نقش بسته، شرایطی است که شُرشُر عرق میکنی. اگرنه، نشستن در زیر آفتار را -نه در سواحل هاوایی که در همین شهر تاریخی خودم- دوست دارم.
ضمن اینکه اگر سرما باشد، میشود لباس پوشید ولی اگر گرما باشد، نمیشود بیش از حدّ مجاز، لباسها را از تن کَند. پس درود بر سرما.
جمعهها برای من روز خوبی است چرا که دستکم در این روزها، جمعههای صبح تا عصر را وقت آزاد بیشتری دارم و میتوانم کمی برای خودم باشم.
البته که من 5شنبهها را بیشتر دوست دارم. 5شنبهها به من نویدِ این موضوع را میدهد که فردا تعطیل است. میتوانی با خیال تخت، بخوابی و استراحت کنی. اما من حتی اینکار را نمیکنم ولی همچنان 5شنبهها برای من، ارج و قرب خاصّی دارند.
بگذریم. مثل اینکه قرار است اینقدر حاشیه بروم تا از اصل موضوع، فرار کنم.
در نوشتۀ قبلیام (جمعهها با شاهین)، به خودم قول دادم که هر جمعه، نوشتنِ روی کاغذ را کمی تمرین کنم. در این دنیای دیجیتال و غیر کاغذی، نوشتن روی کاغذ حسّ و حال خوبی به من میدهد. و احتمالاً باعث میشود که فکر کنم کمی متفاوتتر از بقیه هستم.
هفتۀ قبل، تمامِ پیشنهادهای خوبی که شاهین عزیز برای ما نوشته بود را نخواندم و یکی را به صورت رندم (Random) انتخاب کردم. این هفته اما کار متفاوتی انجام دادم و تمامشان را یکبار خواندم و در نهایت تمرینی که بیشتر از بقیه با آن، در این هفته، احساس راحتی کردم را انتخاب کردم.
تمرین شمارۀ 24:
فقط سه خط بنویسید که در حال حاضر رؤیای انجام چه چیزی را در سر میپرورانید؟
جواب من:
پیشنوشت یک: شاهین جان.
میدانم که در چنین تمرینهایی، احتمالاً نوشتن پیشنوشت رایج نیست ولی من نتوانستم مطالبم را در سه خطّ جمع و جور کنم. ناچار شدم که کمی طولانی بنویسم. ولی خوشحالم که به لطف تو، توانستم به ذهن پراکندهام کمی سر و سامان دهم.
پیشنوشت دو: باید اعتراف کنم که مدتی است در مورد آیندۀ کاریام به صورت جسته و گریخته فکر میکنم. اینکه قرار است بالأخره چهکاره شوم و رسالتِ من چیست و در چه شغلی، میتوانم مفهوم Flow (تعلیق ذهنی) را در زندگیام تجربه کنم و به تعبیر زیبای دوست خوبم امین آرامش، کار نکنم؟ (سری مطالب کار نکنِ امین آرامش، فوقالعاده آرامشبخش است. اگر جای شما بودم، آن را از دست نمیدادم.)
اصل جواب: نمیدانم تا جه حد درست فکر کردهام ولی تا به امروز، سه سناریو را به عنوان رؤیای کاری آیندهام در نظر گرفتم.
1
فکر میکنم اگر بتوانم چنان در کار فروش خبره شوم که حتی کسانی که به محصول یا خدمت من نیاز ندارند، به خاطر صرفاً علاقهای که به شخص شخیص من به عنوان فروشنده دارند و نه از روی برطرف کردن نیاز خود، از من خرید کنند و حال من را خوب کنند. لذّتی بالاتر از این را برای یک فروشنده نمیتوانم تصور کنم.
2
سناریوی دوم من، سرآشپز بودن است که غذاهایی درست کنم که خلقالله با حرص و ولع، غذاهای خوشمزۀ من را بخورند و البته به زودی شکمشان سیر نشود و همیشۀ خدا رستوران شلوغ باشد و خودشان نیز معترف باشند که اینجا، بهترین سرآشپز این منطقه (این شهر) و بهترین غذاها را دارد یا اگر هم بهترین نیست، متمایز از بقیه است و حالِ خوبی را تجربه کنند.
