پیشنوشت:
نکتهای که این هفته نظر خودم را جلب کرد، این است که من با نوشتنِ روی کاغذ گویا مشکل دارم. نه اینکه نتوانم بنویسم که خدا را شکر از چنین توانایی پیچیدهای برخوردارم. احتمالاً به خاطر این است که کمی خسته تشریف دارم. یعنی حوصلهام نمیکشد روی کاغذ بنویسم. چند ثانیهای هم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که وقتی میتوانم تایپ کنم، چه کاری است که بنویسم؟ هروقت دلم برای قلم و کاغذ تنگ شد، میآیم و یک چیزهایی را سیاهه میکنم.
همۀ اینها را گفتم تا تنبلی احتمالی هفتههای بعد خودم را توجیه کنم. شاید دیگر حوصلهام نکشید که آنها را روی کاغذ بنویسم اما مطمئن باشید همچنان این قسمت جمعهها با شاهین ادامه خواهد داشت. چه با کاغذ، چه بی کاغذ.
راستی برای دوستانی که به تازگی به اینجا سر میزنند، باید عرض کنم که قسمتهای قبلی این سری نوشتهها را میتوانید از دستۀ تمرین نویسندگی پیدا کنید. نمیدانم چرا ولی چند هفته یکبار احساس میکنم دوستان جدیدی به اینجا سر میزنند و باید چنین جملهای را تکرار کنم.
اصل نوشته:
طبق روال سابق، گشتم و گشتم تا دوباره یک تمرینی را انتخاب کنم و کمی خودم را وادار به فکر کردن کنم. یکی از آنها بیشتر از بقیه به دلم نشست.
تمرین:
#فقط3خط درباره بهترین نقل قولی که شنیده اید بنویسید.
دستنوشتۀ من:
بازی انتخاب همیشه برای من سخت بوده است، خاصه وقتی که با پسوند دشوار «ترین» نیز همراه شده باشد.
راستش را بخواهید، چندان نقل قولها در خاطرم نمیمانند. اگر هم بمانند، صرفاً مفهوم جملات ثبت میشوند نه خودِ جملهها. چه بسا در این اثنا، به گویندۀ جمله هم ظلم شود و نام او را فراموش کنم.
با این حال، بیشترین جملهای که مدام در ذهنم -همچون آلارم- زنگ میخورَد و بارها و بارها برایم تکرار میشود، این جمله از محمدرضا شعبانعلی است:
هیچکس در این دنیا، همیشه و هر لحظه، مشغول و گرفتار و درگیر نیست.
بحثی اگر هست، بحث تلخ «اولویتها» است.
هرچند میدانم که به اندازۀ آن 3 خطی که قرار بود حرف بزنم، حرف زدهام، با این حال دلم نمیآید ادامه ندهم.
از آن روز به بعد، هروقت میخواهم کاری را انجام بدهم، از خودم میپرسم: آیا واقعاً چنین چیزی در «اولویتهای» من است؟ وقتی به جواب میرسم، انتخاب یا عدم انتخاب آن کار برایم بسیار سادهتر از قبل میشود.
از آن روز به بعد، گفتنِ جملههای مانند "وقت ندارم"، "وقت نمیشود" و چه و چه که شما بهتر از من میدانید را در کلماتم محدود کردهام. نمیگویم حذف ولی سعی کردهام آن را به کار نبرم چون به نظرم واقعاً حرف مسخرهای است. وقتی میدانم حوصلۀ ورزش کردن را ندارم و قرار نیست برایش روزانه یک ربع وقت بگذارم، اگر بگویم «وقت نمیشود»، واقعاً یک چرند محض است. شاید اگر بهانۀ بهتری بیاورم، برایم قابل قبولتر باشد تا این حرف که بگویم: وقت نمیشود.
از آن روز به بعد، اگر کسی بگوید: وقت نمیشود، دلم برایش نمیسوزد و با او همراهی و همدلی نمیکنم که راست میگوید. لابد سرش خیلی شلوغ است که نمیتواند به این کارها برسد. ناخودآگاه درون ذهنم، جملۀ محمدرضا در ذهنم پررنگ میشود که: "بحثی اگر هست، بحث تلخ اولویتهاست" و به خودم یادآوری میکنم که لابد انجام دادن فلان کار (مثلاً مطالعه) برای دوست نزدیکم در اولویتهایش نیست. چرا که ممکن است همان دوست عزیز به راحتی برای تلگرام و اینستاگرام و امثالهم ساعتها وقت بگذارد ولی حاضر نباشد چند دقیقهای در روز را برای تغذیۀ ذهنش وقت بگذارد.
از آن روز به بعد، هروقت بخواهم از کاری طفره بروم و آن کار را انجام ندهم، به خودم یادآوری میکنم: بحثی اگر هست، بحث تلخ اولویتهاست تا خاطرم باشد که اگر امروز برای انجام کاری وقت نمیگذارم، فردا بهانهای نیاورم و بپذیرم که آن کار در اولویت من نبود.
و اگر بخواهم حرفهایم را خلاصه کنم: از آن روز به بعد، بحث «اولویتها» برای من معنای دیگری پیدا کرد و من توانستم بهتر و بیشتر فرصتهای اطرافم را ببینم و بدانم در این مقطع زمانی، چه کاری در اولویتهای من قرار دارم. هرچند هنوز که هنوز است، دچار خطا میشوم ولی بازی اولویتها را به نظرم خوب فهمیدهام.
امیدوارم روزی برسد که اگر شما هم مثل من حوصلۀ کاری را نداشتید، بهانه نیاورید. مردانه بایستید و بگویید: عجالتاً چنین کاری در اولویتهایم نیست.
ارادتمندِ شما،
سینا شهبازی.