با الهام از این پست خوب، تا به حال 4 پست در مورد "جمعهها با شاهین" نوشتهام. این بخشها ارتباط چندانی باهم ندارند و هر قسمت، یک موضوع را برای نوشتن انتخاب کردهام اما اگر حوصلۀ خواندن چنین سبک نوشتههایی را دارید، باعث خوشحالی بیشتر من میشود اگر سری به آنها بزنید (قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم و قسمت چهارم).
به لطف شاهین کلانتری عزیز، خودم را مجبور کردم تا یک تمرین برای خودم مشخص کنم و جواب آن را بنویسم. از این دانشآموزهایی هستم که خودم، برای خودم مشق تعیین میکنم. قدر افرادی همچون من را فقط معلمها میدانند.
تمرین شمارۀ 14:
فقط۳خط درباره سه دلیل عمده شادیِ خود بنویسید.
جواب تمرین من (مشقِ من):
من معمولاً بازیِ زندگی را آسان میگیرم یا بهتر است بگویم دوست دارم آسان بگیرم.
اگر کسی بخواهد من را بخنداند، به سادگی میخندم و کارش چندان سخت نیست. حتی پیش آمده که از خندۀ من، چند نفری نیز خندیدهاند. چه چیزی بهتر از اینکه هم خودت حالت خوب شود هم حال بقیه را خوب کنی؟
یک جایی خوانده بودم که اگر زندگی را سخت بگیری، سخت میشود و اگر آسان بگیری، آسان. به این جمله باور دارم.
نمیخواهم مثل واعظانِ انرژی مثبت صرفاً شعار بدهم ولی تلاشم را میکنم تا چنین چیزی را در سبک زندگیام بگنجانم و تا میتوانم، حال خودم را -حتی بیدلیل- خوب کنم.
پینوشت 1: یک بابایی میگفت غربیها معمولاً حالشان خوب است، مگر اینکه اتفاق خاصی افتاده باشد که حالشان بد باشد.
برعکس، شرقیها (امثال ما) معمولاً چهرهشان عبوس است و حالشان خوب نیست مگر اینکه اتفاق خاصی بیفتد تا حالشان خوب شود.
نمیدانم تحقیقاتی هم انجام گرفته یا نه ولی حدس میزنم چنین گزارهای درست باشد. تمام تلاشم را میکنم تا در این مورد خاص، غربزده زندگی کنم. امیدوارم جلال آل احمد، من را ببخشد.
پینوشت 2: اگر کمی دقت کرده باشید، آن چیزی را که اینجا مینویسم با آن چیزی را که روی کاغذ سیاهه میکنم، کمی تفاوت دارد و این نوشته، تقریباً حالت ویرایشیافتۀ آن متنی است که روی کاغذ و به لطف دستان مبارکم نوشته شده است. احساس کردم بد نیست در مورد این تناقض، مختصر توضیحی داده باشم.