3
سناریوی سوم و پایانی من که تا به الآن به ذهنم رسیده است، در مورد تجربۀ معلّمی در موسیقی است. نمیدانم اگر قرار باشد زمانی، یادگیری موسیقی را آغاز کنم، ویولون را شروع کنم یا پیانو را. ولی ظاهراً پیانو و حسّ و حال آن را بیشتر دوست دارم و فکر میکنم در پیانو، دست و دلم بازتر است امّا ویولون -و کمی هم کمانچه- غم و ناراحتی خاصّی را در دل خود پنهان کردهاند. البته سواد موسیقیایی خاصی ندارم و اینها صرفاً احساسات بنده است که هیچ پایۀ علمی ندارد.
پینوشت: سر در گمی هم خوب است و هم بد. نمیدانم برایتان دعا کنم سردرگمی را تجربه کنید یا نه ولی میدانم که باید برای حال خودم دعا کنم تا به طریقی، از طریق فرشتۀ وحی یا هرچیزی، مسیر آیندهام را بفهمم و چندان درگیر سعی و خطا نشوم.
خدایا. من را به سمتی هدایت کن که رسالت واقعیام را در آن قرار دادهای و کمکم کن که بتوانم بیشترین خروجی و حال خوب را تجربه کنم. البته امیدوارم قبل از آن، به من فهم و شعوری عطا کرده باشی که دست کمکِ تو را، همچون گذشته، پَس نزنم. آمین.
پیشنوشت:
یکهویی تصمیم گرفتم. تصمیم سختی است و از آن سختتر، متعهّد ماندن به نوشتن ولی میدانم که برایم مفید است.
تصمیم گرفتهام که جمعهها، یکی از همان سؤالهای چالش برانگیزی که شاهین انتخاب میکند را در گوشۀ ذهنم بنویسم و آنها را روی برگهای منتقل کنم. اگر بخواهم اعتراف کنم، مدتی است که از روی برگه نوشتن، آن هم در مورد خودم، طفره رفتهام. شاید الآن، زمان مناسبی برای مچگیریِ این آدم فراری باشد.
برای خودم و آرامش این دل طوفانیام، مینویسم تا شاید شما هم اگر علاقهمند شدید، برای خودتان (و شاید بعداً برای من) بنویسید.
اصل مطلب:
شاهین کلانتری عزیز در تمرینهای کوچکی برای نوشتن و فکر کردن، تمرینهای مختلفی را برای تمرین (نوشتن و) فکر کردن نوشته است. من هم از این فرصت استفاده کردم تا به یک تمرین پاسخ دهم.
تمرین شمارۀ 2:
فقط 3 خطّ دربارۀ کارهایی که دوست دارید یکبار آنها را امتحان کنید، بنویسید.
جواب من:
1
همانطور که قبلاً هم گفته بودم، دوست دارم دستِکم یکبار بتوانم بانجیجامپینگ و همچنین پاراگلایدر را تجربه کنم.
2
دوست دارم یکبار بتوانم با محمدرضا شعبانعلی، تک و تنها و به دور از هر دغدغهای، بنشینم و به او گوش دهم و لبخند زیبایش را در دلم تحسین کنم.
3
دوست دارم یکبار بتوانم امام حسین -علیه السّلام- و واقعۀ کربلا را در خواب ببینم تا بهتر بفهمم چرا وقتی نام "حسین" میآید، عدهای اشکشان به سرعت جاری میشود.
پینوشت یک:
نتیجۀ جالب این فکر کردن، به چالش کشیدنِ خودم بود. تا به حال اصلاً به چنین سؤال و چنین دغدغهای فکر نکرده بودم و وقتی مورد 2 را روی کاغذ مینوشتم، اشکم در آمد. فکر نمیکردم اینقدر مشتاق باشم تا یکبار چنین چیزی را تجربه کنم. هرچند میدانم جنس مورد دومی، بیشتر از نوع رؤیا است. دربارۀ مورد سومی هم فعلاً نظر خاصی ندارم.
پینوشت دو:
این میکرواکشن را همین امروز شروع کردم. اگر کسی دوست دارد من را در این سفر جالب و هیجانانگیز همراهی کند، خوشحال میشوم در زیر همین پست، کامنت بگذارد و برایم بگوید تا باهم این سفر را آغاز کنیم. قول میدهم همسفر خوبی برایتان باشم.
اگر هم حوصلۀ چنین کاری را ندارید، عجالتاً منتظر گزارشهای من در هفتههای بعد باشید.