پیشنوشت:
تصمیمهای لحظهای خودم را دوست دارم. نمیدانم به اینجور آدمها -یِ شبیهِ من- مودی میگویند یا نه؟ اما هرچه که هست، حال من با آن خوب است و احساس راحتی میکنم.
همینجوری یکهویی، تصمیم گرفتم دیگر از تیتر جمعهها با شاهین استفاده نکنم. ولی مدیونید اگر فکر کنید به این راحتیها، قید نوشتن روی کاغذ را بزنم. یک جمعه است و یک نوشتنِ روی کاغذ.
اصل نوشته:
بالأخره خودم را متقاعد کردم تا دوباره، به کانال تلگرام شاهین کلانتری (مدرسه آنلاین نویسندگی) بپیوندم. احساس کردم دیگر از عنوانهای جالبِ این پست برای نوشتن به وجد نمیآیم. شاید دلیل اصلیام برای پیوستن به این کانال نیز، انتخاب موضوعات چالشبرانگیزتر برای خودم بود. به هرحال احساس میکنم بعضی مواقع، خودخواهی چیز خوبی است.
تمرین این هفتۀ خودم را برایتان نقل میکنم. باشد که اگر شما هم از چنین مشقهایی خوشتان آمد، برایم بنویسید تا من هم با مدل ذهنی شما، بیشتر آشنا شوم. لذت فوقالعادهای است که یک کار ثابت را، چند دوست مشترک باهم انجام دهیم.
تمرین:
#فقط3خط دربارۀ چیزی که دوست دارید اما برای آن وقت کافی نمیگذارید، بنویسید.
پاسخِ تمرین:
هیچهایک یا مرامیسواری. [به تعبیرِ ارشاد نیکخواه و به نقل از محمدجواد بانشی عزیز]
چقدر تصور دلنشینی است اگر میتوانستم در پاریس و حوالی برج ایفل قدم بزنم.
چقدر دوست داشتنی است وقتی چشمهایم را میبندم و تصور میکنم که با یک ماشین روباز، روی پُل گُلدِن گِیت در حال حرکتم.
چقدر خوب میشد اگر وقت -و البته جسارت- آن را داشتم که به برج ماکائوی چین بروم و به سرم بزند که بانجی جامپینگ آن را امتحان کنم [فکر میکنم اگر جوانمرگ شدم، روی قبرم بزنند جوانی که عاشق بانجیجامپینگ بود، از بس که در پستهایم از بانجیجامپینگ گفتهام].
و چقدر شورانگیز است اگر بتوانی در کوچه پس کوچههای شهر تاریخی رُم (ایتالیا) قدم بزنی و گذشتِ ثانیهها را احساس نکنی و لحظهها را آرامآرام برای خودت ثبت کنی.
پینوشت:
این داستان ادامه دارد...
یعنی عملاً بسیاری از مناطقی که در رؤیاهایم دیده بودم را خاطرم نیامد و البته دلم نیامد بازیِ #فقط3خط را خراب کنم. این شد که به همین موارد بسنده کردم.
ولی کمی احساس افسردگی (به معنای عوامانۀ آن) به من دست داد از اینکه هیچکدامِ اینها را تجربه نکردهام. نمیدانم میشود یا نه، ولی امیدوارم یکی پس از دیگری، بتوانم آنها را تجربه کنم. فکر نمیکنم خواستههای عجیبی داشته باشم.